نوسخن
کتابخانه
فرهنگ واژگان
وزنیاب
بلبلزبان
جستجوی آزاد
جستجوی آزاد
جستجوی ابیات دارای همه عبارات
به ترتیب مطابقت
به ترتیب مطابقت
به ترتیب کتاب
راهنما
×
167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.
ديوان شمس
عودي نشود مقبول خدا
تا درنرود
در
مجمر من
هر لحظه مرا
در
پيش رخت
آيينه کند آهنگر من
جان عاشق نواله ها مي پيچ
در
مکافات رنج پيچيدن
هست سماوات
در
آن آرزو
تا نگرد سوي سماوات من
بام و
در
مجلس افغان کند
کاغتنموا الهوه يا شاربين
در
حلقه ما بهر دل ما
شکلي بکني دستي بزني
گشتند بتان همه نگونسار
در
حسن خليل آزري رو
در
روزن سينه ها بتابيد
خورشيد ز مطلع ترازو
هاروت هنر ماروت ادب
گشتند نگون
در
بابل تو
عشاق مذکرند وين خلق
درمانده اند
در
مثانه
در
دست هميشه مصحفم بود
وز عشق گرفته ام چغانه
جان آمده
در
جهان ساده
وز مرکب تن شده پياده
خلقان بنهاده چشم
در
جان
جان چشم به خويش درنهاده
خاميم بيا بسوز ما را
در
آتش عشق همچو خرده
در
ديده هزار شمع رخشان
وين ديده چو شمعدان خيره
در
روي صلاح دين تو بنگر
تا دريابي بيان خيره
آيد ز خدا جزاي خيرت
در
نقد بلا نجات نسيه
جان ناديده خسيس شده
جان ديده رسيده
در
ديده
سر کاغذ گشاده دست اجل
نقد
در
کاغذ است پيچيده
در
زمين دل همه عشاق
رسته شد سبزه زار پوشيده
همگنان اشک و خون روان کرده
خونشان
در
تغار پوشيده
در
خرابات مفردان رفته
خرقه آب و گل گرو کرده
منم فاني و غرقه
در
ثبوتي
به درياهاي حي لايموتي
تويي شاگرد جان افزا طبيبي
در
استدلال افلاطون نگنجي
چنين بودي
در
اشکمگاه دنيا
بگنجيدي ولي اکنون نگنجي
نگارا تو
در
انديشه درازي
بياوردي که با ياران نسازي
اگر
در
عمر آهي برکشيدي
يقين امروز کاندر ظل آني
دلا
در
روزه مهمان خدايي
طعام آسماني را سرايي
وگر خورشيد هم عاشق نبودي
نبودي
در
جمال او ضيايي
دو دست کفشگر گر ساکنستي
هميشه گربه
در
انبان نگشتي
دگرباره شه ساقي رسيدي
مرا
در
حلقه مستان کشيدي
بگفتم اي ونک غوطي بخوردم
در
آن موج لطيف شهرياري
در
اين خشکي هجران ماهيانند
بيا اي آب بحر زندگاني
کجاييد اي
در
زندان شکسته
بداده وام داران را رهايي
کجاييد اي
در
مخزن گشاده
کجاييد اي نواي بي نوايي
بدانک انبيا عباس دينند
در
استرزاق آثار سمايي
درآ
در
مجلس سلطان باقي
ببين گردان جفان کالجوابي
بريد آفرينش
در
دو عالم
نياورده ست چون او ارمغاني
اخگر شده دل
در
آتش رويش
بگرفته عقول بادپيمايي
بگرفته معلمي
در
اين مکتب
با حفصي اگر چه کارافزايي
تا خوش بخوريم و خوش بخسبيم
در
سايه لطف لايزالي
باقي غزل وراي پرده
محجوب ز تو که
در
ملالي
خورشيد چو
در
کسوف آيد
ني عيش بود نه شادماني
باغي و بهشت بي نهايت
در
سينه مرد باغباني
در
بزم سراي شاه جانان
نظاره شاهدان جاني
مه را ز فلک فروفرستد
در
مجلسشان به ارمغاني
اي از هوس بهار حسنت
در
هر نفسم دم خزاني
اي داده روان اوليا را
در
مرگ حيات جاوداني
