نوسخن
کتابخانه
فرهنگ واژگان
وزنیاب
بلبلزبان
جستجوی آزاد
جستجوی آزاد
جستجوی ابیات دارای همه عبارات
به ترتیب مطابقت
به ترتیب مطابقت
به ترتیب کتاب
راهنما
×
167906 مورد در 0.09 ثانیه یافت شد.
اقبالنامه نظامي
نهنگان دريا گشايند چنگ
که جويد گهر
در
دهان نهنگ؟
گرآيي براين
در
دليري مکن
تمناي بالا و زيري مکن
نمايد که
در
حضرت شهريار
پيام آورم باز خواهيد بار
هرانچ او ندارد
در
انديشه جاي
سوي آفريننده شد رهنماي
حصاريست اين بارگاه بلند
در
او گشته انديشها شهر بند
بسا کس که من ديده انگاشتم
خيالش
در
انديشه بنگاشتم
دو پرگار برزد جهان آفرين
در
اين آفرينش دران آفرين
خيال همه خوابها خانگيست
در
آن آشنائي نه بيگانگيست
چو نقش حريفي شگفت آيدش
دغا باختن
در
گرفت آيدش
مزاج همه
در
هم آميختند
وز او رستنيها برانگيختند
چه معجز بود
در
سخن ياورم
که دارند بينندگان باورم
بهر دولتي کاوري
در
شمار
سجودي بکن پيش پروردگار
مکن جز به نيکي گرايندگي
که
در
نيکنامي است پايندگي
مياميز
در
هيچ بد گوهري
مده کيميائي به خاکستري
ز گوهر فشان کلک فرمانبرش
نبشته چنين بود
در
دفترش
سلامت
در
اقليم آسودگيست
کزين بگذري جمله بيهود گيست
پلنگست
در
ره نهان گفتمت
دليري مکن هان وهان گفتمت
نبيني که
در
گرمي آفتاب
حرامست برزيره جز زيره آب
ز گنج سخن مهر برداشتم
درو
در
ناسفته نگذاشتم
نظر چون
در
آيينه انداختم
درو صورت خويش بشناختم
ز مقدونيه روي
در
راه کرد
به اسکندريه گذرگاه کرد
منادي برانگيخت تا
در
زمان
ز بيداد او برگشايد زبان
در
آن ژرف دريا شگفتي بماند
که يونانيش اوقيانوس خواند
سکونت نمودن
در
آن تاختن
بهر ده قدم منزلي ساختن
دل آشنا را برافروختي
به بيگانگان دين
در
آموختي
چو
در
چشم پيکرشناس آمدي
اگر زر نبودي هراس آمدي
در
او مردماني همه سرپرست
رها کرده فرمان يزدان زدست
مگر شاهشان
در
پناه آورد
وزان گمرهي باز راه آورد
جداگانه
در
روغن هر خمي
فکنده ز نامردمي مردمي
در
آموختشان رسم دين پروري
حساب خدائي و پيغمبري
در
آن پويه تعجيل ميساختند
رهي بي قلاوز همي تاختند
تنم
در
درشتي گرفتست چرم
هلاک درشتان بود جاي نرم
در
او ره نبايد برات آوري
هزار آفرين برچنان داوري
جهاندار فرمود کان دل نواز
گشايد
در
درج ياقوت باز
گرفتند لختي
در
آنجا قرار
زميل محيطي همه ترسگار
کنون
در
خطرگاه جان آمديم
ز باران سوي ناودان آمديم
ز فرزانه کاردان بازجست
که رايي
در
انديشه داري درست؟
کنم گنبدي زو برانگيزمش
يکي طبل
در
گردن آويزمش
طلسمي مسين
در
وي انگيخته
به گردن درش طبلي آويخته
دگرگونه
در
دفتر آرد دبير
ز رهنامه ره شناسان پير
جهان از تو دارد گشايندگي
ترا
در
جهان باد پايندگي
دراي شتر خاست کوچگاه
سرآهنگ لشگر
در
آمد به راه
جهان مرزبان کارفرماي دهر
در
آورد لشگر به نزديک شهر
جداگانه از بهر سالارشان
بسي نقد بنهاد
در
بارشان
بيابانيان را نباشد نوا
بجز گرميي کان بود
در
هوا
جهاندار
در
وقت آن دست بوس
ببخشيدشان چند خروار کوس
دگر باره
در
کار عالم روي
روان شد سراپرده خسروي
خدا باد
در
کارها ياورت
