نوسخن
کتابخانه
فرهنگ واژگان
وزنیاب
بلبلزبان
جستجوی آزاد
جستجوی آزاد
جستجوی ابیات دارای همه عبارات
به ترتیب مطابقت
به ترتیب مطابقت
به ترتیب کتاب
راهنما
×
167906 مورد در 0.09 ثانیه یافت شد.
ديوان سلمان ساوجي
در
دل پاکش مخمر عدل چون مي
در
نشاط
در
سر کلکش مرکب بذل چون
در
ني شکر
در
مقام صدق جان بايد که باشد
در
نعيم
جسم خواهي
در
تنعم باش خواهي
در
حزن
عشق،
در
جان است و مي،
در
جام و شاهد،
در
نظر
در
چنين حالت، طريق پارسايي، مشکل است
در
مسجد چه زني اينک
در
مکيده باز
خيز مردانه قدم
در
نه و خود را
در
باز
ديوان سنايي
گر همه شب دارمي
در
کف مي و
در
بر ترا
ماه
در
کف دارمي خورشيد
در
بر دارمي
کس نديده ميل
در
حکمت چو
در
گردون فساد
کس نديده جور
در
صدرت چو
در
جنت وبا
بارگاه او دو
در
دارد که مردان
در
روند
يک
در
اندر کوفه يابي و دگر
در
کربلا
نگنجم
در
سخن پس من کجا
در
گنجد آنکس کو
به دستي
در
مکان دارد به دستي
در
زمان دارد
فاسقان را زحمتي هم
در
خلا هم
در
ملا
عاشقان را رحمتي هم
در
سفر هم
در
حضر
بسي آهو
در
عالم که مشکش نيست
در
ظاهر
بسي شخصست
در
گيتي که جانش نيست
در
ابدان
حسن
در
بصره پر بينند ليکن
در
بصر افزون
بدن
در
کعبه پر آيند ليکن
در
نظر نقصان
ديوان سيف فرغاني
عدل تو
در
شان ما دولت بود
در
شان تو
در
شود روزي چو
در
حلق صدف افتد مطر
قوت دل
در
غم او چون شفا
در
انگبين
راحت جان
در
لب او چون حلاوت
در
شکر
بر
در
جانان نشين تا قدر تو افزون شود
کآب
در
دريا شود
در
، خاک
در
معدن گهر
ديوان شاه نعمت الله ولي
در
مرتبه اي عبد است
در
مرتبه اي رب است
در
مرتبه اي حامد
در
مرتبه اي محمود
در
مرتبه اي سلطان
در
مرتبه اي درويش
در
مرتبه اي شاه است
در
مرتبه اي دستور
خم مي
در
جوش و ساقي
در
حضور
در
سراي ما و ما
در
جنب و جوش
عشق او
در
بحر و
در
بر ديده ايم
نور او
در
خشک و
در
تر ديده ايم
در
کعبه و کنشت و خرابات وصل تست
در
زهد و
در
صلاح و
در
انکار و امتحان
مهر رويش
در
دل ما همچو روحي
در
تني
عشق او
در
جان ما چو آتشي
در
مجمري
يک شاهدي است ما را
در
غيب و
در
شهادت
در
غيب و
در
شهادت يک شاهدي است ما را
در
مرتبه اي جسم است
در
مرتبه اي روح است
در
مرتبه اي جان است
در
مرتبه اي جانان
در
مرتبه اي جام است
در
مرتبه اي باده
در
مرتبه اي ساقي
در
مرتبه اي رندان
در
مرتبه اي شاه است
در
مرتبه اي درويش
در
مرتبه اي بنده
در
مرتبه اي سلطان
در
مرتبه اي فرعون
در
مرتبه اي موسي
در
مرتبه اي کفر است
در
مرتبه اي ايمان
در
مرتبه اي يوسف
در
مرتبه اي يعقوب
در
مرتبه اي مصر است
در
مرتبه اي کنعان
در
مرتبه اي آب است
در
مرتبه اي کوزه
در
مرتبه اي قطره است
در
مرتبه اي عمان
در
مرتبه اي عقل است
در
مرتبه اي نفس است
در
مرتبه اي حيوان
در
مرتبه اي انسان
در
مرتبه اي دريا
در
مرتبه اي چشمه
در
مرتبه اي جوي است
در
مرتبه اي باران
کشکول شيخ بهايي
اين جزار
در
پاسخش نوشت:
ابن نباته
در
پاسخ نوشت:
در
پيري از مطلع الانوار:
مؤلف را
در
تغزل است:
مقدمه
در
وصف اجمالي هرات
در
توصيف مرسه ي مرزاء :
از مخزن الاسرار
در
تجرد:
بقراط و جالينوس
در
طب.
