نوسخن
کتابخانه
فرهنگ واژگان
وزنیاب
بلبلزبان
جستجوی آزاد
جستجوی آزاد
جستجوی ابیات دارای همه عبارات
به ترتیب مطابقت
به ترتیب مطابقت
به ترتیب کتاب
راهنما
×
167906 مورد در 0.08 ثانیه یافت شد.
هفت پيکر نظامي
هفت سر گوسفند کم ديدم
غلطم
در
حساب ترسيدم
کردمش
در
شکنجه زنداني
تاکند بنده بنده فرماني
در
نمودار آدميت من
من شبانم گله رعيت من
اين که دستور تيزبين منست
در
حفاظ گله امين منست
خود سگان
در
سگي چنين باشند
بخروشند چونکه بخراشند
خانه بندگان من بردي
پاي
در
خون هرکس افشردي
از عمامه کمند کردنش
در
کشيدند و بند کردنش
راست روشن به زخمهاي درشت
در
شکنجه برادرم را کشت
گفت باغيم
در
کيائي بود
کاشنائيش روشنائي بود
در
خزان داده نوبهار مرا
وز پدر مانده يادگار مرا
آمدم سوي شهر حوصله پر
چشم روشن بدان علاقه
در
گله گيلي کشان به دامانش
سرو را لوح
در
دبستانش
در
ولايت درم خريده من
وز ولينعمتان ديده من
در
پرستش گهي گرفته قرار
نيستم جز خداپرستي کار
پيشتر زان کز آتش کينت
در
من افتد شرار نفرينت
وان وشاقان به پاسداري شاه
بر
در
غار کرده منزلگاه
مادر خون بپرورد
در
ناز
مادر خاک ازو ستاند باز
در
نظامي که آسمان دارد
اجري مملکت دو نان دارد
ذوق انجير داده دانه او
مغز بادام
در
ميانه او
در
ادا کردن زر جايز
وامدار منست روئين دز
در
دزي چون حصار پيوندند
نامه اي بر کبوتري بندند
دولتي باش هر کجا باشي
در
رکابت فلک به فراشي
شرف نامه نظامي
توئي گوهر آماي چار آخشيج
مسلسل کن گوهران
در
مزيج
حصار فلک برکشيدي بلند
در
او کردي انديشه را شهربند
گرم
در
بلائي کني مبتلا
نخستم صبوري ده آنگه بلا
اساسي که
در
آسمان و زميست
به اندازه فکرت آدميست
چو پايان پذيرد حد کاينات
نماند
در
انديشه ديگر جهات
تنيده تنش
در
رصدهاي دور
به روحانيان بر جسدهاي نور
ز رفرف گذشته به فرسنگها
در
آن پرده بنموده آهنگها
سوي عالم آمد رخ افروخته
همه علم عالم
در
آموخته
که چون بايدم مطرحي ساختن
شکاري
در
آن مطرح انداختن
تن خويش
در
گوشه بگذاشته
به صحراي جان توشه برداشته
در
آن رهگذرهاي انديشناک
پراکنده شد بر سرم مغز پاک
نوائي غريب آورم
در
سرود
دهم جان پيشينگان را درود
اگر ديدمي
در
خود افزايشي
طلب کردمي جاي آسايشي
بزرگيت بايد
در
اين دسترس
به ياد بزرگان برآور نفس
توانم
در
زهد بر دوختن
به بزم آمدن مجلس افروختن
چو
در
ميوه نارسيده رسي
بجنبانيش نارسيده کسي
فرو بردن اژدها بي درنگ
بي انباشتن
در
دهان نهنگ
دريغ آيدم کاين نگارين نورد
بود
در
سفينه گرفتار گرد
سداب و سپند رقيبان شاه
دعاي نظامي است
در
صبحگاه
در
ارتنگ اين نقش چيني پرند
قلم نيست برماني نقشبند
اثرهاي آن شاه آفاق گرد
نديدم نگاريده
در
يک نورد
وگر راست خواهي سخنهاي راست
نشايد
در
آرايش نظم خواست
گزارش چنان کردمش
در
ضمير
که خوانندگان را بود دلپذير
در
آن بزمه خسرواني خرام
درافکن مي خسرواني به جام
بر آراسته قوس را مشتري
زحل
در
ترازو به بازيگري
بر آفاق کشور خدائي کني
جهان
در
جهان پادشائي کني
رسيدند چندان سياهان زنگ
که شد
در
بيابان گذرگاه تنگ
اگر هيچ دانستمي
