نوسخن
کتابخانه
فرهنگ واژگان
وزنیاب
بلبلزبان
جستجوی آزاد
جستجوی آزاد
جستجوی ابیات دارای همه عبارات
به ترتیب مطابقت
به ترتیب مطابقت
به ترتیب کتاب
راهنما
×
167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.
شرف نامه نظامي
خرد بر وفا رهنماي منست
صلاح جهان
در
وفاي منست
در
آن خرجش اميدواري دهم
ز گنجينه خويش ياري دهم
کسي را من سر برافراختم
به پاي کسش
در
نينداختم
نه
در
کس جهانسوزي آموختم
نه بي حجتي خرمني سوختم
خديو جهان
در
جهان تاختن
برآراست عزم سفر ساختن
هنرنامه هاي عرب خوانده بود
در
آن آرزو سالهامانده بود
سوي کعبه شد رخ برافروخته
حساب مناسک
در
آموخته
شتابنده تر شد
در
آن بندگي
سرافراز گشت از سرافکندگي
سرائي ملوکانه دارد بلند
بساطي کشيده
در
او ارجمند
بفرمود کايين بجاي آورند
فرستاده را
در
سراي آورند
نهاني
در
آن قصر زيبنده ديد
بهشتي سرائي فريبنده ديد
در
او کرد بايد پژوهندگي
که از ما ندارد شکوفندگي
درين بود کايزد رهائيش داد
در
آن تيرگي روشنائيش داد
زدن خاک
در
ديده گوهري
همه خانه ياقوت اسکندري
ز بس نوبتيهاي زرين نگار
نميبرد ره بر
در
شهريار
دگر باره
در
جنبش آمد نشاط
درآموده شد خسرواني بساط
نواگر شدند آن پريچهرگان
نوآيين بود مهر
در
مهرگان
در
آن مجلس اسکندر فيلقوس
نکرد التفاتي به چندان عروس
شده بلبله بلبل انجمن
چو کبک دري قهقهه
در
دهن
بسيچيد ره را به آهستگي
گشاد از خزينه
در
بستگي
از آن جمله
در
حضرت شهريار
بليناس فرزانه بود اختيار
در
آن تاختن کارزورمند بود
رهش بر گذرگاه دربند بود
چو
در
جام کيخسرو آبي نماند
بجاي آبگينش نبايد فشاند
به بخشش درآمد کف مرزبان
در
گنج بگشاد بر ميزبان
برآورده گردن چو اهريمني
فکنده به هر شهر
در
شيوني
سران سپه
در
ولايت کمند
به درگاه شاهنشه عالمند
ز نوزادان آهوان سره
جهان
در
جهان يکسر آهو بره
زمين را به گنجي بينباشتي
گذشتي و
در
خاک بگذاشتني
ره رستگاري
در
افکندگيست
که خورشيد جمع از پراکندگيست
که چون
در
جهان اوست هشيارتر
جهانداري او را سزاوارتر
چو شه ديد
در
پيشباز آمدش
عروسي چنان دلنواز آمدش
در
آب و چراگاه آن مرحله
بفرمود کردن ستوران يله
مرا خود بسي
در
دريائيست
غلامان چيني و يغمائيست
رها کن که آيند جويندگان
ببينند
در
شاه گويندگان
سخنهاي پرورده دلفريب
که
در
مغز مردم نمايد شکيب
علم برکش روشنان سپهر
قلم
در
کش ديو تاريک چهر
بهر آرزو کاوري
در
قياس
به فرمان پذيري پذيرم سپاس
وگر
در
ستيزش مدارا کنم
زبوني به خلق آشکارا کنم
مياويز
در
مقبل نيکبخت
که افکندن مقبلانست سخت
از آن کارها کاختيار آمدش
پرستشگري
در
شمار آمدش
نهفته سخنهاست دربار من
کز آن
در
هراسست گفتار من
شه از خلوتي آنچنان خواستن
شکوهيد
در
خلوت آراستن
سراي آنگه از خلق پرداختند
همان خاصگان سوي
در
تاختند
زياني ندارد که
در
ملک شاه
زياده شود بنده نيکخواه
برين عهدشان رفت پيمان بسي
که
در
بيوفائي نکوشد کسي
بفرمود تا درميان تاختند
حجابي دگر
در
ميان ساختند
در
آنوقت کان شغل مي ساختند
ميانه حجابي برافراختند
ز فرهنگ خاقان و بيداريش
عجب ماند شه
در
وفاداريش
بيا ساقي آزاد کن گردنم
