نوسخن
کتابخانه
فرهنگ واژگان
وزنیاب
بلبلزبان
جستجوی آزاد
جستجوی آزاد
جستجوی ابیات دارای همه عبارات
به ترتیب مطابقت
به ترتیب مطابقت
به ترتیب کتاب
راهنما
×
167906 مورد در 0.08 ثانیه یافت شد.
هفت اورنگ جامي
نکند تيره عالم از توره
نفکند تخم سعي
در
شوره
از کفايتگري نپيچد سر
بر کفايتگران نبندد
در
بنده را روي
در
خلد آرد
صورت بندگي بجا آرد
کرد جا
در
حظيره شهدا
روح الله روحه ابدا
در
مزاجت گر اختلال افتد
منحرف گشته ز اعتدال افتد
داديش
در
حضور خود پيوست
نبض جمع مخدرات به دست
چون بماند از علاج جسماني
دست زد
در
علاج نفساني
نتواني
در
او گهر جستن
بل کزو دست بايدت شستن
حبذا شاعران مدحت سنج
پرده
در
مدح شهرياران رنج
رودکي آن که
در
همي سفتي
مدح سامانيان همي گفتي
صله نظم هاي همچو درش
بود
در
بار چارصد شترش
تا ازين کوچگه چو درگذرند
جمع آيندگان
در
آن نگرند
قصرها پست از زلازل دهر
قصريان بند
در
سلاسل قهر
بر
در
بار جمله صف بستند
منتظر بهر بار بنشستند
در
حريفان فتاد جوش و خروش
برگرفتند بانگ نوشانوش
عارفي بود
در
زمين هري
نام او سکه نگين هري
پيش عارف دم ارادت زد
زان ارادت
در
سعادت زد
همت مرد چون بلند بود
در
همه کار ارجمند بود
نه ز نثرش لآلي منثور
ديده
در
نامه دعا مسطور
وز آنست
در
جانور زندگي
پس از زندگي وصف پايندگي
همي کرد
در
کشور محرمي
نبوت سليمان او خاتمي
نگشته چو گل پايبند خسان
نياورده سر
در
کمند کسان
چو عباسيان
در
عباي سياه
سواد بصر ساخته جلوه گاه
در
آب روان پرورش يافته
از الوان نعمت خورش يافته
اگر شاه دوران نباشد حکيم
بود
در
حضيض جهالت مقيم
رخ آورد
در
خدمت فيلقوس
سرافراخت از دولت پايبوس
که اسرار شاهي بدان
در
بود
قلاووز راه سکندر بود
بپرورد
در
لجه جودشان
به جودي که پرورد فرمودشان
درختيست صندل خنک
در
مزاج
پي علت گرم طبعان علاج
ولي هست
در
ديده اعتبار
طريق جهالت هزاران هزار
چنين است
در
سفرهاي قديم
ز فيثاغرس آن الهي حکيم
زماني چراغ خرد برفروز
ببين
در
فروغش عمل هاي روز
چو پرهيزگاري شود پيشه ات
بود خيرخواهي
در
انديشه ات
بترس از عقاب شديدالعقاب
مکن
در
عقوبتگرايي شتاب
غلامي توانا به خدمتگري
که
در
کار سختت دهد ياوري
فقيري
در
اين عرصه جايي نداشت
سزاي نشستن سرايي نداشت
براي عمارت زمين خريد
که
در
کندنش گنجي آمد پديد
بنايي برآورده
در
چل چله
نگونسار سازد به يک زلزله
کند رخنه
در
سد اسکندري
کند از گل آنگه مرمتگري
بگفتا که
در
وقت اين انتظار
کدامين سخن بودتان اختيار
برانگيخت لشکر بي قهرشان
شتابان رخ آورد
در
شهرشان
رسيدند پيشش
در
اثناي راه
به عرضش رساندند کاي پادشاه
ازين بي وفا کاخ ناپايدار
نهادندشان
در
يکي کنج غار
نهد مايه خرمي
در
مزاج
بشويد ز خاطر غم احتياج
يکي روز
در
گرمگاه تموز
گرفته جهان خسرو نيمروز
ببنديم بار از مضيق خيال
گشاييم
در
بارگاه وصال
حکيمي دگر گفت کان کامگار
به دانشوري
در
جهان نامدار
ولي کرد مکتوب اسکندري
