نوسخن
کتابخانه
فرهنگ واژگان
وزنیاب
بلبلزبان
جستجوی آزاد
جستجوی آزاد
جستجوی ابیات دارای همه عبارات
به ترتیب مطابقت
به ترتیب مطابقت
به ترتیب کتاب
راهنما
×
167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.
هفت اورنگ جامي
ابروش پي هزار سرکش
انداخته نعل ها
در
تش
شد همبر نخل راستينش
زد دست هوس
در
آستينش
آن کس که فگار خار اويم
دلخسته
در
انتظار اويم
طبال سراي اين عروسي
در
پرده عاج و آبنوسي
چون بر دمني خرام کردي
يا
در
طللي مقام کردي
در
باديه هر کجا نشستي
نامش بر ريگ نقش بستي
کز لب نفسش گذر نکردي
در
آينه ها اثر نکردي
افسوس و هزار بار افسوس
کان جيب
در
لباس ناموس
در
باغ درخت باغبان کاشت
بر غارتي سپاه برداشت
امروز
در
آرزوي آنم
کين سوخته جان بر او فشانم
کاي سرور عاشقان شيدا
در
روي تو نور عشق پيدا
با همقدمان خود درين جاي
مشکين دامان کشيده
در
پاي
انداخت مرا به خردسالي
در
پنجه عشق لاابالي
بگذشت ز زور پنجه عشق
عمرم همه
در
شکنجه عشق
در
وادي گرم شد پديدار
از نار خليل تازه گلزار
ديوار نه آشيانه توست
در
ديده نشين که خانه توست
غم نيست اگر سيه نهادي
در
ديده روشنم سوادي
او هم ز کرم کشيد خواني
در
پيش گزيده ميهماني
در
صحن سراش بود نخلي
آسان خرجي نفيس دخلي
در
هر نفش استخوان پرهاش
مضراب زننده بر وترهاش
همراز حريم قرب بوديم
در
مهد وفا به هم غنوديم
بر گنج مراد دست دادش
در
دست کليد آن نهادش
در
طي صحيفه مطول
چون زلف سياه خود مسلسل
سرگشته
در
آن ديار گردد
غمديده و سوگوار گردد
گفتا بلي آشناي اويم
سر
در
کنف وفاي اويم
پيچيد
در
آن به آرزويي
برگ کاهي و تار مويي
برداشت چو حاديان نوايي
در
کوه فکند ازان صدايي
از خواندن نامه چون بپرداخت
در
گردن جاي حمايلش ساخت
جز نام مسببي نشايد
کز وي
در
هر سبب گشايد
کي بهره برد چو من گدايي
در
ظلمت هجر مبتلايي
برديده خونفشان نهادم
در
سينه به جاي جان نهادم
در
وي سخنان نوشته بودي
صد تخم فريب کشته بودي
نوميد چه خواهيم
در
اين بار
نبود به اميدواريم کار
از خواش خويش رو بتابد
در
راه مراد او شتابد
جاني که به درد برنيايد
در
قالب مرد درنيايد
تا گنج ابد ز تو ستانند
در
رنج مؤبدت نشانند
جز اينکه مقيم يک جهانيم
در
دايره يک آسمانيم
گوهر کش سلک اين حکايت
در
قصه چنين کند روايت
هر ريش به پوستش دهاني
در
وي ز وفاکشان زباني
در
معرکه گاه راستکاران
يک موي تو وز عسس هزاران
از همتگي تو گر بماند
در
پيروي تو رخش راند
گر گرد جوانه شير شبگير
در
حيله گريست روبه پير
گر دل دهيم کنم دليري
در
بيشه اين ديار شيري
هر چند به صورت آن عصاييست
در
ديده خصم اژدهاييست
رويي بينم که
در
فراقش
دل سوخته ام ز اشتياقش
برخاست فکنده پوست
در
بر
برساخت ز دست پاي ديگر
زين پوست شدم سعادت اندوز
در
پوست همي نگنجم امروز
ناکرده نگاه
در
رخش تيز
دستش گيرد که زود برخيز
شيرين سخن شکر فسانه
