167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.

هفت اورنگ جامي

  • ابروش پي هزار سرکش
    انداخته نعل ها در تش
  • شد همبر نخل راستينش
    زد دست هوس در آستينش
  • آن کس که فگار خار اويم
    دلخسته در انتظار اويم
  • طبال سراي اين عروسي
    در پرده عاج و آبنوسي
  • چون بر دمني خرام کردي
    يا در طللي مقام کردي
  • در باديه هر کجا نشستي
    نامش بر ريگ نقش بستي
  • کز لب نفسش گذر نکردي
    در آينه ها اثر نکردي
  • افسوس و هزار بار افسوس
    کان جيب در لباس ناموس
  • در باغ درخت باغبان کاشت
    بر غارتي سپاه برداشت
  • امروز در آرزوي آنم
    کين سوخته جان بر او فشانم
  • کاي سرور عاشقان شيدا
    در روي تو نور عشق پيدا
  • با همقدمان خود درين جاي
    مشکين دامان کشيده در پاي
  • انداخت مرا به خردسالي
    در پنجه عشق لاابالي
  • بگذشت ز زور پنجه عشق
    عمرم همه در شکنجه عشق
  • در وادي گرم شد پديدار
    از نار خليل تازه گلزار
  • ديوار نه آشيانه توست
    در ديده نشين که خانه توست
  • غم نيست اگر سيه نهادي
    در ديده روشنم سوادي
  • او هم ز کرم کشيد خواني
    در پيش گزيده ميهماني
  • در صحن سراش بود نخلي
    آسان خرجي نفيس دخلي
  • در هر نفش استخوان پرهاش
    مضراب زننده بر وترهاش
  • همراز حريم قرب بوديم
    در مهد وفا به هم غنوديم
  • بر گنج مراد دست دادش
    در دست کليد آن نهادش
  • در طي صحيفه مطول
    چون زلف سياه خود مسلسل
  • سرگشته در آن ديار گردد
    غمديده و سوگوار گردد
  • گفتا بلي آشناي اويم
    سر در کنف وفاي اويم
  • پيچيد در آن به آرزويي
    برگ کاهي و تار مويي
  • برداشت چو حاديان نوايي
    در کوه فکند ازان صدايي
  • از خواندن نامه چون بپرداخت
    در گردن جاي حمايلش ساخت
  • جز نام مسببي نشايد
    کز وي در هر سبب گشايد
  • کي بهره برد چو من گدايي
    در ظلمت هجر مبتلايي
  • برديده خونفشان نهادم
    در سينه به جاي جان نهادم
  • در وي سخنان نوشته بودي
    صد تخم فريب کشته بودي
  • نوميد چه خواهيم در اين بار
    نبود به اميدواريم کار
  • از خواش خويش رو بتابد
    در راه مراد او شتابد
  • جاني که به درد برنيايد
    در قالب مرد درنيايد
  • تا گنج ابد ز تو ستانند
    در رنج مؤبدت نشانند
  • جز اينکه مقيم يک جهانيم
    در دايره يک آسمانيم
  • گوهر کش سلک اين حکايت
    در قصه چنين کند روايت
  • هر ريش به پوستش دهاني
    در وي ز وفاکشان زباني
  • در معرکه گاه راستکاران
    يک موي تو وز عسس هزاران
  • از همتگي تو گر بماند
    در پيروي تو رخش راند
  • گر گرد جوانه شير شبگير
    در حيله گريست روبه پير
  • گر دل دهيم کنم دليري
    در بيشه اين ديار شيري
  • هر چند به صورت آن عصاييست
    در ديده خصم اژدهاييست
  • رويي بينم که در فراقش
    دل سوخته ام ز اشتياقش
  • برخاست فکنده پوست در بر
    برساخت ز دست پاي ديگر
  • زين پوست شدم سعادت اندوز
    در پوست همي نگنجم امروز
  • ناکرده نگاه در رخش تيز
    دستش گيرد که زود برخيز
  • شيرين سخن شکر فسانه
    کين قصه نهاد در ميانه
  • دارند آندم در آن گذرگاه
