167906 مورد در 0.06 ثانیه یافت شد.

ديوان سنايي

  • در مراعات بقا جز در خرد عاصي مشو
    در خرابات فنا جز عشق را فرمان مکن
  • تا در چشمم نشسته بودي در تاب
    پيوسته همي بريختي در خوشاب
  • تن در غم تو در آب منزل دارد
    دل آتش سوداي تو در دل دارد
  • تيمار همي خوري که در خاک شوم
    در خاک يکي شود که در نار بود
  • گر هر دو جهان نباشدت در فرمان
    در دوزخ مست به که در خلد به هوش
  • حديقة الحقيقة و شريعة الطريقة سنايي

  • خويشتن را در اين طلب بگداز
    در ره صدق جان و تن در باز
  • هر که دارد ره تبش در دل
    در نماند پياده در منزل
  • خلق تا در جهان اسبابند
    همه در کشتي اند و در خوابند
  • در نهاوند چون قوي شد حرب
    کفر و اسلام در شده در ضرب
  • در شب وصل پرده گر باشد
    راز در روز پرده در باشد
  • شب در او در به رنج و تاب بدي
    روز در پيش آفتاب بدي
  • عامه تا در جهان اسبابند
    هه در کشتي اند و در خوابند
  • در کن و در مکن مه خانه
    در بيار و بده چو بيگانه
  • به يکي در در آورد گوشش
    به دگر در برون کند هوشش
  • ديوان سيف فرغاني

  • جام مي تو در کف ساقي بزم تو
    در دست ماه ساغر و در ساغر آفتاب
  • چو تو بخنده در آيي و عاشقان گريند
    ايا نشانده ز در در عقيق تر دندان
  • کنون سبزه را خفته در زير سايه
    در آغوش گل بين و در بر شکوفه
  • تو هيچ در خور دين کارکرد نتواني
    که آنچه در خور دينست نيست در خور نفس
  • چون در جهان ز عشق تو غوغا در اوفتاد
    آتش برخت آدم و حوا در اوفتاد
  • حورگاه بوسه در جنت در دندان خود
    در لب لعلش نشاند همچو نقش اندر نگين
  • چو دانه در صدف در ضمير استعداد
    هواي عشق تو مي داشتم در آن گوهر
  • مردمي در سيرت تو همچو گوهر در صدف
    نيکويي در صورت تو همچو نور اندر قمر
  • حديث عشق در گفتن نيايد
    چنين در هيچ در سفتن نيايد
  • گهر در آستين بايد نه در چشم
    شکر اندر دهان بايد نه در گوش
  • ازبهر عشقت در زمان لايق نديدم هيچ جان
    بهر چنين در در جهان ديوار نتوان يافتن
  • ديوان شاه نعمت الله ولي

  • دل ما در هواي الوند است
    در سر زلف يار در بند است
  • در ميان آي و در کنارش گير
    خوش کناري که در ميان عشق است
  • در کوي خرابات کسي را که مقام است
    در دنيي و در آخرتش جاه تمام است
  • و آن کس که به صدق در نيايد
    در خانه فقر بر در افتد
  • نور در نور خوش در آويزد
    آب با آب خوش در آميزد
  • در بحر در آئيد و حبابش به کف آريد
    در معني ما صورت توحيد ببينيد
  • گر سفر در جسم و در جان مي کني
    همچو ما مسافري در بحر و بر
  • عشق در شور است و دايم در سرور
    عقلک بيچاره را در غم نگر
  • گنج اگر جوئي بجو در کنج دل
    چند گردي در پي زر در بدر
  • نعمت الله در همه عالم ببين
    نور او در بحر و هم در بر نگر
  • در مرتبه اي غايب درمرتبه اي حاضر
    در مرتبه اي پنهان در مرتبه اي مشهور
  • ما در دم عشق همچو نائيم
    او در دم ما چو روح در دم
  • گاه در ميکده باشيم و گهي در مسجد
    در همه حال که هستيم خوشي با اوئيم
  • تا ميان او گرفتم در کنار
    نيست غيري در کنار و در ميان
  • يار سرمست است ما را در کنار
    دست با او در کمر او در ميان
  • پير خرد طفل وار آمده در مکتبت
    سر قدر در ضمير لوح قضا در بغل
  • ساقيا در مبند و در بگشا
    نبود در بر آشنا بسته
  • همچو بحر محيط در جوشم
    گاه در جزر و گاه در مدم
  • در روزه و در زکات و در حج
    اسرار بسي بود نهفته
  • دل بحر محيط است و در او در يتيم
    در صدفي چنين که خواهي دل تست
  • در بحر درآ در يتيم از ما جو
    آن در يتيم از چنين دريا جو
  • گنجي که نمي گنجد در مخزن موجودات
    در کنج دلم گنجيد در کون کجا گنجم
  • اگر در خلق حق را در نيابي
    بيابي خانه اما در نيابي
  • عشق او در همه بود ساري
    خواه در مصر خواه در ساري
  • گزيده غزليات شهريار

  • لعلي نسفت کلک در افشان شهريار
    در رشته چون کشم در و لعل نسفته را
  • نان و حلوا شيخ بهايي

  • پا مکش از دامن عزلت به در!
    چند گردي چون گدايان در به در؟
  • کشکول شيخ بهايي