هنر سکه نام نام آورت
دروغي نگوئيم
در
هيچ باب
به شب باژگونه نبينيم خواب
مگر سيرگردم ز خوي ددان
در
آموزم آيين اين بخردان
شود چهره نار افروخته
چو تاجي
در
او لعلها دوخته
به بازار دهقان درآمد شکست
نگهبان گلبن
در
باغ بست
نديد از مداراي هيچ اختري
در
آزرم هيلاج ياريگري
برانداختم دخمه عاد را
گشادم
در
قصر شداد را
در
آن نامه سوگندهاي گران
فريبنده چون لابه مادران
پرند درونش ز کافور پر
به ديباي بيرون برآموده
در
به اسکندريش وطن ساختند
ز تختش به تخته
در
انداختند
برابر
در
ايوان آن تختگاه
نهادند زيرزمين تخت شاه
در
گنج بر وي گشايند باز
بجاي سکندر برندش نماز
چو از مرگ بسيار يادآوري
شکيبنده باشي
در
آن داوري
همه فيلسوفان درگاه او
در
آن پويه گشتند همراه او
همه
در
شناسائي اختران
فرو گفته احوال گردون درآن
چه بايد گرانباريي ساختن
که بايد به دريا
در
انداختن
همان آرزو خواهيم
در
سرست
کهن من شدم آرزو نوترست
شنيدم که زهري برآميختند
نهاني دلش
در
گلو ريختند
ملک پروراني ملايک سرشت
کليد
در
باغهاي بهشت
گهي تاختن
در
طراز آورد
گهي بر حبش ترکتاز آورد
که بياعي
در
نه سرهنگيست
پسند نوا درهم آهنگيست
مخزن الاسرار نظامي
بسم الله الرحمن الرحيم
هست کليد
در
گنج حکيم
کشمکش هر چه
در
و زندگيست
پيش خداوندي او بندگيست
خون دل خاک زبحران باد
در
جگر لعل جگرگون نهاد
عصمتيان
در
حرمش پردگي
عصمت از او يافته پروردگي
مرغ پر انداخته يعني ملک
خرقه
در
انداخته يعني فلک
در
شب تاريک بدان اتفاق
برق شده پويه پاي براق
سدره شده صد ره پيراهنش
عرش گريبان زده
در
دامنش
راه قدم پيش قدم
در
گرفت
پرده خلقت زميان برگرفت
همتش از غايت روشن دلي
آمده
در
منزل بي منزلي
خانه غولند بپردازشان
در
غله دان عدم اندازشان
گوي قبولي ز ازل ساختند
در
صف ميدان دل انداختند
در
ره عشقت نفسي ميزنم
بر سر کويت جرسي ميزنم
بر
در
مقصوره روحانيم
گوي شده قامت چوگانيم
چونکه
در
آن نقب زبانم گرفت
عشق نقيبانه عنانم گرفت
در
نفس آباد دم نيم سوز
صدرنشين گشته شه نيمروز
تلخ جواني يزکي
در
شکار
زيرتر از وي سيهي دردخوار
شاخ ز نور فلک انگيخته
در
قدم سايه درم ريخته
چنگل دراج به خون تذرو
سلسله آويخته
در
پاي سرو
آنچه همه عمر کسي يافته
همنفسي
در
نفسي يافته
گفتي ازان حجره که پرداختند
رخت عدم
در
عدم انداختند
حلقه
در
پرده بيگانگان
زلف پري حلقه ديوانگان
يافته
در
نغمه داود ساز
قصه محمود و حديث اياز
شب صفت پرده تنهائيست
شمع
در
او گوهر بينائيست
اول کاين عشق پرستي نبود
در
عدم آوازه هستي نبود
يافته
در
خطه صاحبدلي
سکه نامش رقم عادلي
روز قيامت که برات آورند
باديه را
در
عرصات آورند
خانه ز مشتي غله پرداخته
در
غله دان کرم انداخته
هست
در
اين دايره لاجورد
مرتبه مرد بمقدار مرد
در
پس اين پرده زنگار گون
عاريتانند ز غايت برون
سهل شوي بر قدم انبيا
اهل شوي
در
حرم کبريا
رنج ز فرياد بري ساحتست
در
عقب رنج رسي راحتست
در
سفري کان ره آزاديست
شحنه غم پيش رو شاديست
صفحه قبل
1
...
270
271
272
273
274
...
1680
صفحه بعد
25
50
100
درباره نوسخن