167906 مورد در 0.08 ثانیه یافت شد.

هفت اورنگ جامي

  • سبحه بکش از کف روحانيان
    رخنه فکن در صف نورانيان
  • بر همه در شعر بلنديم بخش
    مرتبه شرع پسنديم بخش
  • بود ازو گام نهادن همان
    در حرم قدس ستادن همان
  • بدعتيان را ره سنت نماي
    عزلتيان را در عزت گشاي
  • خواجه بسته ز سر بندگي
    در صف صفوت کمر بندگي
  • افکند آوازه آن سلسله
    در صف شيران جهان زلزله
  • تخت نشاني ز سرافکندگي
    تاج سرش خاک در بندگي
  • روشنيي در دل تنگم فتاد
    تيرگي غفلتم آمد به ياد
  • جامي اگر زنده بيننده اي
    در صف عشاق نشيننده اي
  • دامن جان درکش از آلودگي
    نيست در آلودگي آسودگي
  • گوهر گنجينه جان سازدش
    در صدف سينه نهان سازدش
  • زينت تو بس کمر بندگي
    تاج تو در سجده سرافکندگي
  • جامي اگر نقد کماليت هست
    در حجب غيب جماليت هست
  • مايه تاجر که در آوارگي
    جمع نشد جز به جگرخوارگي
  • در کف از آيين ستمکاريش
    هيچ بجز آبله نگذاريش
  • کن نظر تجربه در همسران
    تا نشوي تجربه ديگران
  • کالبد جوجو آزادگان
    در ته سنگ ستم افتادگان
  • جوهري طبع سخن پروران
    کرد نگاهي به فراست در آن
  • هيچگه از صحبت همخانگان
    رخت مکش بر در بيگانگان
  • قفل گشاي در کاخ صفاست
    عطر فزاي گل شاخ وفاست
  • انيس خلوت شب زنده داران
    رفيق روز در محنت گزاران
  • چو خيزد صدمت صيت جلالش
    بود در بارگاه لايزالش
  • ببين در رقص ازرق طيلسانان
    رداي نور بر عالم فشانان
  • چنان گرمند در منزل بريدن
    کزين جنبش ندانند آرميدن
  • ز ناکوشيدن خود در خروشيم
    بده توفيق کوشش تا بکوشيم
  • جهنده بر زمين خوش بادپايي
    پرنده در هوا فرخ همايي
  • جهان آيينه مقصودشان باد
    در آن نور قدم مشهودشان باد
  • دلارا شاهدي در حجله غيب
    مبرا دامنش از تهمت عيب
  • شنيدم شد مريدي پيش پيري
    که باشد در سلوکش دستگيري
  • به قدر وسع در اصلاح کوشد
    وگر اصلاح نتواند بپوشد
  • صفوف اوليا قايم دگر جاي
    نهاده در مقام پيروي پاي
  • همه اسباب شاهي حاصل او
    نمانده آرزويي در دل او
  • نگنجد در بيان وصف جمالش
    کنم طبع آزمايي با خيالش
  • فراوان مو شکافي کرده شانه
    نهاده فرق نازک در ميانه
  • نداده در حريم آن حرمگاه
    حصار عصمتش انديشه را راه
  • به بيداري نمانده ديگرش تاب
    خواص کوکنارش کرده در خواب
  • همه در بند پنداريم مانده
    به صورتها گرفتاريم مانده
  • به هر کاريت خدمتگار بودم
    به خدمتگاريت در کار بودم
  • به بيداري نگردد همنشينم
    نيايد هم که در خوابش ببينم
  • هنوزش تن نياسوده به بستر
    درآمد آرزوي جانش از در
  • ازين افسانه هاي عاشقانه
    يکي افتاد ناگه در نشانه
  • غلامان و کنيزاني که دارد
    نگنجد در شماره گر شمارد
  • روان گشتند گويي نوبهاري
    رخ آورد از دياري در دياري
  • کشيده در ميانه بارگاهي
    ز خوبان صف زده گردش سپاهي
  • درآ در دار ملک شهرياران
    برآ بر تختگاه تاجداران
  • وگر بيني به راهي کارواني
    در او سالار گشته دلستاني
  • ستاده در مقام استقامت
    فکنده بر زمين ظل کرامت
  • چو مجلس ساختند اخوان يوسف
    براي مشورت در شان يوسف
  • بود کانجا نشيند کارواني
    برآسايد در آن منزل زماني
  • به فرزنديش گيرد يا غلامي
    کند در بردن وي تيزگامي
  • نهال نازپرورد بهشتي
