نوسخن
کتابخانه
فرهنگ واژگان
وزنیاب
بلبلزبان
جستجوی آزاد
جستجوی آزاد
جستجوی ابیات دارای همه عبارات
به ترتیب مطابقت
به ترتیب مطابقت
به ترتیب کتاب
راهنما
×
167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.
ديوان هاتف اصفهاني
غم
در
آنجا مجاور و شادي
گذر آنجا نکرده پنداري
نوعروسان بکر افکارم
همه
در
دلبري و دلداري
بحر عمان و ابر نيسانند
در
گهرزايي و گهرباري
در
يکي لحظه بر يکي صفحه
صد هزاران نگار بنگاري
ساقي آتش پرست آتش دست
ريخت
در
ساغر آتش سوزان
در
سه آيينه شاهد ازلي
پرتو از روي تابناک افگند
چاکران ايستاده صف
در
صف
باده خوران نشسته دوش بدوش
ناگهان
در
صوامع ملکوت
اين حديثم سروش گفت به گوش
دل هر ذره را که بشکافي
آفتابيش
در
ميان بيني
در
زمان خديو دارا شان
آن کرم پيشه کريم نهاد
شهريار جهان که
در
گيتي
کرمش عقده هاي بسته گشاد
دادگر داوري که
در
عهدش
کس نبيند ز گلرخان بيداد
که بنايي نديده مانندش
چشم گردون
در
اين خراب آباد
آن که
در
روزگار معدلتش
بود با باز بازي عصفور
در
تاريخش بگفت هاتف
خان احمد جانب جنان شد
رخت بربست از اين غمخانه
بار بگشاد
در
آن عشرتگاه
دريغا که شد
در
نقاب تراب
رخ عالم آراي سيدعلي
پريزادگان
در
هوا از نشاط
رسن باز با ريسمان شهاب
زمين مانده از آسمان
در
شگفت
نعم ان هذالشيئي عجاب
ديوان هلالي جغتايي
رخ نهفتي، ولي بديده دل
در
جمال تو حيرتست مرا
هلالي، مي بروي ماهرويان
خوش آيد، خاصه
در
شبهاي مهتاب
شاه و درويش هلالي جغتايي
پيش تو طايران قدوسي
بهر يک دانه
در
زمين بوسي
زلف خوبان مشوشم دارد
لعل ايشان
در
آتشم دارد
محزنم را
در
نظامي ده
ساغرم را شراب جامي ده
تا نجف بهر گوهرش صدفست
ريگ صحراي او
در
نجفست
چندي از اهل طبع
در
چمني
مجمعي ساختند و انجمني
بود شخصي بمثنوي مشهور
در
فنون سخن بخود مغرور
بازوي فکر را قوي کردم
روي
در
فکر مثنوي کردم
آمده
در
مقام جلوه گري
تا بعين رضا درو نگري
تا ز صاحبدلي نظر يابد
شرف التفات
در
يابد
از همه قيد عالم آزاده
ليک
در
قيد عشق افتاده
از سر کوي عشق دور افتاد
در
سراپرده سرور افتاد
بسکه درويش گشت مايل او
ماند
در
حسرت شمايل او
گر چه درويش ذوفنوني بود
در
ره عشق رهنموني بود
لوح تعليم
در
کنار نهاد
سر تعظيم پيش يار نهاد
در
سبق آشکار مي نگريست
ليک پنهان بيار مي نگريست
در
سگ دربدر وفا نبود
دربدر خود بجز گدا نبود
فتنه اهل حسن
در
عالم
بر سر عاشقان بود ماتم
شاه
در
فکر کار درويشست
خواجه را ميل بنده خويشست
همه شاهان گداي درويشند
در
پناه دعاي درويشند
در
ره عشق جز ملامت نيست
عاشقي کوچه سلامت نيست
مردمان تا حبيب مي گويند
در
برابر رقيب مي گويند
مهر آزار خلق
در
مشتش
شکل کژدم گرفته انگشتش
گفتش: اي سرور وفاداران
در
وفا بهتر از همه ياران
در
چمن سايهاي برگ چنار
چون سيه کرده پنجهاي نگار
در
پريدن بلند پايه او
چون هما ارجمند سايه او
اي دل من فتاده
در
دامت
مرغ جانم کبوتر بامت
در
پريدن بلند پايه او
