167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.

هفت اورنگ جامي

  • ليک در مجمع طلبکاران
    باشد اين خواب خواب بيداران
  • دايه لب در فسون بجنبانيد
    حال او از فسون بگردانيد
  • خوشيش آنکه در چنان جايي
    فارغ از وحشتي و غوغايي
  • بلکه بر خاطر کسي نگذشت
    در دل هيچ آفريده نگشت
  • ديد ازان منزل چو عليين
    رخت خود در نشيمن سجين
  • ناشده بر مراد خود فيروز
    ماتمي در گرفت عالم سوز
  • خط فيروزه رنگ زنگاري
    آورد روي در سيه کاري
  • دايما در تجلي آن نور
    بود از چشم خويشتن مستور
  • روي در روي يکدگر کرده
    باده از جام يکدگر خورده
  • عشق اگر رفت دوستداري ماند
    در ميانه طريق ياري ماند
  • شيشه گر بشکند معاذالله
    هست در ديد نور حرف اله
  • چشمه آفتاب مي بينم
    ليک در طشت آب مي بينم
  • بلکه تعظيم آنچه واسطه است
    در وصول مراد رابطه است
  • از وجود ذوات در هر حال
    بر وجودش کنند استدلال
  • در فضاي وجود ننهد پا
    يک بنا بي عنايت بنا
  • قطره اي از تموج دريا
    در زمستان فتاد بر صحرا
  • همچنين عارفان عشق آيين
    در جهان نيستند جز حق بين
  • صد هزار آينه ست در نظرش
    به صفات خداي راهبرش
  • چشم عارف که تيزبين باشد
    در شهود جهان چنين باشد
  • اول آيينه سان برون آيد
    پس در آيينه روي بنمايد
  • در نواحي مصر شير زني
    همچو مردان مرد خود شکني
  • در تگ چاه ميخي ايستاده
    بهر عيش مخنث آماده
  • از رخ شاهزاده گلخنيي
    يافت در دل ز مهر روشنيي
  • چند گه شاهزاده ره پيمود
    گلخني در نظاره گه ننمود
  • نيمروزي به کام دمسازان
    يافت در خواب چشم غمازان
  • عشق تو اي نگار فرزانه
    در دلم کرد آنچنان خانه
  • گه بري بر در خراباتم
    گه شوي قبله مناجاتم
  • ديد در زير عرش حيراني
    از دو عالم فشانده داماني
  • چون درآمد چه ديد درويشي
    در ره عاشقي وفا کيشي
  • از صف صوفيان سبک سيري
    در سياحت گذشت بر ديري
  • ديد آنجا يکي ز رهبانان
    ليک در کسوت مسلمانان
  • گفت در دير ما گرفت مقام
    نوجواني ز زمره اسلام
  • بود آنجا مصوري قادر
    در ميان مصوران نادر
  • ناگهانش فکند لغزش پاي
    از لب بام در ميان سراي
  • رو در آن قبله دعا آورد
    ادب بندگي بجا آورد
  • گام زد در ره پريشاني
    داد رخت خرد به حيراني
  • چيست اين ناله کيست نالنده
    باز در خامشي سگالنده
  • کردمي غور در نظاره گري
    دست بگشادمي به چاره گري
  • گه در او عجز و خواري عاشق
    قصه خاکساري عاشق
  • جبهه رخشنده در ميان ظلام
    همچو پر نور آبگينه شام
  • گرد لبهاش خط زنگاري
    طوطي غرقه در شکر خواري
  • کيست از دوستان و غمخواران
    در طريق وفا هواداران
  • که مرا در فراق آن دلدار
    ديده عاريت دهد خونبار
  • چون کند وعده در وفا کوشد
    وز جفاي زمانه نخروشد
  • قوم انصار پاکدينانند
    در زمان و زمين امينانند
  • چون عيينه هجوم ايشان ديد
    غيرت عاشقي در او جنبيد
  • ترک هجرانسراي فاني کرد
    روي در وصل جاوداني کرد
  • در ته خاک غرق خونابه
    تا قيامت شدند همخوابه
  • تاجري مي گذشت در بغداد
    رهگذارش به خان برده فتاد