ارسطو
در
طبيعي و منطق.
سقراط و فيثاغورس
در
اخلاق.
ديوان صائب
از
در
دل مي توان کام دو عالم يافتن
در
به
در
افتاد هر کس بي خبر زين
در
گذشت
دل زبس سرگشتگي
در
سينه ام،
در
سينه نيست
گوهر غلطان ندارد
در
صدف، جا
در
صدف
جز
در
دل نيست اميد گشاد از هيچ
در
تا
در
دل مي توان زد دست بر هر
در
منه
سوختم
در
قيد هستي، کاش
در
زندان خاک
اين که
در
بند خودم
در
بند اعدا بودمي
خرد
در
سر مرا
در
خم فلاطون است پنداري
هوس
در
دل مرا
در
خاک قارون است پنداري
)
در
خانه، کور (
) عصا کني (
ديوان عبيد زاکاني
در
تاب حيرت از رخ او
در
چمن سمن
در
خوي خجلت از تب او
در
قدح شراب
ديوان عطار
در
موسم نيسان ز سما شد سوي دريا،
در
کسوت قطره
در
بحر به شکل
در
شهوار برآمد
اسرار نامه عطار
همه
در
عشق مي گردند از حال
چه
در
وقت و چه
در
ماه و چه
در
سال
اشتر نامه عطار
اين يکي
در
گنج و آن يک
در
زحير
اين يکي
در
ناز و آن يک
در
نفير
مصيبت نامه عطار
عشق
در
دل بين و دل
در
جان نهان
صد جهان
در
صد جهان
در
صد جهان
ديوان فرخي سيستاني
در
دل به جاي عقلي
در
تن به جاي جاني
در
سربه جاي هوشي
در
چشم روشنايي
ديوان فروغي بسطامي
هم دوستان او همه
در
عيش و
در
نشاط
هم دشمنان او همه
در
سوز و
در
گداز
در
همه ملکي بزرگم من که
در
دستت زبونم
در
همه شهري عزيزم من که
در
چشمت حقيرم
ديوان قاآني
يکي شاهست
در
لشکر چو
در
صف بتان آيد
يکي ماهست
در
انجم چو جا
در
انجمن دارد
هر رنگ که
در
گيتي
در
روي تو مدغم
هر سحر که
در
عالم
در
چشم تو مضمر
هم آن
در
آزار از همت تو
در
آزار
هم اين
در
آذر از هيبت تو
در
آذر
در
دو لعل مي فروشش هر چه
در
صهبا سرور
در
دو چشم باده نوشش هر چه
در
مستي خمار
ميلاد تو
در
بربر و ميعاد تو
در
روم
جولان تو
در
خلخ و ميدان تو
در
گنگ
گريم چو ابر بي او
در
شام و
در
سحر
نالم چو رعد بي او
در
سر و
در
علن
کف گشودي
در
سخا بحر عمان شد
در
غمان
لب گشادي
در
سخن
در
ثمين شد بي ثمن
در
دهان تو و
در
ديده من گوهرهاست
که بدان فر و بهار
در
نبود
در
عمان
در
حزم چو پيراني و
در
رزم چو قارن
در
بزم چو قاآني و
در
عزم هلاکو
در
تلاطم موج بحر و
در
تصاعد ابخره
در
تراکم ابر و گرد و
در
تقاطر ماستي
ديوان محتشم کاشاني
سر
در
خطر تن
در
عنا دل
در
گروجان
در
بلا
فکر سلامت چون کند با اين ملامت ها کسي
در
آفاقيم بي همتا ز لطف واحد يکتا
در
استعداد من
در
شعر و
در
حکمت هم افلاطون
ديوان مسعود سعد سلمان
در
هند چنويي نه و
در
حضرت غزنين
در
دانش و
در
کوشش و گفتار و به کردار
در
رزم فتح يابي و
در
بزم گنج بخش
در
خشم عفو خويي و
در
کينه بردبار
در
صدر چو خاقاني و
در
قدر چو هوشنگ
در
عدل چو نوشروان
در
جنگ چو نوذر
چو نار
در
دل کفار و نور
در
مسجد
چو نور
در
دل ابرار و نار
