167906 مورد در 0.08 ثانیه یافت شد.

مجموعه آثار عطار

  • بهر عصري ظهوري کرد در دهر
    گهي باشد به صحرا گاه در شهر
  • ترا دانش بدان در کار آرد
    ز بيراهي ترا در راه آرد
  • بگردد اينچنين در گرد عالم
    کزو پيدا شود در دهر آدم
  • شناسد خويش از آغاز و انجام
    بياد حق بود در صبح و در شام
  • تو او را جو که در عالم چو جانست
    رفيق اوليا در هر زمانست
  • بغير او اگر راهي گزيني
    در آنره خويش را در چاه بيني
  • حقيقت مهر او در دل سرشتم
    هميشه در گل و باغ بهشتم
  • گذر کن در لباس گلخن تن
    چه مردان در ره عشقش قدم زن
  • سخن باشد ميان عارفان در
    ولي خر مهره باشد در جهان پر
  • مکن در نزد جاهل آشکارا
    ولي پنهان مکن در نزد دانا
  • نه آنها جسته در فطرت پناهي
    نه اينها در ازل کرده گناهي
  • محمد نام او دان در شريعت
    که تا نامش بداني در حقيقت
  • خدا را در الوهيت احد خوان
    نبي را در عبوديت يکي دان
  • نگر تا در چه شغل و در چه کاري
    مکن با جان خود زنهار خواري
  • بدنيا در بدان نورند قايم
    به عقبي در بقا يابند دايم
  • تو محکوم شريعت بهر آني
    که داري در دماغ از در کاني
  • چو باز در عشق در پرواز آيد
    همه صيدي به پيشش باز آيد
  • چو علمت هست جانا در عمل کوش
    که تا پندت بود چون حلقه در گوش
  • بسا گنجا که يابي در معاني
    پر از در خوشاب و لعل کاني
  • در آفاقش نيابي گرچه جوئي
    ولي در خود بيابي گر بجوئي
  • در آن هر يک بود غولي خطرناک
    شده در رهزدن گستاخ و چالاک
  • که تا با او در اين ره در بدايت
    بنور شمع او يابي هدايت
  • چو او در راه حق هشيار باشد
    کشش خود دايما در کار باشد
  • دو تائي بايد اول در نمايش
    که تا پيدا شود در ره گشايش
  • بچشم حرمت و تعظيم در پير
    نگه کن در همه کين هست توفير
  • بجان ميکوش در تعظيم هر پير
    که تا در دل نيابي زحمت از پير
  • در آن يکدم خرابيها نمايد
    که شرح آن بگفتن در نيايد
  • اگر هم صحبت نيکست در راه
    فزايد مر ترا در صحبتش جاه
  • بود ثابت قدم در شرع دائم
    بامر و نهي در پيوسته قائم
  • ولي در وقت و در حالت خبرهاست
    که هريک را درين منظر نظرهاست
  • همه در عشق صاحب درد گشته
    محبت را بجان در خورد گشته
  • در آن مجمع نمود از ذوق شوقي
    که شد در جان هريک همچو طوقي
  • بدين شکرانه جانرا در ميان نه
    بدين نعمت بود جان در ميان نه
  • چو زين عالم ترقي کرد در حال
    در او ظاهر نگردد قول قوال
  • نشان آن باشد آن کس را در آن حال
    بگردد در درونش جمله احوال
  • در آن حالت بصورت در نماند
    حقيقت معني هر يک بداند
  • اگر خواهد که آرد در عبارت
    و يا رمزي بگويد در اشارت
  • نهانيها عيان بيند در آن نور
    بسي نام و نشان بيند در آن نور
  • تو تا از هستي خود در حجابي
    نشاني زينکه گفتم در نيابي
  • بده در راه شرعم استقامت
    که تا يابم در آن امن و سلامت
  • فزون از قطره هاي برف و باران
    که بارد در شتا و در بهاران
  • اي ز وصلت زاهدان در تهنيت
    همچو داود نبي در تعزيت
  • صد هزاران عارفان در گفتگو
    اندرين ره لوح دل در شست وشو
  • ننگري در هيچ سو اي مردکار
    دايما در عشق باشي بي قرار
  • اي وصالت عالمان در هاي و هو
    در ره تقليد بشکافند مو
  • اي وصالت وصل در بن تاخته
    لاجرم در عشق جان درباخته
  • سر حق بنمود او در سر حق
    در ره حق داد مردان را سبق
  • زاهدان يک شمه از وي يافتند
    سالها در سوختن در ساختند
  • اسب را در راه احمد تاختم
    جان خود در راه احمد يافتم
  • در امور سر حق ره برده بود
    ني چو حال ما و من در پرده بود