167906 مورد در 0.10 ثانیه یافت شد.

شرف نامه نظامي

  • در آباد و ويران نشست آورم
    همه ملک عالم به دست آورم
  • نخستين خرامش در اين کوچگاه
    به البرز خواهم برون برد راه
  • گر اندازد از کوه ما را به خاک
    بيفتيم و در دل نداريم باک
  • در آن پيش بيني خرد پيشه کرد
    که لختي ز چشم بد انديشه کرد
  • ز دوري در آن ره شد انديشناک
    که دارد ره دور درد و هلاک
  • جوابش چنان آمد از پيش بين
    که شه گنج پنهان کند در زمين
  • شه اين راي را عالم آراي ديد
    سپه را ملامت در اين راي ديد
  • پراکنده هر يک در آن کوه و دشت
    به گل گنج پوشيد و خود بازگشت
  • به دراعه در گريزد تنش
    که آن درع باشد نه پيراهنش
  • يکي جامه در نيک نامي بپوش
    به نيکي دگر جامه ها ميفروش
  • چو همت سلاحست در دستبرد
    بگو تا کنيم آنچه داريم خرد
  • ازين پس که بر هم نبردان زنيم
    در همت نيک مردان زنيم
  • نبود آنگه آن شهر آراسته
    دزي بود در وي بسي خواسته
  • وگر دفتر داوري در نوشت
    ندادند راهش بر کوه و دشت
  • شهنشه چو دانست کان سروران
    فرو مانده بودند و عاجز در آن
  • چو در سرمه زد چشم خورشيد ميل
    فرو رفت گوهر به درياي نيل
  • که از گوشه داران در اين گوشه کيست
    که بر ماتم آرزوها گريست
  • يکي گفت کاي شاه دانش پرست
    پرستشگري در فلان غار هست
  • شهنشاه برخاست هم در زمان
    عنان ناب گشت از بر همدمان
  • نه آيينه تنها تو داري بدست
    مرا در دل آيينه اي نيز هست
  • دگر آنچه پرسد خداوند راي
    که چونست زاهد در اين تنگ جاي
  • در غار من وانگهي چون توئي
    يکي پاس شه را کم از هندوئي
  • چو من زاهن تيغ گيتي فروز
    کنم ياري عدل در نيم روز
  • در آن جستجويم که بگشايمش
    به داد و به دانش بيارايمش
  • تو نيز ار به همت کني ياريي
    در اين ره کند بخت بيداريي
  • يکي منجنيق از نفس برگشاد
    که بر قلعه آسمان در گشاد
  • کس آمد که دژبان اين کوهسار
    ستاد است بر در به اميد بار
  • چو بر شه دعا کرد از اندازه بيش
    کليد در دز بينداخت پيش
  • زمين بوسه دادند در بزم شاه
    که خالي مباد از تو تخت و کلاه
  • قوي باد در ملک بازوي تو
    بقا باد نقد ترازوي تو
  • در آن سنگ بسته دز اوج ساي
    عمارتگري کرد بسيار جاي
  • ز پولاد و ارزيز و از خاره سنگ
    برآرند سدي در آن راه تنگ
  • همان گور خانه ز غاري گزيد
    کز آتش در آن غار نتوان خزيد
  • هم از تخمه او در آن پيشگاه
    ملک زاده اي هست بر جمله شاه
  • بيا ساقي از مي دلم تازه کن
    در اين ره صبوري به اندازه کن
  • زمين خسته کرد از خرام ستور
    گران کوه را در سرافکند شور
  • کليدي که کيخسرو از جام ديد
    در آيينه دست تست آن کليد
  • دگر نيز بينم که چون خفت شاه
    در آن غار چون ساخت آرامگاه
  • در آن جام فيروزه ريزند مي
    به فيروزي آرند نزديک وي
  • سوي تخت خانه زمين در نبشت
    به بالا شدن ز آسمان برگذشت
  • دزي ديد با آسمان هم نورد
    نبرده کسي نام او در نبرد
  • عروسان دز شربت آميختند
    در آن شربت از لب شکر ريختند
  • فرو مانده حيران در آن فر و زيب
    که سيماي دولت بود دل فريب
  • ز ديوار و در گفتي آمد خروش
    که کيخسرو خفته آمد به هوش
  • همه فال خسرو در آن پيش تخت
    به پيروز بختي برآورد تخت
  • ز گوهر بر آن تخت گنجي فشاند
    که گنجور خانه در آن خيره ماند
  • در آن تخت بي تاجور بنگريست
    بر آن جام مي بي باده لختي گريست
  • از آنيم در جستن تاج و ترگ
    که فارغ دليم از شبيخون مرگ
  • کفل گرد کردند گوران دشت
    مگر شير ازين گور گه در گذشت
  • بدين غافلي ميگذاريم روز
    که در ما زنند آتش رخت سوز