  • صد خريدار پيشش استاده
    بيع او در مزاد افتاده
  • جاي در پرده دلم کردي
    پرده خلق منزلم کردي
  • آنچه بودي ز آرزو پيوست
    در کنارش چو آرزو بشکست
  • همه گفتند کش ز زيبايي
    در سر افتاده است سودايي
  • در بسي کار آزمونش کرد
    عاقبت جزم بر جنونش کرد
  • نظري هر طرف همي افکند
    ديد زيبا کنيزکي در بند
  • کين پريرو چراست در زنجير
    برگرفته چنان فغان و نفير
  • گفت معشوقم آن که جانم داد
    در ستايشگري زبانم داد
  • ناگهاني ز در درون آمد
    سوي آن بندي زبون آمدي
  • کارساز فتادگان از کار
    بار بردار ماندگان در بار
  • در گنجينه کرم بگشاي
    قيمت تحفه ام کرم فرماي
  • اذن خواهان درآمدند از در
    بر زمين نيازمندي سر
  • شيخ پرسيدشان ز صورت حال
    خواجه فرمود در جواب سؤال
  • جاي اطلس پلاس ساخت لباس
    موي مشکين نهفت در کرباس
  • شيخ ديدش به خاک افتاده
    چشم ها در مغاک افتاده
  • در پي ناله برگرفتم راه
    ديدم آنجا کنيزکي چون ماه
  • در مناجات باز لب بگشود
    کاي خداوند کارساز ودود
  • گفت مست محبت مولا
    هست دايم مريض در دنيا
  • کشته عشق بوعلي دقاق
    آن در آيين عشقبازي طاق
  • عمر بگذشت در پريشاني
    بنگر کز چه باز مي ماني
  • بود آيينه تمام صفا
    عکس بينندگان در او پيدا
  • زنگي روي چون در دوزخ
    بينيي همچو موري مطبخ
  • دهنش در خيال فرزانه
    فرجه اي ز کدوي پر دانه
  • هست در عيبها هنر بيني
    از ميان صدف گهر چيني
  • لنگي پا رساند بر همشان
    در تکاپوي ساخت همدمشان
  • کردن سر به وحدت مطلق
    در شهود خداي مستغرق
  • داشت جهدي دبير چرخ برين
    در رقم کردن حروف سنين
  • بسم الله الرحمن الرحيم هست کليد در گنج حکيم
  • ديد شاهي به عدل بنشسته
    در به روي ستمگران بسته
  • در رسوم خدايگاني ما
    مهرباني بود نشاني ما
  • کرده طبعش به فکرت صافي
    در کلام خداي کشافي
  • مطمئن در مواقف تأييد
    مطلع بر مقاصد تجريد
  • جاميا تا کي اين سخنراني
    در مديح جناب سلطاني
  • ده ز اورنگ خسروي پشتش
    خاتم ملک کن در انگشتش
  • همچو او شاه راستان گردي
    در همين شيوه داستان گردي
  • در خزان عدل پيشه سلطاني
    گذر افکند بر دهستاني
  • کاي خداوند عدل عدل آموز
    در جهان آفتاب عدل افروز
  • در زمان گذشته دهقاني
    گاو مي راند گرد ويراني
  • روي در دار ملک غزنين کرد
    شيوه دادخواهي آيين کرد
  • گرمخويي کنند و دم سردي
    در حق آن عوان باوردي
  • بود در مرو شاهجان زالي
    همچو زال جهان کهنسالي
  • روزي از همرهي سلطان ماند
    اسب در کشتزار دهقان راند
  • دوستان در ولاي او چونند
    دشمنان از بلاي او چونند
  • در رهي مي گذشت پيغمبر
    با گروهي ز دوستان همبر
  • در سياست شتاب کردن چيست
    بي فراست عذاب کردن چيست
  • ساقيان در نواي نوشانوش
    مطربان بر سپهر برده خروش
  • منقلي در ميانش از زر ناب
    پر فروزنده لعلهاي خوشاب
  • گيردش لايزال تب لرزه
    زان تبش در خيال صد هرزه
  • خر او در خلاب نگذارد
    زان عنانش گرفته باز آرد
  • در کمند هوايش افتادي
    چند زن پيش او فرستادي
  • شهر بغداد دلگشا جاييست
    در ميانش چو دجله درياييست