167906 مورد در 0.08 ثانیه یافت شد.

هفت اورنگ جامي

  • نکند تيره عالم از توره
    نفکند تخم سعي در شوره
  • از کفايتگري نپيچد سر
    بر کفايتگران نبندد در
  • بنده را روي در خلد آرد
    صورت بندگي بجا آرد
  • کرد جا در حظيره شهدا
    روح الله روحه ابدا
  • در مزاجت گر اختلال افتد
    منحرف گشته ز اعتدال افتد
  • داديش در حضور خود پيوست
    نبض جمع مخدرات به دست
  • چون بماند از علاج جسماني
    دست زد در علاج نفساني
  • نتواني در او گهر جستن
    بل کزو دست بايدت شستن
  • حبذا شاعران مدحت سنج
    پرده در مدح شهرياران رنج
  • رودکي آن که در همي سفتي
    مدح سامانيان همي گفتي
  • صله نظم هاي همچو درش
    بود در بار چارصد شترش
  • تا ازين کوچگه چو درگذرند
    جمع آيندگان در آن نگرند
  • قصرها پست از زلازل دهر
    قصريان بند در سلاسل قهر
  • بر در بار جمله صف بستند
    منتظر بهر بار بنشستند
  • در حريفان فتاد جوش و خروش
    برگرفتند بانگ نوشانوش
  • عارفي بود در زمين هري
    نام او سکه نگين هري
  • پيش عارف دم ارادت زد
    زان ارادت در سعادت زد
  • همت مرد چون بلند بود
    در همه کار ارجمند بود
  • نه ز نثرش لآلي منثور
    ديده در نامه دعا مسطور
  • وز آنست در جانور زندگي
    پس از زندگي وصف پايندگي
  • همي کرد در کشور محرمي
    نبوت سليمان او خاتمي
  • نگشته چو گل پايبند خسان
    نياورده سر در کمند کسان
  • چو عباسيان در عباي سياه
    سواد بصر ساخته جلوه گاه
  • در آب روان پرورش يافته
    از الوان نعمت خورش يافته
  • اگر شاه دوران نباشد حکيم
    بود در حضيض جهالت مقيم
  • رخ آورد در خدمت فيلقوس
    سرافراخت از دولت پايبوس
  • که اسرار شاهي بدان در بود
    قلاووز راه سکندر بود
  • بپرورد در لجه جودشان
    به جودي که پرورد فرمودشان
  • درختيست صندل خنک در مزاج
    پي علت گرم طبعان علاج
  • ولي هست در ديده اعتبار
    طريق جهالت هزاران هزار
  • چنين است در سفرهاي قديم
    ز فيثاغرس آن الهي حکيم
  • زماني چراغ خرد برفروز
    ببين در فروغش عمل هاي روز
  • چو پرهيزگاري شود پيشه ات
    بود خيرخواهي در انديشه ات
  • بترس از عقاب شديدالعقاب
    مکن در عقوبتگرايي شتاب
  • غلامي توانا به خدمتگري
    که در کار سختت دهد ياوري
  • فقيري در اين عرصه جايي نداشت
    سزاي نشستن سرايي نداشت
  • براي عمارت زمين خريد
    که در کندنش گنجي آمد پديد
  • بنايي برآورده در چل چله
    نگونسار سازد به يک زلزله
  • کند رخنه در سد اسکندري
    کند از گل آنگه مرمتگري
  • بگفتا که در وقت اين انتظار
    کدامين سخن بودتان اختيار
  • برانگيخت لشکر بي قهرشان
    شتابان رخ آورد در شهرشان
  • رسيدند پيشش در اثناي راه
    به عرضش رساندند کاي پادشاه
  • ازين بي وفا کاخ ناپايدار
    نهادندشان در يکي کنج غار
  • نهد مايه خرمي در مزاج
    بشويد ز خاطر غم احتياج
  • يکي روز در گرمگاه تموز
    گرفته جهان خسرو نيمروز
  • ببنديم بار از مضيق خيال
    گشاييم در بارگاه وصال
  • حکيمي دگر گفت کان کامگار
    به دانشوري در جهان نامدار
  • ولي کرد مکتوب اسکندري
    در آن شيوه و شيونش ياوري
  • ز مرگ کسانش رسد زندگي
