167906 مورد در 0.08 ثانیه یافت شد.

جوهر الذات عطار

  • در اينجا منکشف کن راز اول
    تن و جان در يکي کن زين مبدل
  • دوئي بگذار و در يکي قدم نه
    که در حال يکي خود از دوئي به
  • دلم در بند صورت باز ماندست
    ولي در عشق صاحب راز ماندست
  • دلم در بند صورت لاآلهست
    که لا او را در اينجا گه بنا هست
  • که اي در راه ما افتاده مسکين
    شده فارغ کنون در عين تمکين
  • رسانم من ترا در ديد اول
    چو گشتي در صفات ما مبدل
  • کنون بشناس ما را در فنائي
    تو با ما ما ابا تو در جدائي
  • تو در کش تا نگردي مست عاقل
    که ناگاهي شوي در عشق باطل
  • گمانش اين بود در آخر کار
    دهد در دست او مر جام شهوار
  • خيال بد چو در پيشش نگنجد
    بجز شه هيچ در خاطر نسنجد
  • در ايندم چو تو در عزت درآئي
    حقيقت اين گره را برگشائي
  • دو علام در تو و تو در دو عالم
    ترا مخفي است اسرار اندر ايندم
  • وگرنه در عيان و زندگاني
    يقين ميدان که در پاکي بماني
  • دو تقوي هست در معني بگويم
    وگر چاره در اينجا من بجويم
  • ز خورد و خواب مردان در گذشتند
    ره جانان بيک ره در نوشتند
  • ز بي خوابي و کم خواري در اينجا
    کشيدند رنج و هم خواري در اينجا
  • ره جان کن که در جانست جانان
    در اينجا جملگي اسرار جويان
  • در اينجا هيچ و جمله اند سرمست
    فتاده از بلندي در سوي پست
  • چو گشتي پاک کلي در ماننده آب
    در آندم سر خود بيشک تو درياب
  • در اينجا واصلان چون خود رسيدند
    بجز يکي در آنحضرت نديدند
  • بتقليد اندر اينره باز ماندند
    يقين در شهوت و در آزماندند
  • نپردازي دمي با جان در اينجا
    حقيقت ميزند پنهان در اينجا
  • همه در خاک درگاهند خفته
    همه رخ نزد جانان در نهفته
  • همه در خاک درگاهند بيچون
    يک گشته نهان در هفت گردون
  • اگر نيکي تو کردستي در اينجا
    حقيت گوي بر دستي در اينجا
  • يقين چون در دل خاکت نهادند
    عيان در حضرت پاکت نهادند
  • خروشي ميزند در نزد عشاق
    از آن مشهور شد در کل آفاق
  • ز حيرت شد در آنجا زار ومدهوش
    ستاده در تحير مانده خاموش
  • بساعت باز هوش آمد در آندم
    بساعت نوحه در داد و ماتم
  • در اين بوديم ما در شهر بغداد
    تو دادي اندر اينجا بيشکي داد
  • مرا کردي در اينجا پاره پاره
    جهان و خلقم اينجا در نظاره
  • در اينجا حشر کردستي مرا يار
    دگر در آتش سوزان بمگذار
  • همه در ديد تو حيران بمانده
    چنين در ديد تو نادان بمانده
  • همه يکسان ببين در ديده دوست
    وجودت بازکن در ديده بين کوست
  • ببين کو در دورن ديده تست
    نهان اينجايگه در ديده تست
  • همه در تست هستي آينه تو
    نموده روي خود در آينه تو
  • در آن فردي سخن گفتيم بسيار
    ولي تو مانده در عين پندار
  • در او ديدم ولي اين سر که داند
    وگر داند در آن حيران بماند
  • هر آنکو راستست در حضرت يار
    رسيد اينجايگه در قربت يار
  • وگر داري بيک سوزن در اينجا
    شمارم من ترا مي زن در اينجا
  • عدم کن جسم و جانت در بر يار
    مبين خود را در اين جا گه بيکبار
  • همه در خواب و فارغ گشته از مرگ
    ببسته دل در اين دنياي بي برگ
  • همه در خواب و فارغ گشته از خويش
    که راهي اينچنين دارند در پيش
  • همه در سر اين قومند حيران
    چنين اين قوم در توحيد حيران
  • بلاي نفس ديگر دان در اينجا
    رخت را زين بلا گردان در اينجا
  • تو باشي در جهان جوياي جمله
    تو باشي در زبان گوياي جمله
  • برون ميجوئي و من در درونم
    ترا در نيکي از بد رهنمونم
  • طلب ميکردمت در عين توحيد
    نميديدم ترا در ديد خود ديد
  • کنونت يافتم در جانت ايجان
    منم در ديد تو شادان و خندان
  • فتاده موج زن در خاک و در خون
    دل بيهوش غمخوار است اکنون