در
آن شيوه و شيونش ياوري
ز مرگ کسانش رسد زندگي
کند زندگي صرف
در
بندگي
اگر بر درش مرگ اگر زندگيست
سرآورده
در
ربقه بندگيست
رباطيست گيتي دو
در
ساخته
پي رهروان رهگذر ساخته
ببخشود بر فارسي گوهران
به نظم دري
در
نظم آوران
هر رو که
در
آشنايي توست
از پرتو رهنمايي توست
در
دست نماند قوت کار
وز پاي برفت زور رفتار
نظارگيان اين کهن دير
در
مرحله نظر سبک سير
هر جا بينند رشته تابي
در
گردنشان شود طنابي
هر جا خوانند تازه حرفي
در
نامه ز خامه شگرفي
هر لاله که
در
حريم باغيست
از نور هدايتش چراغيست
راسخ قدمان باغ دايم
در
طاعتش ايستاده قايم
در
جيب تو خاتم خلافت
تابان ز قفايت از لطافت
شاهان به صفا موافق آهنگ
وز سگخويي سپاه
در
چنگ
جان بر شرف لقايشان باد
دل
در
کنف وفايشان باد
بر خيل رسل اماميت داد
در
سير سبل تماميت داد
اين هفت بساط
در
نوشتي
وز چار رباط درگذشتي
در
منزل مه مقام کردي
کار وي ازان تمام کردي
در
چاوشي رهت کمر بست
وز فخر کلاه گوشه بشکست
چو سايه فتاد
در
قفايت
تا سرمه خرد زخاک پايت
از اختر پر دوازه برج
همچون از
در
دوازده برج
زان گير قياس دردمندان
در
جذبه عشق دلپسندان
دل بست به طرفه نازنيني
در
مجلس انس خرده بيني
جست از کلکم
در
آن شکرريز
شيرين سخنان شکر آميز
در
نکته وري زبان گشادند
داد سخن اندر آن بدادند
در
مشت من است دجله حقا
حقابه نبايدم ز سقا
در
لجه فيض نيست امساک
ليکن قحط است خاطر پاک
تا حاضر صبحدم نشينيم
در
پرتو آن به هم نشينيم
خلقي زيشان درين شب تار
بودند
در
اقتباس انوار
در
شعر چو زان سخن برآيد
زين قافيه خوبتر نشايد
شد
در
صف اين بساط آفات
با شاهرخي قرينه مات
آن گشت به عادلي نکونام
در
روض رضا گرفت آرام
بگشاده دري به ميزباني
در
داده صلاي ميهماني
سادات عرب به چاپلوسي
پيش
در
او به خاکبوسي
سرو قد گلرخان دلجوي
چوگان شده
در
هواي آن گوي
افتاد
در
آن گروه جوشي
برخاست ز جان شان خروشي
گرداند بر آن پريرخان پشت
وآورد زمام ناقه
در
مشت
گفتند که
در
فلان قبيله
ماهيست چو حور عين جميله
در
حله ناز ديد سروي
چون کبک دري روان تذروي
سيمين سيبي گرفته
در
مشت
حلقه شده گرد سيبش انگشت
گشتند به روي يکدگر خوش
در
خرمن هم زدند آتش
در
ظلمت چاه مغرب افتاد
شد عرصه دهر ظلمت آباد
در
سينه فروخت آتش او
شد سوي برون عنانکش او
ناگاه گروهي از کرانه
حايل گردند
در
ميانه
بردند به سر چنانکه داني
در
شيوه عشق زندگاني
هر روز که بامداد کردي
در
کار خود ايستاد کردي
عنوانکش اين صحيفه درد
در
طي صحيفه اين رقم کرد
ليلي پرسيد کاي يگانه
در
مجمع عاشقان فسانه
در
نقد وفاش هيچ شک نيست
محتاج گواهي محک نيست
در
هر محفل که جاش کردند
مجنون مجنون نداش کردند
در
کارگه سپهر دوار
بهتر نبود ز عاشقي کار
ياري بودش
در
آن قبيله
قايم به مساعي جميله
شيرين کاري سخن گزاري
در
پرده عشق رازداري
صفحه قبل
1
...
275
276
277
278
279
...
1680
صفحه بعد
25
50
100
درباره نوسخن