167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.

شرف نامه نظامي

  • ز دور اين چنين دلبريها کنم
    در آغوش جان پروريها کنم
  • برابر دهم ديده را دل خوشي
    چو در برکشندم کنم دل کشي
  • نخورده ميي ديد روشن گوار
    يکي باغ در بسته پر سيب و نار
  • چو بانگ خروس آمد از پاسگاه
    جرس در گلو بست هارون شاه
  • دوال دهل زن در آمد به جوش
    ز منقار مرغان برآمد خروش
  • سخن مي شد از هر دري در نهفت
    کس افسانه اي بي شگفتي نگفت
  • در آن انجمن بود پيري کهن
    چو نوبت بدو آمد آخر سخن
  • حجابيست در زير قطب شمال
    درو چشمه اي پاک از آب زلال
  • در بارگه سوي ظلمات کرد
    به رفتن سپه را مراعات کرد
  • چو شد منزلي چند و در کار ديد
    ز لشگر بسي خلق بيمار ديد
  • ز بازار لشگر در آن کوچگاه
    به بازار محشر همي ماند راه
  • پي خضر گفتي در آن راه بود
    همانا که خود خضر با شاه بود
  • ز بسياري لشگر انديشه کرد
    صبوري در آن تاختن پيشه کرد
  • به بنگاه خود هر کسي رفت باز
    در انديشه آن شغل را چاره ساز
  • در آن روز اول که فرمود شاه
    که نايد ز پيران کسي سوي راه
  • چو آيد گه بازگشتن ز راه
    بود ماديان پيشرو در سپاه
  • شه افسون کس را خريدار ني
    در چاره بر کس پديدار ني
  • شه از راي آن رهنمون در نهفت
    بر افروخت وين نکته نغز گفت
  • درين گفتگو بود شاه جهان
    که آن مرد وحشي ز در ناگهان
  • عنان کرد سوي سياهي رها
    نهان شد چو مه در دم اژدها
  • چنان داد فرمان در آن راه نو
    که خضر پيمبر بود پيشرو
  • شتابنده خنگي که در زير داشت
    بدو داد کو زهره شير داشت
  • چو بسيار جست آب را در نهفت
    نمي شد لب تشنه با آب جفت
  • همان خنگ را شست و سيراب کرد
    مي ناب در نقره ناب کرد
  • چو در چشمه يک چشم زد بنگريد
    شد آن چشمه از چشم او ناپديد
  • در اين داستان روميان کهن
    به نوعي دگر گفته اند اين سخن
  • که الياس با خضر همراه بود
    در آن چشمه کو بر گذرگاه بود
  • ز دست يکي زان دو فرخ همال
    درافتاد ماهي در آب زلال
  • بسيچنده در آب پيروزه رنگ
    بسيچيد تا ماهي آرد به چنگ
  • شگفتي در آن ماهي مرده بود
    که بر چشمه زندگي ره نمود
  • گر آبيست روشن در اين تيره خاک
    غلط کردن آبخوردش چه باک
  • سکندر به اميد آب حيات
    همي کرد در رنج و سختي ثبات
  • مگر کرميي در دل تنگ داشت
    که بر چشمه و سايه آهنگ داشت
  • فرو ماند خسرو در آن سايگاه
    چو سايه شده روز بر وي سياه
  • در آن غم که تدبير چون آورد
    کز آن سايه خود را برون آورد
  • سروشي در آن راهش آمد به پيش
    بماليد بر دست او دست خويش
  • در آن کوش از اين خانه سنگ بست
    که همسنگ اين سنگي آري بدست
  • ازان هر کس افکند در رخت خويش
    به اندازه طالع و بخت خويش
  • شگفتي بسي ديد شه در نهفت
    که نتوان ازان ده يکي باز گفت
  • همان پويه در راه نوشد که بود
    همان ماديان پيشرو شد که بود
  • برون آمد از زير ابر آفتاب
    ز بي آبي اندام خسرو در آب
  • چو در کشت و کار جهان بنگريم
    همه ده کشاورز يکديگريم
  • بيا ساقي آن مي که او دلکشست
    به من ده که مي در جواني خوشست
  • چنان رهبري کردش آن ماديان
    که نامد چپ و راستي در ميان
  • نيفتاد از ان تاب در تافتن
    که روزي به قسمت توان يافتن
  • نرنجيد اگر ره به حيوان نبرد
    که در راه حيوان چو حيوان نمرد
  • برهنه ز صحرا به صحرا شدن
    به از غرقه در آب دريا شدن
  • همه تاجداران روي زمين
    در آن پايه چون سايه زانو نشين
  • ز تاريکي و آب حيوان بسي
    سخن در سخن مي شد از هر کسي
  • وگر نيست آن آب در تيره خاک
    چرا نامش از نامها نيست پاک