نوسخن
کتابخانه
فرهنگ واژگان
وزنیاب
بلبلزبان
جستجوی آزاد
جستجوی آزاد
جستجوی ابیات دارای همه عبارات
به ترتیب مطابقت
به ترتیب مطابقت
به ترتیب کتاب
راهنما
×
167906 مورد در 0.08 ثانیه یافت شد.
ديوان ناصر خسرو
نيابد آنگهي عقل مدبر
از اينجا
در
طريق دين مثالي
چون بر سمن ننهي قدم
در
باغ چون بجهد صبا؟
بلبل ز گلبن برکشد
در
کله ديبا نوا
گشته روان
در
وي روان پوشيده از وشي قبا
گر نيستي
در
قوتت از بهر خواجه انتها
گر عاقلي
در
وي نگر تا گرددت پيدا جفا
اقوال دشمن باد باد او شاد و دشمن
در
وبا
خسرو و شيرين نظامي
خداوندا
در
توفيق بگشاي
نظامي را ره تحقيق بنماي
خدائي کافرينش
در
سجودش
گواهي مطلق آمد بر وجودش
خداوندي که چون نامش بخواني
نيابي
در
جوابش لن تراني
کرا زهره ز حمالان راهش
که تخليطي کند
در
بارگاهش
در
اين محرابگه معبودشان کيست
وزين آمد شدن مقصودشان چيست
اگر نارد نمودار خدائي
در
اصطرلاب فکرت روشنائي
دلش
در
مخزن آسايش آور
بر آن بخشودني بخشايش آور
بحمدالله که با قدر بلندش
کمالي
در
نيابد جز سپندش
حياتش با مسيحا هم رکابست
صبوحش تا قيامت
در
حسابست
اگر چه داستاني دلپسند است
عروسي
در
وقايه شهربند است
نيارد
در
قبولش عقل سستي
که پيش عاقلان دارد درستي
اساس بيستون و شکل شبديز
هميدون
در
مداين کاخ پرويز
چو
در
شصت اوفتادش زندگاني
خدنگ افتادش از شست جواني
که احسنت اي جهاندار معاني
که
در
ملک سخن صاحبقراني
نبيني جز هواي خويش قوتم
بجز بادي نيابي
در
بروتم
پدر
در
خسروي ديده تمامش
نهاده خسرو پرويز نامش
چنان مشهور شد
در
خوبروئي
که مطلق يوسف مصرست گوئي
دل روشن به تعليمش برافروخت
وزو بسيار حکمتها
در
آموخت
پريرويان کزان کشور اميرند
همه
در
خدمتش فرمان پذيرند
ز مهتر زادگان ماه پيکر
بود
در
خدمتش هفتاد دختر
برنده ره بيابان
در
بيابان
به کوهستان ارمن شد شتابان
ز خارا بود ديري سال کرده
کشيشاني بدو
در
سالخورده
به دشت انجرک آرام کردند
بنوشانوش مي
در
جام کردند
فسونگر
در
حديث چاره جوئي
فسوني به نديد از راستگوئي
دگرگون زيوري کردند سازش
ز
در
بستند بر ديبا طرازش
که دارالملک بردع را نوازي
زمستاني
در
آنجا عيش سازي
مجوسي ملتي هندوستاني
چو زردشت آمده
در
زند خواني
فرستم قاصدي تا بازش آرد
بسان مرغ
در
پروازش آرد
درون بردندش از
در
شادمانه
به خلوتگاه آن شمع زمانه
شکنج شرم
در
مويش نياورد
حديث رفته بر رويش نياورد
هنوز از عشقبازي گرم داغست
هنوزش شور شيرين
در
دماغست
سجود آورد شيرين
در
سپاسش
ثناها گفت افزون از قياسش
جهان را از جمالت روشنائي
جمالت
در
پناه ناآزموده
ملک زان ماده شيران شکاري
شگفتي مانده
در
چابک سواري
عروسان رياحين دست بر روي
شگرفان شکوفه شانه
در
موي
تذروان بر رياحين پر فشانده
رياحين
در
تذروان پر نشانده
سهيل سيمتن گفتا تذروي
به بازي بود
در
پائين سروي
پريزاد پريرخ گفت ماهي
به بازي بود
در
نخجير گاهي
حمايل دستها
در
گردن يار
درخت نارون پيچيده بر نار
گه آوردن بهارتر
در
آغوش
گهي بستن بنفشه بر بناگوش
حرير سرخ بيرق ها گشاده
نيستاني بد آتش
در
فتاده
ز عکس آنچنان روشن جنابي
خراسان را
در
افزود آفتابي
