نوسخن
کتابخانه
فرهنگ واژگان
وزنیاب
بلبلزبان
جستجوی آزاد
جستجوی آزاد
جستجوی ابیات دارای همه عبارات
به ترتیب مطابقت
به ترتیب مطابقت
به ترتیب کتاب
راهنما
×
167906 مورد در 0.19 ثانیه یافت شد.
شرف نامه نظامي
چو زد کوزه
در
حوضه سنگ بست
سفالين بد آن کوزه حالي شکست
بدانست ماني که
در
راه او
بد آن حوضه چينيان چاه او
درو کرم جوشنده بيش از قياس
کزو تشنه را
در
دل آمد هراس
بدان تا چو تشنه
در
آن حوض آب
سگي مرده بيند نيارد شتاب
چو
در
خاک چين اين خبر گشت فاش
که ماني بران آب زد دور باش
ز پوشيدنيهاي بغداد و روم
که بود آن گرامي
در
آن مرز و بوم
به شاهان چين دستگاهي نمود
که
در
قدرت هيچ شاهي نبود
ز بس خسروي خوان که
در
چين نهاد
ز پيشاني چينيان چين گشاد
مکن ترکي اي ترک چيني نگار
بيا ساعتي چين
در
ابرو ميار
چو رشته ز سوزن قوي تر کني
بسا چشم سوزن که
در
سر کني
شب و روز خاقان
در
آن کرد صرف
که شه را دهد پايمردي شگرف
گذشت از خورشهاي چيني سرشت
که رضوان نديد آنچنان
در
بهشت
يکي تخت زر ديد چون آفتاب
درو چشمه
در
چو درياي آب
غلامان لشگر شکن خيل خيل
کنيزان که
در
مرده آرند ميل
خرامنده ختلي کش و دم سياه
تکاورتر از باد
در
صبحگاه
سبق برده از آهوان
در
شتاب
به گرمي چو آتش به نرمي چو آب
چنان رفت و آمد به آوردگاه
که واماند ازو وهم
در
نيمراه
فرس را رخ افکنده
در
وقت شور
فکنده فرس پيل را وقت زور
چو وهم از همه سوي مطلق خرام
چو انديشه
در
تيز رفتن تمام
عقابين پولاد
در
جنگ او
عقابان سيه جامه ز آهنگ او
کنيزي بدين چهره هم خوار نيست
که
در
خوب روئي کسش يار نيست
سه خصلت
در
او مادر آورد هست
که آنرا چهارم نيايد به دست
سمن نازک و خار محکم بود
که مردانگي
در
زنان کم بود
دگر باره شه باده بر کف نهاد
برامش
در
بارگه برگشاد
بسر برد روزي دو
در
رود و مي
دگر پاره شد مرکبش تيز پي
به زندان سراي کنيزان شاه
همي بود چون سايه
در
زير چاه
در
آمد به طياره کوهکن
فرس پيل بالا و شه پيلتن
ز صحراي چين تا به درياي چند
زمين
در
زمين بود زير پرند
خبر گرم شد
در
خراسان و روم
که شاهنشه آمد ز بيگانه بوم
کند تازه نانباره هر کسي
در
آن باده سازد نوازش بسي
در
اين پرده مي رفتش انديشه اي
ندارند شاهان جز اين پيشه اي
خروجي نه بروجه اندازه کرد
در
آن بقعه کين کهن تازه کرد
ز گنجينه ما تهي کرد رخت
در
از درج بربود و ديبا ز تخت
اگر من
در
آن داوري بودمي
از اين به به کشتن بر آسودمي
ببيني که روسي
در
اين روز چند
به روم و به ارمن رساند گزند
خلل چون دران مرز و بوم آورند
طمع
در
خراسان و روم آورند
چه دلهاي مردان برارم ز هوش
چه خونهاي شيران
در
آرم به جوش
اگر روس مصر است نيلش کنم
سراسيمه
در
پاي پيلش کنم
برافرازم از کوهش اورنگ را
در
آتش نشانم همه سنگ را
نه
در
غار کوه اژدهائي هلم
نه از بهر دارو گياهي هلم
گر آن سيم
در
سنگ شد جايگير
برون آوريمش چو موي از خمير
به سختي
در
از چاره دل وام گير
که گردد زمان تا زمان چرخ پير
در
اين ره چو برداشتم برگ و زاد
صبوري کنم تا برآيد مراد
مرا سوي ملک عجم بود راي
که سازم
در
آن جاي يک چند جاي
دو پروانه بينم
در
اين طرفگاه
يکي رو سپيدست و ديگر سياه
که جنبش
در
اين کار چون آورم
کز اين عهد خود را برون آورم
سپاهي چو دريا پس پشت او
حساب بيابان
در
انگشت او
بدان تا کند عالم از روس پاک
قرارش نمي بود
در
آب و خاک
در
آن تاختن ديده بي خواب کرد
گذر بر بيابان سقلاب کرد
بيابان همه خيل قفچاق ديد
در
او لعبتان سمن ساق ديد
صفحه قبل
1
...
2596
2597
2598
2599
2600
...
3359
صفحه بعد
25
50
100
درباره نوسخن