  • اي زدنيا شسته رو در چيستي؟
    در نزاع و در حسد با کيستي؟
  • چرخ در اين سلسله پا در گل است
    عقل در اين ميکده لايعقل است
  • گلشن راز شبستري

  • اجل چون در رسد در چرخ و انجم
    شود هستي همه در نيستي گم
  • وگر در مسجد آيد در سحرگاه
    بنگذارد در او يک مرد آگاه
  • ديوان صائب

  • نه همين مجنون نظر بندست در دامان دشت
    عشق در هر گوشه در زنجير دارد شيرها
  • سايه کوه در اينجا به جناح سفرست
    تو چه در ظل سبکسير همايي در خواب؟
  • در خون باده چند روم، چون نمي رود
    گرد يتيمي از رخ در ثمين در آب
  • عشق در پيران بود چون طبل در زير گليم
    در جوانان عشق شورانگيز، عيد و روستاست
  • در تعلق کوه آهن در شمار سوزن است
    در تجرد سوزني همسنگ کوه آهن است
  • بي شعوران در حياتند از فراموشان خاک
    صورت ديوار، هم در خانه، هم در خانه نيست
  • پرده فانوس در بيرون در مي کرد سير
    شمع را پروانه گستاخ در آغوش داشت
  • مساز برگ اقامت در آن چمن صائب
    که همچو آب در او جويبار در گردست
  • در حاجت، آشنا در بيگانگي زند
    در يوزه مراد ز بيگانه خوشترست
  • با قرب يار رشته جان در کشاکش است
    در عين بحر، موج همان در کشاکش است
  • در باز کردن در باغ بهشت نيست
    فيضي که در گشودن بند قباي توست
  • در آتش است نعل سفر حسن شوخ را
    مه در کنار هاله در آغوش هاله نيست
  • افغان که عندليب مرا عمر در بهار
    گه در شکنج دام و گهي در قفس گذشت
  • در بيخودي آويز که در عالم هستي
    سود دو جهان در سفر بي خطر اوست
  • عاشقان را اختياري نيست در افشاي راز
    عشق در دل کار اخگر در گريبان مي کند
  • عبث پيچيده در جان سبکرو جسم پا در گل
    مسيحاي زمان در دامن مريم کجا ماند؟
  • مشو در خواري از حال عزيزان جهان غافل
    که يوسف در لباس بندگان در کاروان آيد
  • در واکرده، در بسته ز دربان گردد
    دولت از خانه در بسته گريزان گردد
  • عشق بي پرده شود حسن چو در پرده رود
    در صدف در ثمين جلوه ديگر دارد
  • گاه در قبضه بسطند و گهي در کف قبض
    دمبدم قفل و کليد در زندان خودند
  • در فردوس به روي تو نبندد رضوان
    گر در اينجا در تسليم و رضا بگشايند
  • شد حلقه بيرون در انديشه کونين
    در خانه هر دل که خيال تو در آمد
  • در دشت با سرابم در بحر يار آبم
    چون موج در عذابم از خوش عناني خويش
  • گشايش نيست در پيشاني تخم اميد من
    گره در کار آب افتد اگر در آسيا افتم
  • کاش در آنجا ز من حساب نگيرند
    نيست در اينجا چو در حساب وجودم
  • چون صدف دارد خمش در خوشابي در ميان
    غنچه نشفکته را باشد گلابي در ميان
  • صرف کن در عشق اوقات عزيز خويش را
    در بهاران عندليب و در خزان پروانه شو
  • ندارد اختيار در گشودن باغبان تو
    که در را مي گشايد جوش گل در گلستان تو
  • در چنين وقتي که گل واکرده آغوش وداع
    در گشاد در مکن اي باغبان استادگي
  • در سنگ لاله، در جگر خاک گل نماند
    اي خانمان خراب چه در خانه مانده اي؟
  • نفس کافر کيش را در زندگي در گور کن
    تا بماني زنده جاويد در دارالقرار
  • ديوان عبيد زاکاني

  • در عاشقي خموشي و در هجر صابري
    اين خود حکايتيست که در ممکنات نيست
  • ماشطه نوبهار باز چه خوش در گرفت
    پاي چمن در حنا دست سمن در نگار
  • عشاقنامه عبيد زاکاني

  • دلي دارم در او غم توي در توي
    روان خونابه از وي جوي در جوي
  • ديوان عطار

  • در دهانش که هست سي و دو در
    در پس يک عقيق ناسفته است
  • گرچه عاشق خود در اينجا در ميان است
    جاي ديگر در مياني ديگر است
  • در سر گرفته عالم انديشه وصالت
    در چشم کرده کوثر خاک در سرايت
  • عطار چو در چيند از حقه پر درت
    در جنب چنان دري بر در سخن خندد
  • آنچه در ذره ذره هست از تو
    در زمين نيست در فلک نبود
  • چون در فتاد در محن عشق زان سپس
    در مهر دل عبادت عيسي همي شنود
  • در هر صفتش بجوي صد بار
    در علم مبين و در عيانش
  • نيست در کار توام دلبستگي
    زانکه در کار تو جان در بسته ام
  • بس که جان در خاک اين در سوختيم
    دل چو خون کرديم و در بر سوختيم
  • در رهش با نيک و بد در ساختيم
    در غمش هم خشک و هم تر سوختيم
  • در نگنجد ما و من در راه او
    در رهش بي ما و من بايد شدن