167906 مورد در 0.06 ثانیه یافت شد.

جوهر الذات عطار

  • بدان آن نور و در وي پيش بين شو
    درون پرده در عين يقين شو
  • توئي دل من ترا دارم در اينجا
    حقيقت بين که دلدارم در اينجا
  • يکي اصلم از آن حضرت در اينجا
    بگويم با تو زان قربت در اينجا
  • توئي سالک منت در بود آدم
    حقيقت در بر مقصود آدم
  • همه جانست و جانان در برابر جانست
    در اينجا گاه او مر رهبر جانست
  • قل الروح اربداني در همه جا
    کند در آخر کارت چو يکتا
  • قل الروح است در دل آشکار
    حقيقت خود بخود در حق نظاره
  • ترا عيسي جان در آسمانست
    بچارم در چنين شرح و بيانست
  • در آنمنزل هر آنکس کو خبر يافت
    چو عطار اندر اينجا در نظر يافت
  • مرا ديدي و در من بي نشاني
    تو در من اينزمان راز نهاني
  • در اينجاگه شب و روز از غم دوست
    بدم سوزان حقيقت در سوي پوست
  • چنان در غم بدم در دست اينچار
    فرو مانده اسير اينجا بناچار
  • طلب ميکردمت اينجا يقين من
    گهي در عشق و گه در کفر و دين من
  • نبود بود گشتم من در اسرار
    نهان بودم ولي در عين اظهار
  • در اينجا سالها در انتظارم
    ضعيف و خسته و مجروح و زارم
  • عيان خويشتن ديدم در اينجا
    ميان دمدمه در شور و غوغا
  • در اين پرگار در اندوه و دردم
    بمانده اندر اين پرگارم فردم
  • بسي در خاک و خون آغشته گشتم
    چو شيب و عين بالا در نوشتم
  • دوائي کو کنون و ره نمايم
    در اين پرده حقيقت در گشايم
  • از اول تا باخر اندر اينجاي
    مرا در کل بداي جان مانده در پاي
  • نظر چون ميکنم در خويش اينجا
    چو مي بينم يقين در پيش اينجا
  • حقيقت اين بود رهبر در اينجا
    دلا اکنون تو مي ره بر در اينجا
  • در اين ره صد هزاران جان چو کاهست
    در آخر نيست غم چون جان تباه است
  • در اينره عاشقي بايد يگانه
    که در يکي بود او جاودانه
  • در اين ره عاشقي بايد سرافراز
    که در يکي شوند انجام و آغاز
  • در اين ره عاشقي بايد صفائي
    که يکي گردد اينجا در خدائي
  • در اين ره عاشقي بايد پر اسرار
    که در يکي بيابد او رخ يار
  • در اين ره عاشقي بايد که در ذات
    يکي گردند اينجا جمله ذرات
  • در آخر در حقيقت جمله الله
    بود بيشک بيابي حضرت شاه
  • ز يکي لا شوم در ديد الا
    در اول باز دان اين راز يکتا
  • دلا در پرده بين اين سر پنهان
    که در اينجاست اين شرح و بيان هان
  • کساني در پي فردا نشسته
    در اينجا گه دل اندر وصل بسته
  • در اين وصل ار بيايي ديد جانان
    يکي گردي تو در توحيد جانان
  • ز وصلش جان و دل در شادماني است
    وصال ما کنون در زندگاني است
  • توئي کافر بتي داري تو در چين
    نظر بگشا بت خود در نظر بين
  • بت ما جملگي اسرار ديدست
    در اينجا گاه در عين وصالست
  • بت ما در نمودار يقين است
    که او را در عيان عين اليقين است
  • بت ما در حقيقت راه دارد
    در آن عين فنا مر شاه دارد
  • بت ما اينزمان در عين لاهوست
    اگر چه در بيان گفت يا گويست
  • ببام دير اکنون در وصال است
    که کلي در تجلي جلال است
  • ببام دير در اشيا يکي ديد
    خدا را در همه او بيشکي ديد
  • ببام دير در نور تجلاست
    که ذاتش در درون جمله پيداست
  • چو اندر بيخودي در نيک و بد شد
    در آن عين فنا کلي احد شد
  • فنا شد در يقين مانند منصور
    يکي خود ديد او در جملگي نور
  • حقيقت چيست سالک را در اين ديد
    که در خود بيند او اسرار توحيد
  • حقيقت چيست سالک را در اينراز
    که بيند در درون انجام و آغاز
  • حقيقت چيست سالک در همه چيز
    که در خود يابد اينجاگه همه نيز
  • حقيقت چيست سالک را در اين اصل
    که هم پيش از فنا در يابد اين وصل
  • در اين دير فنا سالک حقيقت
    يکي بيند در آن يکي طبيعت
  • در اين بود فنا کل بود گردد
    باخر در عيان معبود گردد