167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.

شرف نامه نظامي

  • مي و مجلس شه بر آواز چنگ
    به رخسار گيتي در آورد رنگ
  • برآمد چو خورشيد بالاي تخت
    فلک در غلامي کمر کرده سخت
  • اگر خانه خيزي قرارت کجاست
    ور از در درائي ديارت کجاست
  • ندارم ز کس ترس در هيچ کار
    مگر زان کسي کاو بود ترسگار
  • در آس افکنم هر کرا سود نيست
    ببخشايم آن را که بخشودنيست
  • چو گردن کشد خصم گردن زنم
    چو در دشمني تن زند تن زنم
  • خدايم در اين کار ياري دهاد
    ز چشم بدان رستگاري دهاد
  • در آن انجمن بود بسيار کس
    به شاه آزمائي گشاده نفس
  • پژوهنده اي بود حجت نماي
    در آن انجمن گشت شاه آزماي
  • ترا زيور ايزدي در دلست
    به زيور چه پوشي تني کز گلست
  • جهانرا به فرمان خود رام کرد
    در آن رام کردن کم آرام کرد
  • مگر چاره سازم در اين سنگريز
    چو بيجاده از سنگ يابم گريز
  • جهاندار اگر چه دل شير داشت
    جهان جمله در زير شمشير داشت
  • جهان را چنين درد سرها بسيست
    و زينگونه در ره خطرها بسيست
  • ولي شاه بايد که در کار خويش
    پژوهش نمايد به مقدار خويش
  • در اين بوم بيگانه کم کن نشست
    مکن خويشتن را بدو پاي بست
  • در اين مرز و بوم از پي سروري
    ز رومي مده هيچکس را سري
  • زمين عجم گور گاه کيست
    در و پاي بيگانه وحشي پيست
  • در اين سالها کايمني از گزند
    برار از جهان نام شاهي بلند
  • درآرند لشگر به يونان و روم
    خرابي درآيد در آن مرز و بوم
  • دگر کين مينگيز در هيچ بوم
    سر کينه خواهان مکش روي روم
  • مگر موبد پير در باستان
    بدين طشت و خايه زد آن داستان
  • ملک زاده را در خرام و خورش
    همي داد چون جان خود پرورش
  • چو عاجز شود مرد چاره سگال
    ز بيچارگي در گريزد به فال
  • دري را که در غيب شد ناپديد
    بجز غيب دان کس نداند کليد
  • دلا پرده تنگست يارم تو باش
    ز پرده در آن پرده دارم تو باش
  • سکندر که فرخ جهاندار بود
    شب و روز در کار بيدار بود
  • که چون در عجم دستگاهش بود
    عرب نيز هندوي راهش بود
  • نخستين در کعبه را بوسه داد
    پناهنده خويش را کرد ياد
  • چو در خانه راستان کرد جاي
    خداوند را شد پرستش نماي
  • به ارمن در آتش پرستي کنند
    دگر شاه را زير دستي کنند
  • در ابخاز کرديست عادي نژاد
    که از رزم رستم نيارد به ياد
  • وز آنجا شبيخون بر ابخاز کرد
    در کين بر ابخازيان باز کرد
  • بهر قلعه کو داد پيغام خويش
    کليد در قلعه بردند پيش
  • در آن بوم آراسته چون بهشت
    شب و روز جز تخم نيکي نکشت
  • جهان سبز ديد از بسي کشت و رود
    به سرسبزي آمد در آنجا فرود
  • همه ساله ريحان او سبز شاخ
    هميشه در او ناز و نعمت فراخ
  • علف گاه مرغان اين کشور اوست
    اگر شير مرغت ببايد، در اوست
  • زمينش به آب زر آغشته اند
    تو گوئي در آن زعفران کشته اند
  • بجز هيزم خشگ و سيلاب تر
    نه بيني در آن بيشه چيز دگر
  • در آن بوم آباد و جاي مهان
    زمانه بسي گنج دارد نهان
  • چو طاوس نر خاصه در نيکوئي
    چو آهوي ماده ز بي آهوئي
  • هزارش زن بکر در پيشگاه
    به خدمت کمر بسته هريک چو ماه
  • زنان داشتي راي زن در سراي
    به کدبانوئي فارغ از کدخداي
  • کسي از غلامان ز بس قهر او
    به ديده نديده در شهر او
  • در آن خرم آباد مينو سرشت
    فرو ماند حيران ز بس آب و کشت
  • فرشته نبيند در ايشان دلير
    وگر بيند افتد ز بالا به زير
  • نظر طاقت آن ندارد ز نور
    که بيند در ايشان ز نزديک و دور
  • به گوش کسي کايد آوازشان
    سر خود کند در سر نازشان
  • ز پرهيزگاري که دارد سرشت
    نخسبد در آن خانه چون بهشت