    که در بستانسراي عمر کشتي
  • کمرهاي مرصع بر ميانشان
    به خنده در شکر ريزي دهانشان
  • بگفتا کين گهرها در بهايش
    بده اي گوهر جانم فدايش
  • سران ملک در سوداش بودند
    بتان شهر ناپرواش بودند
  • سخن پرداز اين شيرين فسانه
    چنين آرد فسانه در ميانه
  • زليخا گر چه زيبا دلرباييست
    فتاده در کمندت مبتلاييست
  • ز بدفرماي نفس معصيت زاي
    نهم در تنگناي معصيت پاي
  • بزن يک گام در همراهي من
    ببين جاويد دولتخواهي من
  • بجنبد در دلش مهر جمالت
    شود از جان طلبگار وصالت
  • ممهد فرش مرمر در ممرهاش
    موصل زآبنوس و عاج درهاش
  • اگر نظارگي آنجا گذشتي
    ز حسرت در دهانش آب گشتي
  • قناديل گهر پيوندش آويخت
    رياحين بهر عطرش در هم آميخت
  • درآمد ناگهان از در چو ماهي
    عطارد حشمتي خورشيد جاهي
  • نطر نگشاده در نظاره تو
    بدين کشور شدم آواره تو
  • نديده چاره آوارگي ها
    کشيدم در غمت بيچارگي ها
  • بگفتا در گنه فرمانبري نيست
    به عصيان زيستن طاعتوري نيست
  • رخ معشوق در پيرايه ناز
    دل عاشق سرود شوق پرداز
  • زليخا در تقاضا گرم و يوسف
    همي انگيخت اسباب توقف
  • زليخا قاصدي سويم فرستاد
    به رويم صد در انديشه بگشاد
  • چه جشني بزمگاه خسروانه
    هزارش ناز و نعمت در ميانه
  • چو ياران از در ياري درآييد
    درين کارم مددگاري نماييد
  • بدو گفتند کاي عمر گرامي
    دريده پيرهن در نيکنامي
  • موکل سخترويي چند بر وي
    مجاور تلخگويي چند در وي
  • نينديشد ز قهر جانخراشش
    نهد پاي تمنا در فراشش
  • در آن محنتسرا افتاد جوشي
    برآمد زان گرفتاران خروشي
  • نهان در گوشه زندان نشينيم
    مه زنداني خود را ببينيم
  • گهي طرح تواضع در فکنده
    نشسته چون بنفشه سر فکنده
  • غريو کوس سلطاني درآمد
    مؤذن در سحر خواني برآمد
  • مرا پيشه گناه انديشگي نيست
    در انديشه خيانت پيشگي نيست
  • بگفتا بايد ايام فراخي
    که ابرو نم نيفتد در تراخي
  • گذشتي در شکارستان نخجير
    پران از پهلوي نخجير چون تير
  • بگفت اي قبله جانم جمالت
    سر من در عبادت پايمالت
  • در اين جان سختيم مپسند چندين
    بدين بدبختيم مپسند چندين
  • مرادي نيست گفتا غير ازينم
    که در خلوتگه وصلت نشينم
  • فتم در سايه سرو بلندت
    شکر چينم ز لعل نوشخندت
  • يکي نشگفته و ديگر شگفته
    نهفته ناشگفته در شگفته
  • کشيده شاهد دولت در آغوش
    کند اندوه هجران را فراموش
  • درآيد در رياض وصل گستاخ
    درخت آرزو را بشکند شاخ
  • گرفتار دل افگار خويشم
    عجب حيران شده در کار خويشم
  • بنفشه در کبودي سوگواريست
    به خون آغشته لاله داغداريست
  • گهي آرند در طي عبارات
    به حکمت هاي يوناني اشارات
  • بيفتد چون کند در پختگي روي
    نخورده سنگ طفلان جفاجوي
  • فسون عشق در دوران مياموز
    چراغ از بهر شبکوران ميفروز
  • دوات از طبله مشک خطايي
    به امداد قلم در مشکسايي
  • چمن هاي معاني شاخ در شاخ
    عباراتش نواسنجان گستاخ
  • خداوندا به مردان ره عشق
    نهاده بار در منزلگه عشق
  • بلي در بارگاه آدميت
    جز او کم يافت راه محرميت
  • ديوان هاتف اصفهاني

  • اي گمشده دل کجات جويم
    در دام که مبتلات جويم
  • اي مرغ ز آشيان رميده
    در دامگه بلات جويم
  • تو بماني به کام دل، گر مرد
    در تمنايت آرزومندي