167906 مورد در 0.06 ثانیه یافت شد.

ديوان سلمان ساوجي

  • بازا، که عمر جز نفسي نيست و آن نفس
    يکبارگي، در آمدن و در شدن برفت
  • نقد گنجينه آن خانه، چو در سينه ماست
    به گدايي به در خانه، چرا بايد رفت؟
  • مطرب بساز پرده، که خون مخالفان
    ساقي دور، در قدح و در سبو گرفت
  • مرا گويند در کويش، مرو کانجاست، هم جانان
    کسي در منزل جانان چرا تشويش جان دارد؟
  • در شرح پراکندگي ماست، وگرنه
    زلف اين همه سر، بهر چه در دوش تو دارد؟
  • مگر زلف او گفت در گوش او
    صبا در گذر بود از آن بوي برد
  • عذارت خط به بخت ما در آورد
    سيه بختي است ما را ما در آورد
  • در سلک بندگانت گر نيست نام ما را
    در نامه گدايان، باشد که نام باشد
  • در خلوتي که عاشق، بيند جمال جانان
    بايد که در ميانه، غير از نظر نباشد
  • بر آستان تو دريا دلي تواند زيست
    که در بجاي سرشکش در آستين باشد
  • نگنجد هيچ ديگر در دل آن را
    که در خاطر تمناي تو باشد
  • خوش دولتي است عشقت تا در سرکه باشد
    پيدا بود کزين مي در ساغر که باشد؟
  • هر دل که ديد چشمت، آورد در کمندش
    ترکي چنين دلاور، در لشکر که باشد؟
  • حالي غريب دارم، شرح و حکايت آن
    در نامه که گنجد؟ در دفتر که باشد؟
  • نه در حديقه خوبي بود چنين سروي
    نه در سپهر نکويي چو تو خوري باشد
  • بس سرکه رفت در سر بازار شوق ما
    خود کيست آنکه در سر بازار ما نشد؟
  • مرو زنهار در بستان که گر خاري به ناداني
    سرانگشت تو بخراشد دلم در سينه بخروشد
  • در خرابات مرا دوش به دوش آوردند
    بيخودم بر در آن باده فروش آوردند
  • کنج خرابات مغان، گنجينه اسرار دان
    کو مرد صاحب راز تا، در يوزه زين در کند
  • گاه در مصطبه دردي کش رندم خوانند
    گاه در خانقهم صوفي صافي دانند
  • سخن پير مغان است که در دير کسي
    که سبک در نکشد رطل گران ره ندهند
  • ريخت سلمان در پيش، از ديدگان
    گوهري کز لطف او، در گوش بود
  • بنشست در درونم و غير از خيال يار
    رخصت نمي دهد که کسي در درون رود
  • پيوسته جمال تو بود در نظر من
    خود غير جمال تو مرا در نظر آيد
  • چون گشت علم سلمان، در عشق ميندازش
    در خيلت اگر باشد، ما را قلمي شايد