167906 مورد در 0.11 ثانیه یافت شد.

ليلي و مجنون نظامي

  • بدرود که بار بر نهادم
    در قبض قيامت اوفتادم
  • در خانه غم بقا نگيرد
    چون برق بزايد و بميرد
  • در منزل عالم سپنجي
    آسوده مباش تا نرنجي
  • ديويست جهان فرشته صورت
    در بند هلاک تو ضرورت
  • در پوزش تربتش پناهي
    عذري ز روان او بخواهي
  • چون شوشه تربت پدر ديد
    الماس شکسته در جگر ديد
  • بر تربتش اوفتاد بي هوش
    بگرفتش چون جگر در آغوش
  • زينسان جگرت به خون گشائي
    تو در جگر زمين چرائي
  • از پر عقاب سايبانش
    در سايه کرکس استخوانش
  • آهو به مغمزي دويدي
    پايش به کنار در کشيدي
  • او چون ملکان جناح بسته
    در قلبگه ددان نشسته
  • مردم به تعجب از حسابش
    وز رفتن وحش در رکابش
  • بود از ندماي شه جواني
    در هر هنري تمام داني
  • آهوي ورا به سگ نمايد
    در نيش سگانش آزمايد
  • هر روز شدي و گوسفندي
    در مطرح آن سگان فکندي
  • روزي به طريق خشمناکي
    شه ديد در آن جوان خاکي
  • او در دهن سگان نشسته
    دندان سگان به مهر بسته
  • صد گونه ستاره شب آهنگ
    بنموده سپهر در يک اورنگ
  • در خدمت اين خديو نامي
    ما اعظم شانک اي نظامي
  • از شکل بروج و از منازل
    افتاده سپهر در زلازل
  • هقعه چو کواعب قصب پوش
    باهنعه نشسته گوش در گوش
  • جبهه ز فروع جبهت خويش
    افروخته صد چراغ در پيش
  • خاتون رشا ز ناقه داري
    با بطن الحوت در عماري
  • وان کوکب ديگپايه کردار
    در ديگ فلک فشانده افزار
  • لطفي کن ازان لطف که داري
    بگشاي در اميدواري
  • زاين پيشترم گزافکاري
    در سينه چنان نشاند خاري
  • در شيوه عشق هست چالاک
    کز هيچ کسي نيايدش باک
  • اي چشمه خضر در سياهي
    پروانه شمع صبحگاهي
  • اي دل به وفاي من نهاده
    در معرض گفتگو فتاده
  • اي در کنف دگر خزيده
    جفتي به مراد خود گزيده
  • يک نعل بر ابريشم ندادي
    صد نعل در آتشم نهادي
  • اين است که عهد من شکستي؟
    در عهده ديگري نشستي
  • در عشق تو چون موافقي نيست
    اين سلطنتست عاشقي نيست
  • بگشاده خزينه وز حصارش
    افتاده به در خزينه دارش
  • وز حلقه زلف پر شکنجت
    در دامن اژدهاست گنجت
  • اندوه گل نچيده مي داشت
    پاس در ناخريده مي داشت
  • عشقي که دل اينچنين نورزد
    در مذهب عشق جو نيرزد
  • يک روز نشست بر نجيبي
    شد در طلب چنان غريبي
  • پندار در او نظاره کردم
    پوشيدم و باز پاره کردم
  • چندانکه در او نمود ناله
    زان سفره نخورد يک نواله
  • در ناي گلوم نان نگنجد
    گر زانکه فرو برم برنجد
  • کز خوردن دانهاي ايام
    بس مرغ که اوفتاد در دام
  • هر کوچو تو قانع گياهست
    در عالم خويش پادشاهست
  • از خلق جهان گرفته دوري
    در ساخته با چنين صبوري
  • حاجب ز غرور پادشائي
    گفتش که در اين بلا چرائي
  • وانگاه گرفت گريه در پيش
    پرسيد ز حال مادر خويش
  • دلتنگ چه دستگاه يارش
    در بسته تر از حساب کارش
  • در حلقه رشته گره مند
    زنداني بند گشته بي بند
  • شويش همه روزه داشتي پاس
    پيرامن در شکستي الماس
  • تا نگريزد شبي چو مستان
    در رخنه دير بت پرستان