    بيگانه و آشنا همه راه
  • تا در صف واقعان اين راز
    جاويد نشستمي سرافراز
  • وانان شده سوي او شتابان
    کان تنها کيست در بيابان
  • در حيرت عشق آن دلاراي
    بنشست درخت وار از پاي
  • عهدي چو گذشت در ميانه
    مرغي به سرش گرفت خانه
  • در پاي به ناز پروريده
    نعلين اديم زر کشيده
  • آراسته چون بهشت رويي
    آماده در او هر آرزويي
  • بشنيد حديث عشق مجنون
    صيت غزل چو در مکنون
  • برخاست عرابي و شتابان
    رو کرد ز حله در بيابان
  • شد تيز به سويشان روانه
    مجنون را ديد در ميانه
  • همخوابه چو ديده ماجرايش
    او نيز بمرده در وفايش
  • زان واقعه ديد چون عرابي
    در کاخ حيات وي خرابي
  • در کشمکش وفاش ناليد
    رخساره به خاک پاش ماليد
  • نز دوست کسي سلامي آورد
    در پرسش من پيامي آورد
  • وان آهوي رفته در هوايش
    خسبيد به خاک زير پايش
  • چون خاک وي آهوان بديدند
    در چشم سياه خود کشيدند
  • افتاد ميان اشک بسيار
    چون عکس در آب جو نگونسار
  • آگه چو شدند همدمانش
    در خلوت راز محرمانش
  • کار تو ره وفا سپردن
    در شيوه مهر پا فشردن
  • با او باشم به کامراني
    در عشرتگاه جاوداني
  • گرداب شمر در آن عليلي
    قاروره نمايي و دليلي
  • در زاويه زوال يابي
    عالم ز خزان بدين خرابي
  • آن روز نبود بي غباري
    در کار تو هيچم اختياري
  • نگذشته هنوز نوبهارش
    در جان ز خزان خليد خارش
  • خاکش به جوار دوست کندند
    در خاک چو گوهرش فکندند
  • زان خوشه کنم توشه خويش
    گيريم ره نجات در پيش
  • در برق ورق گشاد نتوان
    بر نور وي اعتماد نتوان
  • اي نور ازل در آرزويت
    از ظلمتيان بتاب رويت
  • معشوقه چو روي ازو بپوشيد
    در قطع ره فراق کوشيد
  • اين لطف که در سرشت داري
    دارم به خداي اميدواري
  • صد بحرش اگر ذخيره باشد
    آب در خانه تيره باشد
  • گردد ز لباس خط ناخوب
    در ديده عيبجويي معيوب
  • سکناتش به سکون راهنماي
    روح را در کنف فضل خداي
  • زانچه در کارگه بوقلمون
    از شکاف قلم آورد برون
  • خيز جامي که مناجات کنيم
    روي در قبله حاجات کنيم
  • جرم بخشنده بخشاينده
    در بر بر همه بگشاينده
  • نوح در مهلکه طوفاني
    پشت ازو يافت به کشتيراني
  • کس نکرده ست ز دل سنگيني
    در پاکيزه بدين رنگيني
  • غنچه دل چو شکفتن گيرد
    در وي آفاق نهفتن گيرد
  • بر در خود ندهي تسکينش
    حرف تمکين نکني تلقينش
  • در بلورين صدف چرخ کهن
    نيست والاگهري به ز سخن
  • گاه در صومعه خوشحالان
    نکته گويد به لب قوالان
  • پرده عاشق بيدل بدرد
    پرده سان بر در معشوق برد
  • بايدت در سخن آسودگيي
    پاک کن دل ز هر آلودگيي
  • سعدي آن بلبل شيراز چمن
    در گلستان سخن دستان زن
  • به در صومعه شيخ رسيد
    از درون زمزمه شيخ شنيد
  • فاضلي وادي برهان پيماي
    در بيابان جدل جان فرساي
  • صوفيي ديد ز آلايش پاک
    زده در چهره آسايش خاک
  • در دلش تخم هدايت کاري
    بر گلش ابر عنايت باري
  • سنگ بر بتکده آزر زن
    در جهان صيت خليلي افکن
  • اوست در صورت ليلي ظاهر
    اوست از ديده مجنون ناظر