نشستن با پريرويان چون نوش
شهنشاه پريرويان
در
آغوش
گهي مستي شکستن بر خمارش
گهي پنهان کشيدن
در
کنارش
نمي شد موش
در
سوراخ کژدم
بياري جايروبي بست بردم
چراغي کز جهانش برگزيدي
ترا دادند و بادش
در
دميدي
دهان چندان نمايد نوش خندي
که يابد
در
طبيعت نوشمندي
شد از چشم فلک نيرنگ سازي
گشاد ابرويها
در
دلنوازي
در
رويه کرد تخت پادشائيش
کشيده صف غلامان سرائيش
چو زد زارايش خورشيد راهي
در
آرايش بدي خورشيد ماهي
نواهائي بدينسان رامش انگيز
همي زد باربد
در
پرده تيز
فرو مي خواند ازين مشتي فسانه
در
او تهديدهاي مادگانه
وگرنه بر
در
دوزخ نهاني
چرا مي جويم آب زندگاني
برون پرده فرهاد ايستاده
ميان
در
بسته و بازو گشاده
رسيده آتش دل
در
دماغش
ز گرمي سوخته همچون چراغش
گرفته عشق شيرينش
در
آغوش
شده پيوند فرهادش فراموش
گهي با آهوان خلوت گزيدي
گهي
در
موکب گوران دويدي
چو عاجز گشت خسرو
در
جوابش
نيامد بيش پرسيدن صوابش
در
اين دهليزه تنگ آفريده
وجودي دارم از سنگ آفريده
طمع
در
زندگاني بسته بودم
اميد اندر جواني بسته بودم
مسيحاوار
در
ديري نشيند
که با چندان چراغش کس نبيند
گلشن فرمود
در
شکر سرشتن
به شيرين نامه شيرين نوشتن
به حکم اوست
در
قانون بينش
تغيرهاي حال آفرينش
فسانه بود خسرو
در
نکوئي
فسونگر بود وقت نغز گوئي
کشيده
در
عقابين سياهي
پر و منقار مرغ صبح گاهي
علمداران علم بالا کشيدند
دليران رخت
در
صحرا کشيدند
برون آمد مهين شهسواران
پياده
در
رکابش تاجداران
کمر
در
بسته و ابرو گشاده
کلاه کيقبادي کژ نهاده
بنه
در
يک شکارستان نمي ماند
شکارافکن شکارافکن همي راند
مرصع پيکري
در
نيمه دوش
کلاه خسروي بر گوشه گوش
که گر نگذارم اکنون
در
وثاقش
ندارم طاقت زخم فراقش
بدين طاوس کرداري همائي
روان شد چون تذروي
در
هوائي
اگر گوشم بگيري تا فروشي
کنم
در
بيعت بيعت خموشي
بدان تا لشگر از من برنگردد
بناي پادشاهي
در
نگردد
اگر گامي زدم
در
کامراني
جوان بودم چنين باشد جواني
هنوزم ناز دولت مينمائي
هنوز از راه جباري
در
آئي
تو هرگز
در
دلم جائي نکردي
چو دلداران مدارائي نکردي
هنوزم غنچه گل ناشکفته است
هنوزم
در
دريائي نسفته است
هنوزم لب پر آب زندگانيست
هنوزم آب
در
جوي جوانيست
ولي نعمت رياحين را نسيمم
وليعهد شکر
در
يتيمم
من آرم
در
پلنگان سرفرازي
غزالان از من آموزند بازي
حساب آرزوي خويش کردن
به روي ديگران
در
پيش کردن
بر باغ ارم پوشيده شاخست
غلط گفتم
در
روزي فراخست
هزارت حاجت از شاهي رواباد
هزارت سال
در
شاهي بقاباد
ببين
در
اشک مرواريد پوشم
مکن بازي به مرواريد گوشم
مبارک رويم اما
در
عماري
مبارک بادم اين پرهيزگاري
چراغي عالم افروزنده بودي
چو
در
دست آمدي سوزنده بودي
چو خرگوش افکند
در
بردباري
کند هر کودکي بروي سواري
به دهليز سراپرده سياهان
حبش را بسته دامن
در
سپاهان
نمانده
در
حريم پادشائي
وشاقي جز غلامان سرائي
گهي خلخالهاش از پاي کندي
بجاي طوق
در
گردن فکندي
کلاغي ديد بر جاي همائي
شده
در
مهد ماهي اژدهائي
نهاده بر دهانش ساغر مل
شکفته
در
کنارش خرمن گل
صفحه قبل
1
...
262
263
264
265
266
...
1680
صفحه بعد
25
50
100
درباره نوسخن