  • در رهگذري نشست دلتنگ
    دور از ره دشمنان به فرسنگ
  • آواز گشاده چون منادي
    مي گردد در ميان وادي
  • تا عاقبتش فتاده بر خاک
    در دامن کوه يافت غمناک
  • ليلي که جميله جهانست
    در دوستي تو تا به جانست
  • زين بيش قدم زمان هلاکست
    در مذهب عشق عيب ناکست
  • سگباني تو همي گزينم
    در جنب سگان از آن نشينم
  • در هر طرفي ز طبع پاکش
    خواندند نسيب دردناکش
  • بگذار مرا در اين خرابي
    کز من دم همدمي نيابي
  • در گوش سلام آرزومند
    پذرفته نشد حديث آن پند
  • بگذار که از سر نيازي
    در قبله تو کنم نمازي
  • بگشاد سلام سفره خويش
    حلوا و کليچه ريخت در پيش
  • گردنده فلک شتاب گرد است
    هردم ورقيش در نورد است
  • در قامت حال خويش بنگر
    از طعن محال خويش بگذار
  • بس گرسنگي که سستي آرد
    در هاضمه تندرستي آرد
  • در صحبت او بت پريزاد
    مانند پري به بند پولاد
  • مي داد به لطف سازگاري
    در تربيت مزاج ياري
  • بيمار چو اندکي بهي يافت
    در شخص نزار فربهي يافت
  • در راحت ازو ثبات يابند
    وز رنج بدو نجات يابند
  • بر قاعده مصيبت شوي
    با غم بنشست روي در روي
  • در معرکه چنين خزاني
    شد زخم رسيده گلستاني
  • بر مادر خويش راز بگشاد
    يکباره در نياز بگشاد
  • در کوچگه اوفتاد رختم
    چون سست شدم مگير سختم
  • يک ره برهان از انتظارش
    در خز به خزينه کنارش
  • چوني ز گزند خاک چوني
    در ظلمت اين مغاک چوني
  • در گفتن حالت فراقي
    حرفي ز وفا نماند باقي
  • در هيچ رهي نماند سنگي
    کز خون خودش نداد رنگي
  • کز محنت خويش وارهانم
    در حضرت يار خود رسانم
  • در خانه سيل ريز منشين
    سيل آمد، سيل، خيز، منشين
  • در خاک مپيچ کو غباريست
    با طبع مساز کو شراريست
  • گرد صدفش چو در زدودند
    بازش چو صدف عبير سودند
  • در گريه شدند سوکواران
    کردند بر او سرشک باران
  • پهلوگه دخمه را گشادند
    در پهلوي ليليش نهادند
  • ملکي که سزاي رايت تست
    خود در حرم ولايت تست
  • کاريکه صلاح دولت تست
    در جستن آن مکن عنان سست
  • در قول چنان کن استواري
    کايمن شود از تو زينهاري
  • بر دوري کام خويش منگر
    کاقبال تواش درآرد از در
  • هفت پيکر نظامي

  • چون نگنجيد در جهان تاجش
    تخت بر عرش بست معراجش
  • منزل آنجا رساند کز دوري
    ديد در جبرئيل دستوري
  • سر برون زد ز عرش نوراني
    در خطرگاه سر سبحاني
  • همگي را جهت کجا سنجد
    در احاطت جهت کجا گنجد
  • جامش اقبال و معرفت ساقي
    هيچ باقي نماند در باقي
  • آنچنان کز حجاب تاريکي
    کس نبيند در او ز باريکي
  • وز دگر نسخها پراکنده
    هر دري در دفيني آکنده
  • کابر آنچ از هوا نثار کند
    صدفش در شاهوار کند
  • ور مدد پيش بارگه باشد
    چار در چار شانزده باشد
  • گرچه ز الفاظ خود به تقصيريم
    در معاني تمام تدبيريم
  • حاصلي نيست زين در آمودن
    جز به پيمانه باد پيمودن
  • در بزرگي برابر ملک است
    وز بلندي برادر فلک است
  • چون در کان جود بگشايد
    گنج بخشد گناه بخشايد
  • در حفاظ خط سليماني
    عرش بلقيس باد نوراني