نوسخن
کتابخانه
فرهنگ واژگان
وزنیاب
بلبلزبان
جستجوی آزاد
جستجوی آزاد
جستجوی ابیات دارای همه عبارات
به ترتیب مطابقت
به ترتیب مطابقت
به ترتیب کتاب
راهنما
×
167906 مورد در 0.06 ثانیه یافت شد.
ديوان امير خسرو
شمع جهانفروز تويي
در
جهان، ولي
ماييم از براي تو
در
سوز و
در
گداز
سوداي خاک پاي تو تا
در
سر من است
سر
در
کلاه سبز فلک
در
نياورم
چون
در
نيايد از
در
من نوبهار من
زانم چه خوشدلي که
در
آيد بهار نو
مگو
در
من مبين،
در
ديگران بين
که مثل خويش
در
کشور نداري
در
خرابيهاي هجران گر تو
در
خسرو رسي
در
بيابان کي رود بهر رضاي تشنه جوي
چند گويي
در
روم
در
چشم تو؟
ديده
در
راهست، گر سر مي روي
ديوان اوحدي مراغي
ناهيد
در
هبوط و قمر
در
شرف خراب
خورشيد
در
طلوع و فلک ذره وار مست
در
وجودي و از وجود به
در
در
جهاني و از جهان بيرون
چيست آن شهريار
در
پرده؟
شور
در
شهر و يار
در
پرده
در
خون لبت رفت و
در
آنست هنوز
با آنکه لب تو
در
کنارش پرورد
جام جم اوحدي مراغي
فر احمد چو
در
علي پيوست
در
خيبر گرفت
در
يکدست
گاه اندر تبي و گه
در
تاب
گاه
در
بزم و گاه
در
محراب
هر چه
در
خط و
در
بيان آيد
دست بيگانه
در
ميان آيد
در
پي
در
روي به دريا بار
زانکه
در
را شناختي مقدار
ديوان انوري
بي تو
در
هر خانه دستي بر سريست
وز تو
در
هر کوي پايي
در
گليست
در
هر پس
در
مجاوري داري
گريان و
در
انتظار دل خندان
در
سراي امل از جود کفت
سفره
در
سفره و خوان
در
خوانست
گه
در
مزاج حرف نهد نفس ناطقه
گه
در
کنار نطق کند
در
شاهوار
نه
در
خلافت بوبکر دم زنم به خلاف
نه
در
امامت فاروق
در
مجال نطق
هم نبوت
در
نسب هم پادشاهي
در
حسب
کو سليمان تا
در
انگشتش کند انگشتري
کديه و کفر
در
اشعار شعارست ترا
کفر
در
مدحي و
در
کديه همه کفراني
ديوان باباطاهر
زغم جان
در
تنم
در
گير و داره
سرم
در
رهن تيغ آبداره
ديوان بيدل دهلوي
ما
در
مقام آئينه رنگ ديگريم
چون اشک داغ
در
دل و سيماب
در
نظر
(بيدل)
در
انتظار تو دارد زآه و اشک
صد گردباد
در
دل و گرداب
در
نظر
عمريست از آسودگي پا
در
رکاب وحشتم
چون شمع دارم
در
وطن شام غريبان
در
بغل
در
کوه آتش سنگ
در
باغ جوهر رنگ
با اين متاع موهوم
در
هرمزاد بوديم
در
چه سامانست (بيدل) کسوت مجنون من
تا گريبان
در
خيال آيد سحر
در
دامنم
ديوان پروين اعتصامي
ما نميگوئيم سائل
در
مزن
چون زدي اين
در
،
در
ديگر مزن
در
آنزمان که رسي عاقبت بحد کمال
چو نيک
در
نگري
در
کمال نقصاني
فلک،
در
نورد و تو
در
خوابگاه
تو مدهوش و
در
شبروي مهر و ماه
گفت بخود، کاين چه
در
افتادنست
تا رمقي
در
دل و جان
در
تن است
در
راه تو، اوفتاده سنگي
در
پاي تو،
در
شکسته خاري
شاهنامه فردوسي