سرشک قدح ريز
در
دامنم
ملوکانه مهمانيي سازدش
جهان
در
سم مرکب اندازدش
دگر تاجداران به فرمان شاه
به زانو نشستند
در
پيشگاه
در
گنج بگشاد چيپال چين
بپرداخت از گنج قارون زمين
بسي خنده گرو کرده
در
گردنش
عقابين چنگ عقاب افکنش
جگر ساي سيمرغ
در
تاختن
شکارش همه کرگدن ساختن
يکي خوبروئي و زيبندگي
که هست آيتي
در
فريبندگي
بپذرفتنش حلقه
در
گوش کرد
چو پذرفت نامش فراموش کرد
هزار و چهل سنجق پهلوي
روان
در
پي رايت خسروي
خرامان شده خسرو خسروان
طرفدار چين
در
رکابش روان
هواي وطن
در
دل آسان کند
نشاط هواي خراسان کند
هنوز آن طلسم برانگيخته
در
آن دشت ماندست ناريخته
سراپاي
در
زيور خسروي
نه پاي رونده نه دست قوي
در
آن معرکه عارض رزمگاه
برآراست لشگر به فرمان شاه
همان رومي رايت افراخته
ز هندي
در
آب آتش انداخته
حرير تنش
در
کژاکند زرد
کلاهي ز پولاد چون لاجورد
وليکن نبودش
در
بازگشت
بناچار با مرگ دمساز گشت
بسي حرف
در
بازي اندوختند
ز رحمت يکي حرف ناموختند
سوي ميمنه رومي و بربري
چو ياجوج
در
سد اسکندري
تماشاي رامشگران ساز کرد
در
خرمي بر جهان باز کرد
سمن را تماشا
در
آغوش او
تماشاگه گل بناگوش او
سطرلاب فرزانه درآفتاب
به طالع گرفتن چو مه
در
شتاب
چو زينگونه جائي بدست آمدش
در
آنجاي فرخ نشست آمدش
چو شاهان نشستند
در
بزم شاه
شد آراسته حلقه بزمگاه
غنيمت کشان بر
در
شهريار
غنيمت کشيدند بيش از شمار
طرازنده مجلس و بزمگاه
نوازنده چنگ
در
چنگ شاه
شدند انجمن با سرافکندگي
که چون
در
سياهي بود زندگي
سوي عطفگاه زمين تاختند
در
آن سايبان رايت افراختند
بخورد آب حيوان به فرخندگي
بقاي ابد يافت
در
زندگي
بماندند ياران ازو
در
شگفت
وزو هر کسي عبرتي برگرفت
اقبالنامه نظامي
همه آفريدست
در
هفت پوست
بدو آفرين کافريننده اوست
سپيده دمي
در
شب کاينات
سياهي نشيني چو آب حيات
به غواصي بحر
در
ساختن
گه اندوختن گاهي انداختن
مرا کاول اين پرورش کاربود
ولينعمتي
در
دهش يار بود
عطارد که بيند
در
او مشتري
بدين مهر بردارد انگشتري
رخ يوسفان را برآمود ميل
در
مصريان را براندود نيل
چرا پره سرخ گل ريختي
بخار مغيلان
در
آويختي
چو بر جاي خود کلک صورتگرش
برآراست آرايشي
در
خورش
شد آگه که
در
عرضگاه جهان
نهفتيده کس نماند نهان
بخاري که
در
سنگ خارا شود
سرانجام کار آشکارا شود
ارسطوي دانا بدان دلنواز
در
دانش خويش بگشاد باز
به نظارگان گفت گيسوي من
ببينيد
در
طاق ابروي من
دگر روز خواهش برآراستند
در
آن باب فصلي دگر خواستند
منم واصل کيميا
در
نهفت
به گوهرشناسي کسم نيست جفت
منش دل به دانش برافروختم
نهاني
در
او چيزي آموختم
در
او آتشي روشن افروخته
بر او هيمه خروارها سوخته
نخوانده به مهمان تو تاختم
سر خويش
در
پايت انداختم
بزد تيغ پولاد بر گردنش
سرش را بيفکند
در
دامنش
ز جنباندن بانگ چندان جرس
سري
در
سماعش نجنباند کس
فروماند زاغ سيه نااميد
بگفتن
در
آمد خروس سپيد
طلسمي درفشنده دروي پديد
شبانه
در
آن ژرف وادي رسيد
بدستش
در
از رنگ انگشتري
نگيني فروزنده چون مشتري
صفحه قبل
1
...
269
270
271
272
273
...
1680
صفحه بعد
25
50
100
درباره نوسخن