167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.

ديوان شمس

  • در قدس دلت چو خوک ديدي
    ملک قدست فرنگ دارد
  • بحريست دل تو در حقايق
    کو جوش کنار ما ندارد
  • در دولت تو سيه گليمي
    گر سود کند زيان ندارد
  • وان جان غريب در تظلم
    مي نالد و ترجمان ندارد
  • از ناز شود ولايتي تنگ
    در دل سفر عراق خيزد
  • جان از سفر دراز آمد
    بر خاک در تو بازآمد
  • آن دشمن صبرهاي عاشق
    در خون صبور مي خرامد
  • در قالب خلق شمس تبريز
    چون نفخه صور مي خرامد
  • تلخش چو بنوشي و بخندي
    در ذات تو تلخيي نماند
  • جمعيت جان هاي خرم
    در سايه آن دو زلف درهم
  • زان نرگس مست شيرگيرش
    بي خمر وصال در خماريد
  • مردانه و مردرنگ باشيد
    گر در ره عشق مرد کاريد
  • چون دامن در پيش دوانيد
    گر همچو سجاف بر کناريد
  • چون همسفريد با مه خويش
    پيوسته چو چرخ در دواريد
  • در راه فکنده است دري
    جز او که فکند برندارد
  • در وهم نبود اين سعادت
    اقبال نگر که ناگه آمد
  • در بحر گريخت اين مقالات
    زيرا هنگام آشنا بود
  • در جيب شما چو دردميدند
    عيسي زاييد اگر بزاييد
  • مويي در چشم نيست اندک
    زنهار که سرمه اي بساييد
  • در عشق خديو شمس تبريز
    انصاف که بي شما شماييد
  • دلنوازان نازنازان در ره اند
    گلعذاران از گلستان مي رسند
  • در شعاع آفتاب معرفت
    ذره ذره غيب داني مي کند
  • ناشکفته از گلستانش گلي
    صد هزاران خار در سينه خليد
  • جهان را بديدم وفايي ندارد
    جهان در جهان آشنايي ندارد
  • در عنايات خويششان بکشيد
    جرمشان را به جاي کار نهاد
  • نور عشاق شمس تبريزي
    نور در ديده شمس وار نهاد
  • چون حقيقت نهفته در خمشيست
    ترک گفت مجاز بايد کرد
  • شکرينست يار حلوايي
    مشت حلوا در اين دهانم کرد
  • چون زبانم گرفت خون ريزي
    همچو شمشير در ميانم کرد
  • بدود شاه جان به استقبال
    چونک عشاق در سفر ميرند
  • عاشقاني که جان يک دگرند
    همه در عشق همدگر ميرند
  • عاشقان جانب فلک پرند
    منکران در تک سقر ميرند
  • صوفيان در دمي دو عيد کنند
    عنکبوتان مگس قديد کنند
  • کيمياي سعادت همه اند
    در همه فعل خود بديد کنند
  • کيميايي کنند همه افلاک
    ليک در مدتي مديد کنند
  • در صفاي مي نهان ديديم
    که شما چون کدوي رنگينيد
  • تبريزي شويد اگر در عشق
    بنده شمس ملت و دينيد
  • ز انتظار رسول تيغ علي
    در غزا خويش ذوالفقار کند
  • اين نشان بدايت عشق است
    هيچ کس در نهايتش نرسيد
  • در صفاي مي شهان ديديم
    که شما چون کدوي رنگينيد
  • تبريزي شويد اگر در عشق
    بنده شمس ملت و دينيد
  • خوش بنگر در همه خورشيدوار
    تا بگذارند که افسرده اند
  • چادر افکنده عروسان روح
    در طلب شاه جهان آمدند
  • مرا غير تماشاي جمالت
    مبادا در دو عالم کار ديگر
  • خداوند خداوندان اسرار
    زهي خورشيد در خورشيد انوار
  • صد بار بگفتمت نگهدار
    در خشم و ستيزه پا ميفشار
  • در سايه ات اي درخت طوبي
    ما راست سعادت مکرر
  • شکر گفتم قدح نگفتم
    در نقل بود نبيذ مضمر
  • در وقت سماع صوفيان را
    از عرش رسد خروش ديگر
  • اندرآ در باغ بي پايان دل