در
قنديل
آن
در
هنر يگانه و آن
در
خرد تمام
آن
در
سخا مقدم و آن
در
نسب اصيل
چون ابر
در
بهاري و چون مهر
در
شرف
چون تيغ
در
نبردي و چون شير
در
عرين
در
هر سپاسي سهم تو
در
هر دياري وهم تو
در
هر زباني شکر تو
در
هر دلي پيمان تو
ديوان فيض کاشاني
يار بايد يار باشد
در
فراق و
در
وصال
نه بود
در
وصل يار و يار و
در
هجران جدا
دمبدم
در
هر قدم هوش دگر
در
سر
در
آر
آگهي
در
آگهي جو مست لايعقل مباش
ندانستم
در
اول بندگي عشقست و دين رندي
در
آخر عمر را
در
عشق و
در
رندي قضا کردم
مثنوي معنوي
در
حق او مدح و
در
حق تو ذم
در
حق او شهد و
در
حق تو سم
ديوان شمس
اسحاق شو
در
نحر ما خاموش شو
در
بحر ما
تا نشکند کشتي تو
در
گنگ ما
در
گنگ ما
طبل سفر ز دست قدم
در
سفر نهيم
در
حفظ و
در
حمايت و
در
عصمت خدا
در
يمن و
در
سعادت و
در
بخت و
در
صفا
اي پرتو خيال تو بوده امام عيد
در
آبم و
در
خاکم
در
آتش و
در
بادم
اين چار بگرد من اما نه از اين چارم
در
قهر او صد مرحمت
در
بخل او صد مکرمت
در
جهل او صد معرفت
در
خامشي گويا چو ظن
چون ز غير شمس تبريزي بريدي اي بدن
در
حرير و
در
زر و
در
ديبه و
در
ادکني
اي عشق پرده
در
که تو
در
زير چادري
در
حسن حوريي تو و
در
مهر مادري
جان و سر آن يار که او پرده
در
است
اين حلقه
در
بزن که
در
پرده
در
است
در
معني هست و
در
عيان نيست که ديد
در
دل پيدا و
در
زبان نيست که ديد
ديوان وحشي بافقي
به روي لاله
در
صحرا غزالان
در
قدح نوشي
به بوي غنچه
در
گلشن هزاران
در
غزلخواني
ديوان عرفي شيرازي
معتبر
در
ذات تو دولت چو هستي
در
قدم
تعبيه
در
طبع تو همت چو مستي
در
شراب
ديوان ابوسعيد ابوالخير
در
کوي تو سر
در
سر خنجر بنهم
چون مهره جان عشق تو
در
بر بنهم
زبور عجم اقبال لاهوري
کشيدي باده ها
در
صحبت بيگانه پي
در
پي
بنور ديگران افروختي پيمانه پي
در
پي
ارمغان حجاز اقبال لاهوري
تو
در
دريا نه ئي او
در
بر تست
به طوفان
در
فتادن جوهر تست
ديوان امير خسرو
مثل خود
در
جهان کجا بيني
گه
در
آيينه بنگري گه
در
آب
منم امروز و صد تيمار
در
دست
نه دل
در
دست، نه دلدار
در
دست
چه داند ملک خفته،
در
خواب ناز
که نالان کداميش
در
پيش
در
است
در
آن شکل و
در
آن چشم و
در
آن رو
همه عالم به حيراني ببينيد
از
در
من دوش کان نگار
در
آمد
شاخ تمناي من به بار
در
آمد
دي
در
رخت ببستم ديده ز بس شکايت
بدبخت
در
ببندد، دولت چو از
در
آيد
در
خورد دوست نيست مگر اشک چشم من
در
پيش مردمان همه
در
روي من زند
لبش اگر کشدم
در
سوال بوسه، نترسم
وليک غمزه مبادا که
در
عتاب
در
آيد
چه کنم
در
دلت نمي گنجم؟
زانکه
در
سنگ موي
در
نرود
اي بسا
در
که
در
محيط سرشک
هر دمم
در
کنار مي افتد
صفحه قبل
1
...
24
25
26
27
28
...
1680
صفحه بعد
25
50
100
درباره نوسخن