167906 مورد در 0.19 ثانیه یافت شد.

شرف نامه نظامي

  • چو زد کوزه در حوضه سنگ بست
    سفالين بد آن کوزه حالي شکست
  • بدانست ماني که در راه او
    بد آن حوضه چينيان چاه او
  • درو کرم جوشنده بيش از قياس
    کزو تشنه را در دل آمد هراس
  • بدان تا چو تشنه در آن حوض آب
    سگي مرده بيند نيارد شتاب
  • چو در خاک چين اين خبر گشت فاش
    که ماني بران آب زد دور باش
  • ز پوشيدنيهاي بغداد و روم
    که بود آن گرامي در آن مرز و بوم
  • به شاهان چين دستگاهي نمود
    که در قدرت هيچ شاهي نبود
  • ز بس خسروي خوان که در چين نهاد
    ز پيشاني چينيان چين گشاد
  • مکن ترکي اي ترک چيني نگار
    بيا ساعتي چين در ابرو ميار
  • چو رشته ز سوزن قوي تر کني
    بسا چشم سوزن که در سر کني
  • شب و روز خاقان در آن کرد صرف
    که شه را دهد پايمردي شگرف
  • گذشت از خورشهاي چيني سرشت
    که رضوان نديد آنچنان در بهشت
  • يکي تخت زر ديد چون آفتاب
    درو چشمه در چو درياي آب
  • غلامان لشگر شکن خيل خيل
    کنيزان که در مرده آرند ميل
  • خرامنده ختلي کش و دم سياه
    تکاورتر از باد در صبحگاه
  • سبق برده از آهوان در شتاب
    به گرمي چو آتش به نرمي چو آب
  • چنان رفت و آمد به آوردگاه
    که واماند ازو وهم در نيمراه
  • فرس را رخ افکنده در وقت شور
    فکنده فرس پيل را وقت زور
  • چو وهم از همه سوي مطلق خرام
    چو انديشه در تيز رفتن تمام
  • عقابين پولاد در جنگ او
    عقابان سيه جامه ز آهنگ او
  • کنيزي بدين چهره هم خوار نيست
    که در خوب روئي کسش يار نيست
  • سه خصلت در او مادر آورد هست
    که آنرا چهارم نيايد به دست
  • سمن نازک و خار محکم بود
    که مردانگي در زنان کم بود
  • دگر باره شه باده بر کف نهاد
    برامش در بارگه برگشاد
  • بسر برد روزي دو در رود و مي
    دگر پاره شد مرکبش تيز پي
  • به زندان سراي کنيزان شاه
    همي بود چون سايه در زير چاه
  • در آمد به طياره کوهکن
    فرس پيل بالا و شه پيلتن
  • ز صحراي چين تا به درياي چند
    زمين در زمين بود زير پرند
  • خبر گرم شد در خراسان و روم
    که شاهنشه آمد ز بيگانه بوم
  • کند تازه نانباره هر کسي
    در آن باده سازد نوازش بسي
  • در اين پرده مي رفتش انديشه اي
    ندارند شاهان جز اين پيشه اي
  • خروجي نه بروجه اندازه کرد
    در آن بقعه کين کهن تازه کرد
  • ز گنجينه ما تهي کرد رخت
    در از درج بربود و ديبا ز تخت
  • اگر من در آن داوري بودمي
    از اين به به کشتن بر آسودمي
  • ببيني که روسي در اين روز چند
    به روم و به ارمن رساند گزند
  • خلل چون دران مرز و بوم آورند
    طمع در خراسان و روم آورند
  • چه دلهاي مردان برارم ز هوش
    چه خونهاي شيران در آرم به جوش
  • اگر روس مصر است نيلش کنم
    سراسيمه در پاي پيلش کنم
  • برافرازم از کوهش اورنگ را
    در آتش نشانم همه سنگ را
  • نه در غار کوه اژدهائي هلم
    نه از بهر دارو گياهي هلم
  • گر آن سيم در سنگ شد جايگير
    برون آوريمش چو موي از خمير
  • به سختي در از چاره دل وام گير
    که گردد زمان تا زمان چرخ پير
  • در اين ره چو برداشتم برگ و زاد
    صبوري کنم تا برآيد مراد
  • مرا سوي ملک عجم بود راي
    که سازم در آن جاي يک چند جاي
  • دو پروانه بينم در اين طرفگاه
    يکي رو سپيدست و ديگر سياه
  • که جنبش در اين کار چون آورم
    کز اين عهد خود را برون آورم
  • سپاهي چو دريا پس پشت او
    حساب بيابان در انگشت او
  • بدان تا کند عالم از روس پاک
    قرارش نمي بود در آب و خاک
  • در آن تاختن ديده بي خواب کرد
    گذر بر بيابان سقلاب کرد
  • بيابان همه خيل قفچاق ديد
    در او لعبتان سمن ساق ديد