167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.

ديوان شاه نعمت الله ولي

  • نور روي اوست در عالم ميان
    بنگر اين آئينه نور خدا
  • عقل اگر خواهي برو جاي دگر
    عشق اگر خواهي درآ در بزم ما
  • ذره اي از آفتاب نور او
    نيست خالي در همه ارض وسما
  • هرکه او در عشق او فاني شود
    از حيات عشق او يابد بقا
  • نقش مي بندم خيالش در نظر
    گشته روشن چشمم از نور لقا
  • در خرابات مغان مست و خراب
    باده مي نوشيم دايم بي ريا
  • بر در ميخانه مست افتاده ايم
    خانه ما خوش تر است از دو سرا
  • در طريقت خرقه اي پوشيده ايم
    دست ما ودامن آل عبا
  • در همه عالم به چشم ما ببين
    سيدت آئينه گيتي نما
  • گرچه آب روان بود در جو
    بخور آبي وليکن از دريا
  • با تو مقصد تو است هم خانه
    در بدر مي روي کجا و چرا
  • بهشت جاودان ما سرابستان ميخانه
    هواي جنت ار داري، درآ در جنت المأوا
  • چشم ما روشن به نور روي اوست
    در نظر داريم از آن رو آفتاب
  • چون حجاب او نمي دانم جز او
    روز و شب مي بينم او را در حجاب
  • نعمت الله در خراباتش طلب
    همدم جام مي و مست وخراب
  • خوش بيا سوي ما در اين دريا
    عين ما را به عين ما درياب
  • موج و دريا يکي است تا داني
    نظري کن به چشم ما در آب
  • نور روي نعمت الله ديده ام
    مي نمايد در نظر آن آفتاب
  • غير او در عمر خود گرديده اي
    ديده اي نقش خيال او به خواب
  • ما در اين دريا به هر سو مي رويم
    ساغري داريم پر آب از حباب
  • الهام سيد است که گويد به بندگان
    ورنه چنين سخن نتوان يافت در کتاب
  • نعمت الله سر به پاي خم نهاد
    در خرابات مغان مست و خراب
  • چون شدم بيدار من بودم نه او
    آنکه در خوابش بديدم بي حجاب
  • بسته ام نقش خيالش در نظر
    آفتابي رو نموده مه نقاب
  • در خيال خواب باشد روز و شب
    هر که بيند اين چنين خوابي به خواب