سه جنگ گران کرده شد
در
سه روز
چه
در
شب چه
در
هور گيتي فروز
که آن ترک
در
جنگ نر اژدهاست
در
آهنگ و
در
کينه ابر بلاست
ديوان خاقاني
بردي دل خاقاني
در
زلف نهان کردي
ترسم ببري جانش
در
طره
در
آويزي
فلک
در
بر او چو چوب
در
او
سگي حلقه
در
گوش فرمان نمايد
در
سايه تو بانوي مشرق گرفته جاي
درياست
در
جزيره و سيمرغ
در
حصار
قصرش چو فکرت من
در
راه مدح سلطان
گردون
در
او مرکب گيتي
در
او مصور
در
صدف
در
است و
در
حوت آفتاب
حضرتي کز پرده پيدا ديده ام
مگذار شاه دل به
در
مات خانه
در
زين
در
که هست درد ز عزلت فرونشان
گه
در
سجود باش چو
در
مغرب آفتاب
گه
در
رکوع باش چو بر مرکز آسمان
کعبه
در
شامي سلب چون قطره
در
تنگي صدف
يا صدف
در
بحر ظلماني گروگان آمده
سر به تيغ دشمنان
در
داده ام
در
به روي دوستان
در
بسته ام
خاک
در
لب کرد خاقاني و گفت
در
فروشي را دکان
در
بسته ام
ديوان خواجوي کرماني
در
شب تاريک خورشيدم
در
آغوش آمدي
همچو زلف ار بودمي يک شب
در
آغوش شما
در
ده قدح که مردم چشمم نشسته است
در
آرزوي نرگس مست تو
در
شراب
لعل لب
در
پوش تو چون
در
سخن آيد
خون
در
جگر ريش عقيق يمن افتد
خواجو چونيک نامي
در
راه عشق ننگست
تا
در
پي صلاحي ميدان که
در
فسادي
سرو از تو
در
تمايل
در
کله ربيعي
مرغ از تو
در
ترنم بر سرو جويباري
ديوان رودکي
در
هر بندي هزار دل
در
بندش
در
هر پيچي هزار جان پيچيده
ديوان سعدي
از
در
خويشم مران کاين نه طريق وفاست
در
همه شهري غريب
در
همه ملکي گداست
چو نيلوفر
در
آب و مهر
در
ميغ
پري رخ
در
نقاب پرنيانست
خورشيد بر سرو روان ديگر نديدم
در
جهان
وصفت نگنجد
در
بيان نامت نيايد
در
قلم
در
دام تو محبوسم
در
دست تو مغلوبم
وز ذوق تو مدهوشم
در
وصف تو حيرانم
تا من
در
اين سرايم اين
در
نديده بودم
کامروز پيش چشمم
در
بوستان گشادي
بي تو
در
هر گوشه پايي
در
گلست
وز تو
در
هر خانه دستي بر سري
چو سرو
در
چمني راست
در
تصور من
چه جاي سرو که مانند روح
در
بدني
عجب
در
آن نه که آفاق
در
تو حيرانند
تو هم
در
آينه حيران حسن خويشتني
مطربان گويي
در
آوازند و مستان
در
سماع
شاهدان
در
حالت و شوريدگان درهاي و هوي
مانند تو آدمي
در
آباد و خراب
باشد که
در
آيينه توان ديد و
در
آب
مواعظ سعدي
مردان راهت از نظر خلق
در
حجاب
شب
در
لباس معرفت و روز
در
قبا
چنانکه
در
نظري
در
صفت نمي آيي
منت چه وصف بگويم تو خود
در
آينه بين
در
در
نظر و گهر
در
انبار بود
آنجا همه کس يار وفادار بود
بوستان سعدي
چو شيرش به سرپنجه
در
خود کشيد
دگر زور
در
پنجه
در
خود نديد
نه
در
مردي او را نه
در
مردمي
دوم
در
جهان کس شنيد آدمي
معاني است
در
زير حرف سياه
چو
در
پرده معشوق و
در
