نوسخن
کتابخانه
فرهنگ واژگان
وزنیاب
بلبلزبان
جستجوی آزاد
جستجوی آزاد
جستجوی ابیات دارای همه عبارات
به ترتیب مطابقت
به ترتیب مطابقت
به ترتیب کتاب
راهنما
×
167906 مورد در 0.06 ثانیه یافت شد.
ديوان مسعود سعد سلمان
تا همي تازد بر مفرش دشت آهوي غرم
تا همي يازد بر دامن که
بچه
رنگ
به بزم ساقي تو هست زاده خاتون
به رزم ياور تو هست
بچه
خاقان
گاه بگيري دو زلف
بچه
خاقان
گاه ببوسي لبان زاده خاتون
به شادکامي بنشين و زاده انگور
بخواه و بستان از دست
بچه
تسکين
هميشه شاد زي شاها به روي زاده خاتون
مي مشکين ستان دايم ز دست
بچه
خاقان
ديوان فيض کاشاني
گر درد نبودي
بچه
پرورده شدي جان
ياد تو نميبود چه ميکرد دل ما
گر آرزوي دولت وصل تو نبودي
خاطر
بچه
خوش داشتي از خويش دل ما
(فيض) از کلام
حافظ
ميخوان براي تعويد
«دل ميرود ز دستم صاحبدلان خدا را»
اين جواب غزل که
حافظ
گفت
راز دل با تو گفتنم هوس است
اين جواب غزل
حافظ
آگاه که گفت
«دوش وقت سحر از غصه نجاتم دادند»
اين جواب غزل
حافظ
هشيار که گفت
«سحرم دولت بيدار ببالين آمد »
گر هم نکنم ثنا چه گويم
نطقم
بچه
کار ديگر آيد
دم بدم عشق تازه گر نبود
بچه
تحصيل زاد خواهم کرد
تو چند باشي
حافظ
رسوم مردم را
بيا بدرگه ما تا شوي بما محفوظ
استاد غزل سعديست نزد همه کس ليکن
دل را نکند بيدار الا غزل
حافظ
آنها که تهي دستند از گفته خود مستند
کس را نکند هشيار الا غزل
حافظ
شعري که پسنديده است آنست که آن دارد
آن نيست بهر گفتار الا غزل
حافظ
اي (فيض) تتبع کن طرز غزلش چون نيست
شعري که بود مختار الا غزل
حافظ
اين جواب غزل
حافظ
شيراز که گفت
«بنده عشقم و از هر دو جهان آزادم »
اين جواب غزل
حافظ
خوش لهجه که گفت
«زلف بر باد مده تا ندهي بر بادم »
پري خيالش آيد ز سرم خرد ربايد
بچه
سان رهم ندانم ز خيال شنگ او من
ندهي اگر باو دل
بچه
آرميده باشي
نگزيني ار غم او چه غمي گزيده باشي
نبود چه بيم هجرت نه دلي نه ديده داري
نبود اميد وصلت
بچه
آرميده باشي
ديوان اشعار منصور حلاج
فتنه آموخت بدآموز ولي معلوم است
کآخر فتنه او تا
بچه
غايت باشد
مثنوي معنوي
لوح
حافظ
لوح محفوظي شود
عقل او از روح محظوظي شود
باز راند اين سو بگو زوتر چه بود
که ز ميدان آن
بچه
گويم ربود
مادر آن پيل بچگان کين کشد
پيل
بچه
خواره را کيفر کشد
پيل
بچه
مي خوري اي پاره خوار
هم بر آرد خصم پيل از تو دمار
گرچه
حافظ
باشد و چست و فقيه
چشم روشن به وگر باشد سفيه
بچه
بيرون آر از بيضه نماز
سر مزن چون مرغ بي تعظيم و ساز
اي بسا عالم ز دانش بي نصيب
حافظ
علمست آنکس نه حبيب
آنکسي را کش خدا
حافظ
بود
مرغ و ماهي مر ورا حارس شود
بوي پيراهان يوسف را نديد
آنک
حافظ
بود و يعقوبش کشيد
شه
بچه
شد عاشق کمپير زشت
تا عروس و آن عروسي را بهشت
يا به سوي آن که او آن حفظ يافت
گر نتاني سوي آن
حافظ
شتافت
ناگهان آواز سگ بچگان شنيد
سگ
بچه
اندر شکم بد ناپديد
بس عجب آمد ورا آن بانگها
سگ
بچه
اندر شکم چون زد ندا
سگ
بچه
اندر شکم ناله کنان
هيچ کس ديدست اين اندر جهان
آن چنان که مادري دل برده اي
پيش گور
بچه
نومرده اي
مر پدر را گويد آن مادر جهار
که ز مکتب
بچه
ام شد بس نزار
از جز تو گر بدي اين
بچه
ام
اين فشار آن زن بگفتي نيز هم
آن ترش رويي مادر يا پدر
حافظ
فرزند شد از هر ضرر
کي گذارد
حافظ
اندر اکتناف
که کسي چيزي ربايد از گزاف
جان اين سه شه
بچه
هم گرد چين
هم چو مرغان گشته هر سو دانه چين
تو نه اي زينجا غريب و منکري
راستي گو تا
بچه
مکر اندري
ديوان شمس
شه
بچه
اي بايد کو مشتري لعل بود
نادره اي بايد کو بهر تو غمخواره شود
روستايي
بچه
اي هست درون بازار
دغلي لاف زني سخره کني بس عيار
به خدا طوطي و طوطي
بچه
ام
جز سوي تنگ شکر مي نروم
گفت گل راز من اندرخور طفلان نبود
بچه
را ابجد و هوز به و حطي کلمن
طوطي و طوطي
بچه
اي قند به صد ناز خوري
از شکرستان ازل آمده اي بازپري
صفحه قبل
1
...
24
25
26
27
28
...
3359
صفحه بعد
25
50
100
درباره نوسخن