نوسخن
کتابخانه
فرهنگ واژگان
وزنیاب
بلبلزبان
جستجوی آزاد
جستجوی آزاد
جستجوی ابیات دارای همه عبارات
به ترتیب مطابقت
به ترتیب مطابقت
به ترتیب کتاب
راهنما
×
167906 مورد در 0.15 ثانیه یافت شد.
شرف نامه نظامي
چو گردون کند گردني را بلند
به گردن فرازان
در
آرد کمند
کجا گردد از سيل جوئي خراب
بجوي دگر کس
در
افزايد آب
ازو
در
دل هر کس آيد هراس
چو بينند کو هست مردم شناس
بپرسيد کان چيست
در
کارزار
که از بهر پيروزي آيد به کار
که
در
لشکر چون تو شاهي بود
بفر تو يک تن سپاهي بود
چو پيروز باشي مشو
در
ستيز
مکن بسته بر خصم راه گريز
چو
در
دولتش دل فروزي نبود
ز کار تو جز خاک روزي نبود
به پاسخ چنين گفت پير کهن
که گردنده باشد زبان
در
سخن
وگرنه نگنجد که
در
کارزار
گريزد يکي لشگر از يک سوار
که ديدي که او پاي
در
خون فشرد
کزان خون سرانجام کيفر نبرد
دگر باره درخواست کان هوشمند
در
درج گوهر گشايد ز بند
رها کن رهي کان زيان آورد
ره بد خلل
در
گمان آورد
چو
در
طاق اين صفه خواهيم خفت
چه بايد شدن با سيه مار جفت
که تا دور او بود
در
گرم و سرد
کس از پيشه خويشتن برنخورد
جهان را ز ويراني عهد پيش
به آبادي آورد
در
عهد خويش
سپندي بيار اي جهان ديده پير
بر آتش فشان
در
شبستان مير
کند گنجهائي
در
او پاي بست
نباشد کسي را بدان گنج دست
رخ آراسته دستها
در
نگار
به شادي دويدندي از هر کنار
فرو هشته گيسو شکن
در
شکن
يکي پاي کوب و يکي دست زن
چو شد ملک
در
ملک آن ملک بخش
به ميدان فراخي روان کرد رخش
در
آن خطه بود آتشي سنگ بست
که خواندي خودي سوزش آتش پرست
بهاري کهن بود چيني نگار
بسي خوشتر از باغ
در
نوبهار
به آيين زردشت و رسم مجوس
به خدمت
در
آن خانه چندين عروس
همه آفت ديده و آشوب دل
ز گل شان فرو رفته
در
پا به گل
در
او دختري جادو از نسل سام
پدر کرده آذر همايونش نام
چو آن اژدها
در
بليناس ديد
ره آبگينه بر الماس ديد
نشد کارگر هيچ
در
چاره ساز
سوي جادوي خويشتن گشت باز
بتي نار پستان بدست آورد
که
در
نار بستان شکست آورد
که چون
در
سپاهان کمر بست شاه
رسانيد بر چرخ گردان کلاه
برآسود روزي دو
در
لهو و ناز
ز مشکوي دارا خبر جست باز
در
هفت گنجينه را باز کرد
برسم کيان خلعتي ساز کرد
يکي مهد زرين برآموده
در
همه پيکر از لعل و پيروزه پر
ببر تا نشيند
در
او نازنين
خرامان شود آسمان بر زمين
ره خانه خاص دارا گرفت
همه خانه را
در
مدارا گرفت
در
آمد به مشگوي مشگين سرشت
چو آب روان کايد اندر بهشت
شه از جمله آن زيانها که رفت
گناهي ندارد
در
آنها که رفت
ز دارا چنين
در
پذيرفت عهد
به مه بردن اينک فرستاد مهد
چنين گفت با راي زن ترجمان
که
در
سايه شاه دايم بمان
جوابي که
در
گوش گرد آورد
نيوشنده را دل به درد آورد
در
آن بيعت از بهر تمکين او
به ملک عجم بست کابين او
فرستاد هر دو به مشکوي شاه
که
در
خورد مشکو بود مشک و ماه
دل شاه روم از پي آن عروس
به شورش
در
افتاد چون زنگ روس
ببخشيد چندان
در
آن روز گنج
که آمد زمين از کشيدن به رنج
چو شب عقد خورشيد درهم شکست
عقيقي
در
آمد شفق را به دست
که ياقوت يکتاي اسکندري
چو همتاي
در
شد به هم گوهري
پريزاده را از پي بزم شاه
نشاندند
در
مهد زرين چو ماه
به چشم وفا سازگار آمدش
دلش برد چون
در
کنار آمدش
به کام دلش تنگ
در
بر گرفت
وز آن کام دل کام دل برگرفت
به شادي
در
آن کشور چون بهشت
برآسود با آن بهشتي سرشت
ز حلق خروسان طاوس دم
فرو ريخت
در
طاسها خون خم
صفحه قبل
1
...
2589
2590
2591
2592
2593
...
3359
صفحه بعد
25
50
100
درباره نوسخن