نوسخن
کتابخانه
فرهنگ واژگان
وزنیاب
بلبلزبان
جستجوی آزاد
جستجوی آزاد
جستجوی ابیات دارای همه عبارات
به ترتیب مطابقت
به ترتیب مطابقت
به ترتیب کتاب
راهنما
×
167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.
شرف نامه نظامي
ز دور اين چنين دلبريها کنم
در
آغوش جان پروريها کنم
برابر دهم ديده را دل خوشي
چو
در
برکشندم کنم دل کشي
نخورده ميي ديد روشن گوار
يکي باغ
در
بسته پر سيب و نار
چو بانگ خروس آمد از پاسگاه
جرس
در
گلو بست هارون شاه
دوال دهل زن
در
آمد به جوش
ز منقار مرغان برآمد خروش
سخن مي شد از هر دري
در
نهفت
کس افسانه اي بي شگفتي نگفت
در
آن انجمن بود پيري کهن
چو نوبت بدو آمد آخر سخن
حجابيست
در
زير قطب شمال
درو چشمه اي پاک از آب زلال
در
بارگه سوي ظلمات کرد
به رفتن سپه را مراعات کرد
چو شد منزلي چند و
در
کار ديد
ز لشگر بسي خلق بيمار ديد
ز بازار لشگر
در
آن کوچگاه
به بازار محشر همي ماند راه
پي خضر گفتي
در
آن راه بود
همانا که خود خضر با شاه بود
ز بسياري لشگر انديشه کرد
صبوري
در
آن تاختن پيشه کرد
به بنگاه خود هر کسي رفت باز
در
انديشه آن شغل را چاره ساز
در
آن روز اول که فرمود شاه
که نايد ز پيران کسي سوي راه
چو آيد گه بازگشتن ز راه
بود ماديان پيشرو
در
سپاه
شه افسون کس را خريدار ني
در
چاره بر کس پديدار ني
شه از راي آن رهنمون
در
نهفت
بر افروخت وين نکته نغز گفت
درين گفتگو بود شاه جهان
که آن مرد وحشي ز
در
ناگهان
عنان کرد سوي سياهي رها
نهان شد چو مه
در
دم اژدها
چنان داد فرمان
در
آن راه نو
که خضر پيمبر بود پيشرو
شتابنده خنگي که
در
زير داشت
بدو داد کو زهره شير داشت
چو بسيار جست آب را
در
نهفت
نمي شد لب تشنه با آب جفت
همان خنگ را شست و سيراب کرد
مي ناب
در
نقره ناب کرد
چو
در
چشمه يک چشم زد بنگريد
شد آن چشمه از چشم او ناپديد
در
اين داستان روميان کهن
به نوعي دگر گفته اند اين سخن
که الياس با خضر همراه بود
در
آن چشمه کو بر گذرگاه بود
ز دست يکي زان دو فرخ همال
درافتاد ماهي
در
آب زلال
بسيچنده
در
آب پيروزه رنگ
بسيچيد تا ماهي آرد به چنگ
شگفتي
در
آن ماهي مرده بود
که بر چشمه زندگي ره نمود
گر آبيست روشن
در
اين تيره خاک
غلط کردن آبخوردش چه باک
سکندر به اميد آب حيات
همي کرد
در
رنج و سختي ثبات
مگر کرميي
در
دل تنگ داشت
که بر چشمه و سايه آهنگ داشت
فرو ماند خسرو
در
آن سايگاه
چو سايه شده روز بر وي سياه
در
آن غم که تدبير چون آورد
کز آن سايه خود را برون آورد
سروشي
در
آن راهش آمد به پيش
بماليد بر دست او دست خويش
در
آن کوش از اين خانه سنگ بست
که همسنگ اين سنگي آري بدست
ازان هر کس افکند
در
رخت خويش
به اندازه طالع و بخت خويش
شگفتي بسي ديد شه
در
نهفت
که نتوان ازان ده يکي باز گفت
همان پويه
در
راه نوشد که بود
همان ماديان پيشرو شد که بود
برون آمد از زير ابر آفتاب
ز بي آبي اندام خسرو
در
آب
چو
در
کشت و کار جهان بنگريم
همه ده کشاورز يکديگريم
بيا ساقي آن مي که او دلکشست
به من ده که مي
در
جواني خوشست
چنان رهبري کردش آن ماديان
که نامد چپ و راستي
در
ميان
نيفتاد از ان تاب
در
تافتن
که روزي به قسمت توان يافتن
نرنجيد اگر ره به حيوان نبرد
که
در
راه حيوان چو حيوان نمرد
برهنه ز صحرا به صحرا شدن
به از غرقه
در
آب دريا شدن
همه تاجداران روي زمين
در
آن پايه چون سايه زانو نشين
ز تاريکي و آب حيوان بسي
سخن
در
سخن مي شد از هر کسي
وگر نيست آن آب
در
تيره خاک
چرا نامش از نامها نيست پاک
صفحه قبل
1
...
2600
2601
2602
2603
2604
...
3359
صفحه بعد
25
50
100
درباره نوسخن