167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.

ديوان شاه نعمت الله ولي

  • عشق او در دل نهان مي دارمش
    درد درد عشق او ما را دواست
  • نعمت الله تا غلام سيد است
    شاه عالم بر در او چون گداست
  • ما در غم هجر و يار واصل
    جان تشنه و دل غريق درياست
  • در آينه روي خويش بيند
    هر ديده که او به خويش بيناست
  • هرکجا پيري است طفل پيرماست
    اين چنين پيري در اين عالم که راست
  • در صفات و ذات او ديدم عيان
    مظهر ذات وصفات کبرياست
  • آفتاب است او و عالم سايه بان
    عالمي در سايه آن پادشاه است
  • گر شخص نمي بيني در سايه نگر باري
    همسايه او مائيم اين سايه از او پيداست
  • موجيم در اين دريا ماييم حجاب ما
    چون موج نشست از پا مائي ز ميان برخاست
  • در نظر داريم بحر بيکران
    آب روي ما همه از عين ماست
  • عشق در دور است و ما همراه او
    سير ما بي ابتدا و انتهاست
  • ما ز دريائيم و دريا عين ما
    هم حجاب ما در اين دريا ز ماست
  • آفتاب است و ماه خوانندش
    نورچشم است و در نظر پيداست
  • عشق بالاش در بلام انداخت
    خوش بلائي بود کز آن بالا است
  • هرکه با ما نشست در دريا
    نزد ما آب روي ما از ماست
  • اين و آن در جهان فراوانند
    نعمت الله از همه يکتاست
  • کي تواند هرکسي رفتن طريق عشق را
    زانکه هم در منزل اول فنا اندر فناست
  • بي ملامت پاي در کوي غمش نتوان نهاد
    رهروي کو بي ملامت مي رود آيا کجاست
  • چشمي که نديد نور رويش
    بينا نبود که در حجاب است
  • سيد مست است در خرابات
    او را چه غم ار جهان خراب است
  • موج است حجاب ما در اين بحر
    يا آب که آب را حجاب است
  • نقشي که خيال غير بندد
    در ديده ما خيال خواب است
  • در گلشن اگر بلبل سرمست گل افشاند
    ما را ز گلستان همه مقصود گلاب است
  • موجي است در اين ديده دريا دل سيد
    پيداست که آبست که بر آب حجاب است
  • غيري به تو گر روي نمايد بگذارش
    کان نقش خيالي است که در ديده خواب است