برجه که بهار زد صلايي
در
باغ خرام چون صبايي
از باد زند گياه موجي
در
بحر هواي آشنايي
در
سر ز خمارت ار صداعي است
تصديع برادران نجويي
افسانه ما شنو که
در
عشق
گشتيم فسانه چند خسبي
در
آب حيات رو چو ماهي
کز غربت خاکدان گذشتي
خاموش کنون که
در
خموشي
از جمله خامشان گذشتي
تاريکي غم تمام برخاست
چون شمع
در
اين ميان نهادي
شاباش که پاي غم ببستي
صد گونه
در
طرب گشادي
در
چشم تو ريخت کحل پندار
مي پنداري به اختياري
امروز بنفشه
در
رکوع است
مي جويد از خداي ياري
شمعي که
در
آسمان نگنجد
از گوشه سينه اي برآري
در
آحاديم اي مهندس
تو ساکن خانه الوفي
در
هر حرفيش مستمع را
بگشايد چشمه معاني
چون عشق کند شکرفشاني
در
جلوه شود مه نهاني
مخدومي شمس دين تبريز
چون خورشيدش
در
اين سما ني
در
خون دلم رسيد فتوي
از جمله مفتيان معني
از سوزش آفتاب محنت
در
عشق چو سايه همايي
در
زير درخت تو نشينيم
وز ميوه دلکش تو چينيم
از آتش هات
در
فروغند
فارغ از صدق وز دروغند
شمس تبريز پادشاهي
در
خطه بي حد الهي
اندر خلوت به هوي هويي
در
جمعيت به هاي هايي
درياب که بر
در
خداييم
آخر بنگر که ما کجاييم
در
جمله عالم الهي
وز دامن ماه تا به ماهي
ور بگشايم بگويي منگر
در
ما تو بديده هوايي
در
خراباتي که مجنونان روند
زود بستان ساغر از ديوانگي
شمس تبريزي براي عشق تو
برگشادم صد
در
از ديوانگي
در
فتوح فتحت ابوابها
گرددت دشوارها آسان بلي
کو وفاهاي لطيفت کز نخست
در
شکار جان ما آموختي
تا ببيند آسمان
در
نيم شب
آفتاب آشکارا ساعتي
شکران
در
عشق او بگداختند
سربريده ناله کن مانند ني
اژدهاي عشق خوردي جمله را
گر عصا
در
پنجه موساستي
آنچ
در
سينه نهان مي داري
درنيابند چه مي پنداري
به خدا از همگان فاشتري
گر چه
در
پيشگه اسراري
خرقه بده
در
قمارخانه عالم
خوب حريفي و سودناک قماري
در
تتق گردها لطيف هلالي
وز جهت دردها لطيف دوايي
در
شب تاري ره متواري
رهبر ما شد بوي افندي
کله شاهان سکه ماهان
در
خم چوگان گوي افندي
روح درآيد
در
همه گلشن
کآب نمايد روح سپاري
کجکنن اغلن چند گريزي
عاقبت آخر
در
عمل آيي
چونک قويتر دردمد آن ني
در
رخ دلبر مکتحل آيي
برو سوي جمعي چو
در
وحشتي
بيفروز شمعي چرا مغاسي
در
جمع مستان با زيردستان
بگريست صهبا کامشب نخسپي
قارون نعمت طماع گردد
در
بخشش تو گيرد گدايي
خاموش کردم ليکن روانم
در
اندرونم گشته ست نايي
در
خانه بلبل داريم صلصل
کز سگ نيايد زيبانوايي
آفتابا نه حد تو پيداست
که نه
در
خانه ترازويي
شير بيشه ميان زنجيرست
شير
در
مرغزار بايستي
ماهيان مي طپند اندر ريگ
راه
در
جويبار بايستي
در
جنود مجنده بودي
اي که اکنون تو روح انساني
خلوتي را لطيف سوداييست
رو بپرسش که
در
چه سودايي
در
مزيدم چو دولت منصور
چون مرا تو ابايزيدستي
شمس تبريز سرمه ديگر
در
دو ديده خرد کشيدستي
صفحه قبل
1
...
260
261
262
263
264
...
1680
صفحه بعد
25
50
100
درباره نوسخن