167906 مورد در 0.08 ثانیه یافت شد.

شرف نامه نظامي

  • جرم چون در آن فر زيبنده ديد
    دل از جنگ شيران شکيبنده ديد
  • گشادند بر يکديگر تيغ تيز
    که ره بسته شد پاي را در گريز
  • همان جودره سوي ميدان شتافت
    که در خود يکي ذره سستي نيافت
  • هم آخر در ابرو يکي چين فکند
    سر جودره بر سر زين فکند
  • يکي نامور بود طرطوس نام
    به مردي درآورده در روس نام
  • سوي هندي آمد چو سيلي به جوش
    که از کوه در پستي آرد خروش
  • بران بود کارد عنان سوي جنگ
    دگر باره در عزمش آمد درنگ
  • چنان غرق در آهن اندام او
    که بي دانه جز بر نفس کام او
  • چنان زد که از تيغ گردن زنش
    سر دشمن افتاد در دامنش
  • چو بر خون شتابنده شد نيش او
    نيامد کس از بيم در پيش او
  • در آن حمله کان کوه آهسته کرد
    صد افکند و صد کشت و صد خسته کرد
  • بدين گونه مي کرد پيگارها
    همي ريخت آتش در آن خارها
  • چو در برقع کوه رفت آفتاب
    سر روز روشن درآمد به خواب
  • به تاريکي شب چنان شد نهان
    که نشناختن هيچکس در جهان
  • در انديشه مي گفت کان شهريار
    که امروز کرد آنچنان کارزار
  • چو شيران وحشي در آن سلسله
    جهان کرده پر شور و پر مشغله
  • سلاحش نه جز آهني سر به خم
    کز او کوه را در کشيدي به هم
  • سلاحي نه در قبضه دست او
    همه با سلاحان شده پست او
  • اگر ماده گر نر بود در ستيز
    برانگيزد از عالمي رستخيز
  • به نيروي پشم است بازارشان
    متاعي جز اين نيست در بارشان
  • سرون در فشارد به شاخ بلند
    چو ديوي بخسبد دران ديو بند
  • وگر سخت باشد در آن بستگي
    به روي آورندش به آهستگي
  • چو گردد چنان آتشي جنگجوي
    نماند ز جاي در کسي رنگ و بوي
  • جهاندار در کار آن پاي لغز
    ازان داستان ماند شوريده مغز
  • سپه را برآراست خاور خديو
    در انديشه زان مردم آهنج ديو
  • شه روم در قلب چون تند شير
    چو کوهي روان خنگ ختلي به زير
  • ز خاريدن کوس خارا شکاف
    پر افکند سيمرغ در کوه قاف
  • سپاه از دو سو مانده در داوري
    که دولت کرا مي کند ياوري
  • شه از هول آن بازي سهمناک
    بترسيد کافتد سپه در هلاک
  • در آن خشمناکي به فرزانه گفت
    که دولت ز من روي خواهد نهفت
  • تک و تاب شاهان بود اندکي
    تب شير در سال باشد يکي
  • اگر چاره در سنگ خارا شود
    به تدبير و تيغ آشکارا شود
  • وليکن در اختر چنانست راز
    که چون شاه عالم شود رزمساز
  • سرش را مگر در کمند آوري
    به خم کمندش به بند آوري
  • چو در زير زنجيرش آري اسير
    برو خواه شمشير زن خواه تير
  • چو آن گور وحشي در آن دستبرد
    از افتادن و خاستن گشت خرد
  • تبيره چنان شد در آن خرمي
    که آمد به رقص آسمان بر زمي
  • اگر ماند در بند آن رهزنان
    برون آوريمش به زخم سنان
  • وگر رفت از آن رفته در نگذريم
    چنان به که بر ياد او مي خوريم
  • چو مستي درامد بران شوربخت
    بغلطيد چون سايه در پاي تخت
  • دگر گفت چون مي در او کرد کار
    سوي خانه خويش بربست بار
  • در آن مانده کاين پرده نيلگون
    چه شب بازي از پرده آرد برون
  • به آزرم در پيش خسرو نهاد
    به رسم پرستش زمين بوسه داد
  • چو شه ديد در خرگه آن ماه را
    ز مردم تهي کرد خرگاه را
  • در آن ترک خرگاهي آورد دست
    شکنج نقابش ز رخ برشکست
  • پري پيکري شوخ و مست آمده
    پريوار در شب به دست آمده
  • تو آن آفتابي در اين روزگار
    که هم تيغ گيري و هم تاجدار
  • چو در بزم باشي جهان خسروي
    چو رزم آزمائي جهان پهلوي
  • به درگاه شاهم فرستاد و گفت
    که درهاست اين درج را در نهفت
  • سوم روز چون بخت ياري نکرد
    گرفتار دشمن شدم در نبرد