در
نخست
که زنگي خوري داردم تندرست
شغبهاي شيپور از آهنگ تيز
چو صور اسرافيل
در
رستخيز
دل ترکتازان
در
آن داروگير
برآورده از ناي ترکي نفير
زمين لرزه مقرعه
در
دماغ
زده آتشين مقرعه چون چراغ
روارو زنان تير پولاد ساي
در
اندام شيران پولاد خاي
سر تيغ بر گردن افراختش
در
آن يافه گفتن سرانداختش
ز جوشيدن زنگي خامکار
بجوشيد خون
در
دل شهريار
گرفته مزن
در
حريف افکني
گرفته شوي گر گرفته زني
سراسيمگي
در
منش تاخته
ز رخت خرد خانه پرداخته
چو خصمان گرفتار خواري شدند
حبش
در
ميان زينهاري شدند
جهاندار
در
موکب خاص خويش
خرامنده بر کبک رقاص خويش
نشاندند مطرب فشاندند مال
که آمد چنان بازيي
در
خيال
ز فيروزي دولت کامگار
نشاط نو انگيخت
در
روزگار
ز سختي که کبکان
در
آويختند
ز نظاره شاه نگريختند
دو مرغ دلاور
در
آن داوري
زماني نمودند جنگ آوري
بدانست کاقبال ياري دهد
به دارا
در
کامگاري دهد
وليکن
در
آن دولت کامگار
نباشد بسي عمر او پايدار
نخستين عمل کاينه ساختند
زرو نقره
در
قالب انداختند
چو افروختندش غرض برنخاست
در
و پيکر خود نديدند راست
مينگيز فتنه ميفروز کين
خرابي مياور
در
ايران زمين
برون آيد از روم گردنکشي
زند
در
هر آتشکده آتشي
بساز انجمن کانجم آمد فراز
فرشته
در
آسمان کرد باز
دبير قلمزن قلم برگرفت
همه نامه
در
گنج گوهر گرفت
خداوند بي نسبت بندگي
نه پيري
در
او نه پراکندگي
رسيدند لشگر به لشگر فراز
زمانه
در
کينه بگشاد باز
هنوز ار بجويند آن خسروان
توان يافتن
در
زمين استخوان
مگر
در
ميان صلحي آيد پديد
که شمشيرشان برنبايد کشيد
ز غريدن زنده پيلان مست
نفس
در
گلوي هزبران شکست
نبريد بازوي تابنده هور
وليکن شد آزرده
در
زير زور
جهان گر چه آرامگاهي خوشست
شتابنده را نعل
در
آتشست
در
آن مسلخ آدميزادگان
زمين گشته کوه از بس افتادگان
درخت کياني درآمد به خاک
بغلطيد
در
خون تن زخمناک
به بازوي بهمن برآموده مار
ز روئين
در
افتاده اسفنديار
سپهرم بدانگونه پهلو دريد
که شد
در
جگر پهلويم ناپديد
سوم آنکه بر زيردستان من
حرم نشکني
در
شبستان من
مگر گوهر مردمي گشت خرد
که
در
مردمان مردميها بمرد
نظامي به خاموشکاري بسيچ
به گفتار ناگفتني
در
مپيچ
به گنجينه شاه پرداختند
ز دريا به دريا
در
انداختند
پرستندگان
در
خويش را
همان محتشم را و درويش را
دو سرهنگ گردن برافراخته
حمايل به گردن
در
انداخته
سرسبزش از شادي افراخته
سر خصم
در
پايش انداخته
دليريست هنجار لشگر کشي
سرافکندگي نيست
در
سرکشي
شتابندگان از
در
بارگاه
ستايش گرفتند بر بزم شاه
هراسنده شد زين سخن شهريار
منادي برانگيختن
در
هر ديار
چنان بود رسم اندران روزگار
که باشد
در
آتشگه آموزگار
اگر شاه خواهد شتاب آورم
سر اژدها
در
طناب آورم
تمناي دل
در
دماغ آورند
نظر سوي روشن چراغ آورند
حصاري کشم
در
شبستان او
برآرم سر زير دستان او
بفرمود تا کاردانان دهر
در
آرايش آرند بازار و شهر
سکندر سخا را سرآغاز کرد
در
گنج اسکندري باز کرد
ز پيروزي چرخ پيروزه رنگ
نبودش بسي
در
صفاهان درنگ
صفحه قبل
1
...
268
269
270
271
272
...
1680
صفحه بعد
25
50
100
درباره نوسخن