ميغ ماه
سر آورد و دست از عدم
در
وجود
در
اين جود بنهاد و
در
وي سجود
کس از مرد
در
شهر و از زن نماند
در
آن بتکده جاي
در
زن نماند
گلستان سعدي
قرار
در
کف آزادگان نگيرد مال
نه صبر
در
دل عاشق نه آب
در
غربال
در
بيابان خشک و ريگ روان
تشنه را
در
دهان چه
در
چه صدف
مسکين حريص
در
همه عالم همي رود
او
در
قفاي رزق و اجل
در
قفاي او
ديوان سلمان ساوجي
بقعه اي بيني چودريا
در
تموج زاضطراب
مردمي
در
وي چو
در
دريا غريق اضطرار
ذکر تيغت
در
يمن خونابه گرداند عقيق
ياد لطفت
در
عدن
در
دانه گرداند مياه
آنکس نسيم خاک
در
تست
در
دماغ
در
هم کشيد چو غنچه ز بوي گلاب، روي
عاشق نديد،
در
حرم دل، جمال يار
بر غير يار، تا
در
انديشه،
در
نبست
در
ازل، عکس مي لعل تو
در
جام، افتاد
عاشق سوخته دل،
در
طمع خام افتاد
بر
در
ارباب دل، از
در
رحمت درآي
کانکه به جايي رسيد، از
در
رحمت رسيد
فراقنامه ساوجي
ازين
در
کسي کامدش
در
درون
همي بايدش رفت از آن
در
برون
جمشيد و خورشيد ساوجي
چو گل پيچيده دل
در
غنچه بنشست
در
خلوت به روي خلق
در
بست
ثوابت
در
تحير مانده بر چرخ
فلک
در
گردش و سياره
در
چرخ
صبا
در
مگذر از خاک
در
او
که کار ما ازين
در
مي گشايد
براي
در
جهان گشتي سر و بن
لب درياست
در
، شو
در
طلب کن
ميان چون کار خسرو پيچ
در
پيچ
دل او
در
ميانش هيچ
در
هيچ
دو درج لعل کآن
در
کان نباشد
دو عقد
در
که
در
عمان نباشد
شراب عشق و نار حسن
در
سر
قدح
در
دست و شاهد
در
برابر
در
آب نيلگون افتاده مهتاب
مهي
در
آب و ماهي
در
لب آب
تو چون شمعي نشسته
در
شبستان
در
آهن پاي و
در
سر دشمن جان
ستون سيم کردش حلقه
در
گوش
فکند اين
در
ز نظمش
در
بن گوش
همايون ديد عمري
در
عماري
چو
در
زرين صدف
در
دراري
ديوان سنايي
عالم پر گفتگوي و
در
ميان دردي نديد
از
در
سلمان
در
آمد دامن بوذر گرفت
سرو
در
بر دارم و مه
در
کنار
چون ترا دارم
در
آغوش اي پسر
حيرت اندر حيرتست و آگهي
در
آگهي
عاجزي
در
عاجزي و اندهان
در
اندهان
چون
در
معشوق کوبي حلقه عاشق وار زن
چون
در
بتخانه جويي چنگ
در
زنار زن
در
جمله سنايي را
در
دولت حسن او
در
دست بهين سنت مدحست مهين مذهب
عقل اگر خواهي که ناگه
در
عقيله ت نفکند
گوش گيرش
در
دبيرستان «الرحمان »
در
آر
کله آن گه نهي که
در
فتدت
سنگ
در
کفش و کيک
در
شلوار
کي
در
احمد رسي
در
صديق
عنکبوتي تنيده بر
در
غار
خوشدلي شوخي چون شاخک نرگس
در
باغ
از
در
آنکه شب و روز درو
در
نگري
از شوق تو
در
ديده جويان تو ناري
در
عدل تو
در
سينه اعدات دخاني
اي باز پسين زاده مصنوع نخستين
در
بخشش و بخشايش و
در
دانش و
در
دين
صفحه قبل
1
...
25
26
27
28
29
...
1680
صفحه بعد
25
50
100
درباره نوسخن