167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.

ديوان سنايي

  • چند گويي جان و جان يک دم بخند
    کانچه در جانست در مرجان تراست
  • پارسايي را بود در عشق تو بازار سست
    پادشاهي را بود در وصل تو مقدار پست
  • هر کرا عشق نيست در دل و جان
    در دل و جان او هدايت نيست
  • در تاب دو زلفش از بلاها
    يارب زنهار تا چه در نيست
  • سالها مجنون طوافي کرد در کهسار دوست
    تا شبي معشوقه را در خانه بي مادر گرفت
  • هر آن روزي که باشم در خرابات
    همي نالم چو موسي در مناجات
  • گهي همچون لبک در نالش آيم
    گهي با ساتکيني در مناجات
  • هميشه تا بوم در خمر و در قمر
    بيابم راحتي اندر مقامات
  • هيچ ابدال نديدي که درو در نگريست
    که در آن ساعت زنار چهل گردن بست
  • در دل آن را که روشنايي نيست
    در خراباتش آشنايي نيست
  • گر نگيري دستم اي جان جهان در عشق خويش
    پيشت افتم باژگونه خون من در گردنت
  • اي آنکه همه برزگر ديو در اسلام
    در مزرعه جان تو جز لاف نکارد
  • من در نرسم در تو به صد حيله و افسون
    گويي قدم دولت من گام ندارد
  • آتش عشقش جنيبتهاي زر چون در کشيد
    آب حيوانش به خدمت چنگ در فتراک زد
  • چون سوختن دل را تن در نتوان دادن
    از لاف به رعنايي در نار نبايد شد
  • با آب عنب به صومعه در شد
    در ميکده آب زر بر آذر زد
  • آنکه ناني همه آفاق بود در چشمش
    در خرابات به مي جبه و دستار دهد
  • ره کو بگشايد در ميخانه به من بر
    ايزد در فردوس برو بر بگشايد
  • چون مايه همي در پي يک سود بداديد
    آنگاه کنم حکم که در صرف صرافيد
  • در عشق نيست زحمت تمييز بهر آنک
    در باغ عشق دوست به نرخ گلست خار
  • جانا ز غم عشق تو من زارم من زار
    از توده سيسنبر در بارم در بار
  • واي اگر دستي برآرد در جهان انصاف تو
    در همه صحراي جان يک تن نماند پايدار
  • هر کرا در دل بود بازار يار
    عمر و جان و دل کند در کار يار
  • در جهان فردوس اعلا دارد آنک
    يک نفس بودست در پندار يار
  • مدر پرده ما که در عشق تو
    شدست اين سنايي ز پرده به در