کين قصه نهاد
در
ميانه
دارند آندم
در
آن گذرگاه
بيگانه و آشنا همه راه
تا
در
صف واقعان اين راز
جاويد نشستمي سرافراز
وانان شده سوي او شتابان
کان تنها کيست
در
بيابان
در
حيرت عشق آن دلاراي
بنشست درخت وار از پاي
عهدي چو گذشت
در
ميانه
مرغي به سرش گرفت خانه
در
پاي به ناز پروريده
نعلين اديم زر کشيده
آراسته چون بهشت رويي
آماده
در
او هر آرزويي
بشنيد حديث عشق مجنون
صيت غزل چو
در
مکنون
برخاست عرابي و شتابان
رو کرد ز حله
در
بيابان
شد تيز به سويشان روانه
مجنون را ديد
در
ميانه
همخوابه چو ديده ماجرايش
او نيز بمرده
در
وفايش
زان واقعه ديد چون عرابي
در
کاخ حيات وي خرابي
در
کشمکش وفاش ناليد
رخساره به خاک پاش ماليد
نز دوست کسي سلامي آورد
در
پرسش من پيامي آورد
وان آهوي رفته
در
هوايش
خسبيد به خاک زير پايش
چون خاک وي آهوان بديدند
در
چشم سياه خود کشيدند
افتاد ميان اشک بسيار
چون عکس
در
آب جو نگونسار
آگه چو شدند همدمانش
در
خلوت راز محرمانش
کار تو ره وفا سپردن
در
شيوه مهر پا فشردن
با او باشم به کامراني
در
عشرتگاه جاوداني
گرداب شمر
در
آن عليلي
قاروره نمايي و دليلي
در
زاويه زوال يابي
عالم ز خزان بدين خرابي
آن روز نبود بي غباري
در
کار تو هيچم اختياري
نگذشته هنوز نوبهارش
در
جان ز خزان خليد خارش
خاکش به جوار دوست کندند
در
خاک چو گوهرش فکندند
زان خوشه کنم توشه خويش
گيريم ره نجات
در
پيش
در
برق ورق گشاد نتوان
بر نور وي اعتماد نتوان
اي نور ازل
در
آرزويت
از ظلمتيان بتاب رويت
معشوقه چو روي ازو بپوشيد
در
قطع ره فراق کوشيد
اين لطف که
در
سرشت داري
دارم به خداي اميدواري
صد بحرش اگر ذخيره باشد
آب
در
خانه تيره باشد
گردد ز لباس خط ناخوب
در
ديده عيبجويي معيوب
سکناتش به سکون راهنماي
روح را
در
کنف فضل خداي
زانچه
در
کارگه بوقلمون
از شکاف قلم آورد برون
خيز جامي که مناجات کنيم
روي
در
قبله حاجات کنيم
جرم بخشنده بخشاينده
در
بر بر همه بگشاينده
نوح
در
مهلکه طوفاني
پشت ازو يافت به کشتيراني
کس نکرده ست ز دل سنگيني
در
پاکيزه بدين رنگيني
غنچه دل چو شکفتن گيرد
در
وي آفاق نهفتن گيرد
بر
در
خود ندهي تسکينش
حرف تمکين نکني تلقينش
در
بلورين صدف چرخ کهن
نيست والاگهري به ز سخن
گاه
در
صومعه خوشحالان
نکته گويد به لب قوالان
پرده عاشق بيدل بدرد
پرده سان بر
در
معشوق برد
بايدت
در
سخن آسودگيي
پاک کن دل ز هر آلودگيي
سعدي آن بلبل شيراز چمن
در
گلستان سخن دستان زن
به
در
صومعه شيخ رسيد
از درون زمزمه شيخ شنيد
فاضلي وادي برهان پيماي
در
بيابان جدل جان فرساي
صوفيي ديد ز آلايش پاک
زده
در
چهره آسايش خاک
در
دلش تخم هدايت کاري
بر گلش ابر عنايت باري
سنگ بر بتکده آزر زن
در
جهان صيت خليلي افکن
اوست
در
صورت ليلي ظاهر
اوست از ديده مجنون ناظر
صفحه قبل
1
...
277
278
279
280
281
...
1680
صفحه بعد
25
50
100
درباره نوسخن