    ميوه شيرين بسيارش نگر
  • زاهدانش آه ها پنهان کنند
    خلوتي جويند در وقت سحر
  • شمس تبريز عيسي عهدي
    هست در عهد تو چنين بيمار
  • بگذار که مي چرد ضعيفي
    در روضه رحمتت محرر
  • در سايه دوست چون بود جان
    همچون ماهي ميان کوثر
  • چنان چيزي که در خاطر نيابد
    چنانستم چنانستم من امروز
  • معذورم دار اگر بگفتم
    در حالت اضطرار برخيز
  • تا صبح وصال دررسيدن
    درکش شب تيره را در آغوش
  • اشتر مستم نجويم نسترن
    نوشخوارم در رهت گو خار باش
  • اي کرده خيال را رسولي
    در واسطه يادگار عاشق
  • ديرست که خواب شب نمانده است
    در ديده شرمسار عاشق
  • در تتق سينه عشاق تو
    ماه رخان قندلبان سيم ساق
  • اي سلام تو درنگنجيده
    در خم آسمان سلام عليک
  • به اقبال دوروزه دل نبنديم
    که در اقبال باقي کامکاريم
  • چو ما در فقر مطلق پاکبازيم
    بجز تصنيف ناداني ندانيم
  • در شهر شما چه يار جويم
    چون ياري شهريار ديدم
  • چون در بر خود خوشش فشردم
    آيين شکرفشار ديدم
  • اي يوسف يوسفان کجايي
    ما روي در آن ديار داريم
  • ما داد طرب دهيم تا ما
    در عشق اميرداد باشيم
  • در عشق توام گشاد ديده
    چون عشق تو باگشاد باشيم
  • هر چند کمين غلام عشقيم
    چون عشق نشسته در کمينيم
  • در هر سحري ز مشرق عشق
    همچون خورشيد ما برآييم
  • از عالم جسم خفيه گرديم
    در عالم عشق اظهر آييم
  • شمس تبريز جان جان است
    در برج ابد برابر آييم
  • در خانه چو آفتاب درتافت
    گرد سر روزن سراييم
  • گر وسوسه کرد گرد پيچم
    در پيچش او چرا نشستم
  • در آتشم ار فروبري تو
    گر آه برآورم نه مردم
  • هر چند نهان کنم نگويم
    در حضرت عشق آشکارم
  • خاموش که گفت حاجتش نيست
    در گفتن خويش ياوه تازم
  • در عشق قديم سال خورديم
    وز گفت حسود برنگرديم
  • در حلقه عاشقان قدسي
    سرحلقه چو گوهر نگينيم
  • گر از عقبات روح جستي
    مستانه مرو که در کمينيم
  • در کنار محرمان جان پروريم
    چونک اندر پرده راز آمديم
  • چون کبوترزاده برج توييم
    در سفر طواف ايوان توييم
  • در جدايي خواستم تا خو کنم
    راستي گويم جدا نشکيفتم
  • شير است يقين در بيشه جان
    بدريد يقين انبان شکم
  • از شيره او من شيردلم
    در عربده اش شيرين سخنم
  • در فراقت سزاي خود ديدم
    چون بديدم سزا بياموزم
  • در طلسمات شمس تبريزي
    گشت گنج عجايبش مکتوم
  • کلاه جمله هشياران ربودند
    در اين بازارگه چه جاي مستان
  • گفتم که دلا مبارکت باد
    در حلقه عاشقان رسيدن
  • دير آمدن و شتاب رفتن
    آيين گل است در گلستان
  • سررشته نيستي به ما ده
    در حسرت نيستند هستان
  • اي يوسف يوسفان نشستي
    در مسند عدل و داد خندان
  • در بيشه دل خيال رويت
    شير است کند شکار خندان
  • بحري است صفات شمس تبريز
    پر از در شاهوار خندان
  • در عشق رسيد بحر خون ديد
    بنشست خرد ميانه خون
  • پس در کف صنع نقش بندت
    لعبت هااند اين سلاطين
  • تا صورت راست را بداني
    در سينه ز صورت دروغين
  • چه نشستي دور چون بيگانگان
    اندرآ در حلقه ديوانگان
  • ديگران بردند حسرت زين جهان
    حسرتي بنهيم در جان جهان