چون هماي ارجمند سايه او
پيرهن چاک کرده
در
بدنش
همچو تاري ز جيب پيرهنش
در
تماشاي قد دلجويش
گوشه چشم مردمان سويش
پاکبازان دعاي شه گفتند
در
معني درين سخن سفتند:
سختش بعاشقان
در
جنگ
از پي جنگ دامنش پرسنگ
در
صف آهوان غزالي بود
کش عجب نازنين جمالي بود
آرزو کرد تا ببند افتد
بي مددگار
در
کمند افتد
باده از سرخي شفق کردند
اختران لعل
در
طبق کردند
بهر عشرت نشست
در
جايي
کان گدا را بود تماشايي
خنده شاهدان شورانگيز
گشت
در
جام باده شکر ريز
همچنين حسب حال ميگفتند
در
جواب و سؤال ميگفتند
بار ديگر که خسرو انجم
سرطان را گرفت
در
قلزم
دلفريبست عارض پسران
خاصه
در
پيش ديده پدران
همچو
در
يگانه يکتا شد
جلوه گاهش کنار دريا شد
زير خيمه ستون بصد زيور
همچو قد عروس
در
چادر
گفت: از بهر بندگي کردن
خواهمش طوق کرد
در
گردن
نامه اي
در
نهايت خوبي
خط آن نامه آيت خوبي
آن يکي
در
لباس گلناري
تازه گل دسته ايست پنداري
همه
در
انتظار مقدم شاه
همه را چشم انتظار براه
همه آفاق
در
خروش شدند
همه ترکان سياه پوش شدند
لشکر از ماتمش سيه
در
بر
مضطرب چون سياهي لشکر
بي شمارست لشکر دشمن
پاي تا سر نهفته
در
آهن
شاه بايد که لشکر انگيزد
در
سواري چو گرد برخيزد
راست گويم؟ کجست فطرت او
راستي نيست
در
جبلت او
بسکه افسرده چون يخ افتادند
در
تمناي دوزخ افتادند
عاقبت
در
نقاب خاک شدند
از خدنگ اجل هلاک شدند
صفت اوست
در
زبان همه
سخن اوست ورد جان همه
لفظ پاکست و معنيش طاهر
چون نگيرد قرار
در
خاطر؟
الله الله! چه دلپذيرست اين!
در
پذيرش، که ناگزيرست اين
از سياهي نمود آب حيات
جان حاسد فتاد
در
ظلمات
من کنم سحر
در
سخنداني
تو بمن شعر ديگران خواني
نظم اگر نيست چون
در
مکنون
سهل باشد طبيعت موزون
کرکسي ژاژ خاي بي معني
با همايي فتاد
در
دعوي
در
امان دار پيش آن مولي
تا نبيند عقوبت عقبي
در
ره مرگ باشدش همراه
هادي لا اله الا الله
ديوان عرفي شيرازي
تا کي بشکيب
در
پذيرم
آفات نجوم فتنه زا را
در
انجمن جمال ، رويت
بگرفته زآفتاب جا را
درد را
در
دلم بپالايد
عافيت را ببستر اندازد
در
شراب افکند دل گرمم
دوزخي را بکوثر اندازد
کو مغني که اضطراب دلم
همه
در
نبض مزمر اندازد
زخمه از باد گوشه دامن
موج
در
نغمه تر اندازد
خامه هنگام ثبت هيبت او
لرزه
در
نقش مسطر اندازد
در
مصاف قيامت آشوبش
که رو آرو بلشکر اندازد
دشنه بر سينه فلک شکند
نيزه
در
ناف اختر اندازد
حله مطربانه چاک زند
ز ره زلف
در
بر اندازد
تا بسنجد متاع بازويش
آنکه زين پس جدل
در
اندازد
سر خاقان بتيغ بازويش
در
ترازوي قيصر اندازد
کشتيم
در
ميان بحر شکست
که بدريا شناور اندازد
هر که دنيا نشيمنش باشد
فرش
در
کام اژدر اندازد
مردم از شرم ، چند گمرهيم
عقده
در
کار رهبر اندازد
ايکه خشمت
در
آزمودن تيغ
سر بهرام صفدر اندازد
عطري از جيب خلقت ار گردون
در
گريبان خاور اندازد
تو مطالب فشاني و حاتم
آرزو
در
برابر اندازد
صفحه قبل
1
...
280
281
282
283
284
...
1680
صفحه بعد
25
50
100
درباره نوسخن