    کند زندگي صرف در بندگي
  • اگر بر درش مرگ اگر زندگيست
    سرآورده در ربقه بندگيست
  • رباطيست گيتي دو در ساخته
    پي رهروان رهگذر ساخته
  • ببخشود بر فارسي گوهران
    به نظم دري در نظم آوران
  • هر رو که در آشنايي توست
    از پرتو رهنمايي توست
  • در دست نماند قوت کار
    وز پاي برفت زور رفتار
  • نظارگيان اين کهن دير
    در مرحله نظر سبک سير
  • هر جا بينند رشته تابي
    در گردنشان شود طنابي
  • هر جا خوانند تازه حرفي
    در نامه ز خامه شگرفي
  • هر لاله که در حريم باغيست
    از نور هدايتش چراغيست
  • راسخ قدمان باغ دايم
    در طاعتش ايستاده قايم
  • در جيب تو خاتم خلافت
    تابان ز قفايت از لطافت
  • شاهان به صفا موافق آهنگ
    وز سگخويي سپاه در چنگ
  • جان بر شرف لقايشان باد
    دل در کنف وفايشان باد
  • بر خيل رسل اماميت داد
    در سير سبل تماميت داد
  • اين هفت بساط در نوشتي
    وز چار رباط درگذشتي
  • در منزل مه مقام کردي
    کار وي ازان تمام کردي
  • در چاوشي رهت کمر بست
    وز فخر کلاه گوشه بشکست
  • چو سايه فتاد در قفايت
    تا سرمه خرد زخاک پايت
  • از اختر پر دوازه برج
    همچون از در دوازده برج
  • زان گير قياس دردمندان
    در جذبه عشق دلپسندان
  • دل بست به طرفه نازنيني
    در مجلس انس خرده بيني
  • جست از کلکم در آن شکرريز
    شيرين سخنان شکر آميز
  • در نکته وري زبان گشادند
    داد سخن اندر آن بدادند
  • در مشت من است دجله حقا
    حقابه نبايدم ز سقا
  • در لجه فيض نيست امساک
    ليکن قحط است خاطر پاک
  • تا حاضر صبحدم نشينيم
    در پرتو آن به هم نشينيم
  • خلقي زيشان درين شب تار
    بودند در اقتباس انوار
  • در شعر چو زان سخن برآيد
    زين قافيه خوبتر نشايد
  • شد در صف اين بساط آفات
    با شاهرخي قرينه مات
  • آن گشت به عادلي نکونام
    در روض رضا گرفت آرام
  • بگشاده دري به ميزباني
    در داده صلاي ميهماني
  • سادات عرب به چاپلوسي
    پيش در او به خاکبوسي
  • سرو قد گلرخان دلجوي
    چوگان شده در هواي آن گوي
  • افتاد در آن گروه جوشي
    برخاست ز جان شان خروشي
  • گرداند بر آن پريرخان پشت
    وآورد زمام ناقه در مشت
  • گفتند که در فلان قبيله
    ماهيست چو حور عين جميله
  • در حله ناز ديد سروي
    چون کبک دري روان تذروي
  • سيمين سيبي گرفته در مشت
    حلقه شده گرد سيبش انگشت
  • گشتند به روي يکدگر خوش
    در خرمن هم زدند آتش
  • در ظلمت چاه مغرب افتاد
    شد عرصه دهر ظلمت آباد
  • در سينه فروخت آتش او
    شد سوي برون عنانکش او
  • ناگاه گروهي از کرانه
    حايل گردند در ميانه
  • بردند به سر چنانکه داني
    در شيوه عشق زندگاني
  • هر روز که بامداد کردي
    در کار خود ايستاد کردي
  • عنوانکش اين صحيفه درد
    در طي صحيفه اين رقم کرد
  • ليلي پرسيد کاي يگانه
    در مجمع عاشقان فسانه
  • در نقد وفاش هيچ شک نيست
    محتاج گواهي محک نيست
  • در هر محفل که جاش کردند
    مجنون مجنون نداش کردند
  • در کارگه سپهر دوار
    بهتر نبود ز عاشقي کار
  • ياري بودش در آن قبيله
    قايم به مساعي جميله
  • شيرين کاري سخن گزاري
    در پرده عشق رازداري