نوسخن
کتابخانه
فرهنگ واژگان
وزنیاب
بلبلزبان
جستجوی آزاد
جستجوی آزاد
جستجوی ابیات دارای همه عبارات
به ترتیب مطابقت
به ترتیب مطابقت
به ترتیب کتاب
راهنما
×
167906 مورد در 0.06 ثانیه یافت شد.
جوهر الذات عطار
بيکره خويش
در
دريا
در
افکن
که تا بيرون جهي از ما و از من
بيک ره خويش
در
دريا درانداز
وجود خويشتن
در
غم تو مگذار
وصال يار شان بنماي
در
ديد
يکي کن بودشان
در
سر توحيد
مرنجانشان که آخر
در
زوالند
که همچون تو يقين
در
قيل و قالند
شما را
در
يکي اصلي نمودم
بهر معني شما را
در
فزودم
شما را
در
يکي تان راه دادم
در
اينجا گه دلي آگاه دادم
شما را ميکنم و اصل
در
آخر
کنم مقصودتان حاصل
در
آخر
در
اين معني که ميگويم ز تحقيق
شما را ميدهم
در
عز و توفيق
در
اين معني که ميگويم
در
اسرار
شما را ميکنم از کل خبردار
اگر
در
راه حق پاکيزه گرديد
در
آخر بيشکي از عشق مر ديد
حقيقت
در
يکي شاه کل نمودي
ز هر معني
در
ايشان گشودي
ز يکي گوي با ايشان
در
اينجا
که يکي خواهند شد
در
جوهر لا
حقيقت جان جان کردند
در
بود
که
در
عين ازل تقدير اين بود
همه اندر طلب
در
عشق پويان
ترا اينجايگه
در
عشق جويان
تو معشوقي و عاشق
در
غم و رنج
نديده مر ترا
در
اندرون گنج
تو معشوقي و عاشق خوار و مجروح
توئي
در
جسم و
در
دل قوت روح
چو عيسي من کنون
در
پاي دارم
چو منصورت
در
اين سر پايدارم
مگر آن کو بجان و سر نماند
بيک سوزن
در
اين ره
در
نماند
بيک سوزن اگر ماني تو
در
راه
کجا آنجا رسي
در
حضرت شاه
در
اين ره سوزني بدجان حقيقت
فنا گردم
در
اين درياي ديدت
چو موسي دم زدم
در
نزد عشاق
فکندم دمدمه
در
کل آفاق
مرا نور حقيقت هست
در
دل
از آنم
در
همه مشهور حاصل
کنون
در
نور عشقم فرد مانده
در
آخر شادم و بي درد مانده
کنون
در
نور عشقم سر بيچون
فکنده خود منم
در
هفت گردون
کنون
در
نور عشقم سر بريده
که خواهم گشت
در
کل سر بريده
کنون
در
نور عشقم
در
فنا من
ز نورش ديده ام بيشک بقا من
دل و جان نور شد
در
ذات پيوست
از آنش اينزمان
در
ذات دل هست
دل و جان نور معني
در
گرفتست
حقيقت شيب و بام
در
گرفتست
دل و جان
در
تجلي ناپديدند
که
در
نور حقيقت کل رسيدند
دل و جان
در
تجلي وصالست
حقيقت
در
يکي ديدار حالست
يکي وصلست اگر داري تو ديده
دلا
در
وصل جانان
در
رسيده
چرا
در
وصل حيراني نکوئي
که
در
وصل حقيقت بود اوئي
چرا
در
وصل با او برنيائي
که اين
در
را بيک ره برگشائي
دلا مگذر ز خود اين لحظه
در
خويش
نظر کن بي حجاب اين جمله
در
پيش
حديث دوست دارم دل
در
اينجا
که بود من توئي حاصل
در
اينجا
در
اين پرده نمائي ره سوي ما
به بيرون گر شوي
در
پرده يکتا
درون پرده اي دل
در
اينجا
که تا يکي شوي
در
ديدن ما
دو عالم
در
تو
در
تو پنهانست آخر
از آن اين پرده اينجا گشته ظاهر
دو همرازيم ما
در
قرب اعزاز
وصال دوست را
در
همدگر باز
من و تو
در
يکي ايندم وصاليم
ز ماضي
در
گذشته عين حاليم
از آن حضرت چو
در
آدم رسيدم
دم خود
در
دم آدم دميدم
از آن حضرت شدم
در
جسم آدم
که آندم دارم اينجاگه
در
ايندم
چو من
در
تو رسيدم نزد آدم
ترا ديدم
در
آنجا گاه محرم
ترا کردم نظر ايدل
در
اينجا
فرو ماندم از اين مشکل
در
اينجا
حقيقت جسم آدم بود از گل
فتاده همچو او
در
عز و
در
ذل
که هان ايروح گردنده
در
افلاک
کنون شو اينزمان
در
صورت پاک
در
اينصورت ترا اينجاست کاري
در
اينصورت مرا يابي تو باري
کنون
در
صورت آدم لقا شو
در
اينصورت کنون ديدار ما شو
کنون
در
صورت آدم يکي باش
دوئي منگر
در
اين جا گه يکي باش
منم
در
تو توئي از من حقيقت
شده
در
جسم او روشن حقيقت
صفحه قبل
1
...
270
271
272
273
274
...
3359
صفحه بعد
25
50
100
درباره نوسخن