167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.

شرف نامه نظامي

  • روا رو برآمد ز راه نبرد
    هزاهز در آمد به مردان مرد
  • جناح آنچنان بست در پيشگاه
    که پوشيده شد روي خورشيد و ماه
  • ز شمشير برگشته جائي نبود
    که در غار او اژدهائي نبود
  • ستون علم جامه در خون زده
    نجات از جهان خيمه بيرون زده
  • به هر جا که بازو برافراختي
    سر خصم در پايش انداختي
  • دو لشگر چو مور و ملخ تاختند
    نبردي جهان در جهان ساختند
  • چو در فال فيروزي خويش ديد
    بر اعداي خود دست خود بيش ديد
  • ز بيداد دارا به جان آمده
    دل آزردگي در ميان آمده
  • چو فردا علم برکشد در مصاف
    خورد شربت تيغ پهلو شکاف
  • ولي هر کس آن در بدست آورد
    کزو خصم خود را شکست آورد
  • درا از درباغ و بنگر تمام
    ز ديگر در باغ بيرون خرام
  • در ايندم که داري به شادي بسيچ
    که آينده و روفته هيچست هيچ
  • خزان را کسي در عروسي نخواند
    مگر وقت آن کاب و هيزم نماند
  • چو دارا دران داوري راي جست
    دل راي زن بود در راي سست
  • چو فردا فشاريم در جنگ پاي
    ز رومي نمانيم يک تن بجاي
  • چو گيتي در روشني باز کرد
    جهان بازي ديگر آغاز کرد
  • جناح از هوا در زمين برد بيخ
    پس آهنگ شد چون زمين چار ميخ
  • جهاندار در قلبگه کرد جاي
    درفش کيانيش بر سر به پاي
  • ز غريدن کوس خالي دماغ
    زمين لرزه افتاد در کوه و راغ
  • ز بس در دهن ناچخ انداختن
    نفس را نه راه برون تاختن
  • سنان در سنان رسته چون نوک خار
    سپر بر سپر بسته چون لاله زار
  • گريزندگان را در آن رستخيز
    نه روي رهائي نه راه گريز
  • ندارد کسي سوک در حربگاه
    نه کس جز قراکند پوشد سپاه
  • شراري که شمشير دارا فکند
    تبش در دل سنگ خارا فکند
  • کس از خاصگان پيش دارا نبود
    کزو در دل کس مدارا نبود
  • چو در موکب قلب دارا رسيد
    ز موکب روان هيچ کس را نديد
  • تن مرزبان ديد در خاک و خون
    کلاه کياني شده سرنگون
  • سليماني افتاده در پاي مور
    همان پشه کرده بر پيل زور
  • رها کن که در من رهائي نماند
    چراغ مرا روشنائي نماند
  • دريغا به دريا کنون آمدم
    که تا سينه در موج خون آمدم
  • وليکن چو بر شيشه افتاد سنگ
    کليد در چاره نايد به چنگ
  • چه پرسي ز جاني به جان آمده
    گلي در سموم خزان آمده
  • چوبرقي که در ابر دارد شتاب
    لب از آب خالي و تن غرق آب
  • چو در نسل ما کشتن آمد نخست
    کشنده نسب کرد بر ما درست
  • تنومند را قدر چندان بود
    که در خانه کالبد جان بود
  • بسا ماهيا کو شود خورد مور
    چو در خاک شور افتد از آب شور
  • گوزني که در شهر شيران بود
    به مرگ خودش خانه ويران بود
  • بزن برق وار آتشي در جهان
    جهان را ز خود واره و وارهان
  • گوزن گرازنده در مرغزار
    ز مردم گريزد سوي کوه و غار
  • همان شير کو جاي در بيشه کرد
    ز بد عهدي مردم انديشه کرد
  • چنانم نمايد که از هر ديار
    نداري دري جز در شهريار
  • سکندر چو ديد آن همه کان گنج
    که در دستش افتاد بي دسترنج
  • به گردان ايران فرستاد کس
    کزين در نگردد کسي باز پس
  • به درگاه ما يکسره سر نهيد
    هلاک سر خويش بر در نهيد
  • جداگانه با هر يکي عهد بست
    که در پايه کس نيارد شکست
  • در گنج بگشاد بر هر کسي
    خزينه بسي داد و گوهر بسي
  • در آن انجمنگاه انجم شکوه
    که جمع آمد از هفت کشور گروه
  • کمر بستگان با کمرهاي چست
    کمر در کمر گفتي از حلقه رست
  • بسي سال ها در جهان زيستي
    ز کار جهان بي خبر نيستي
  • بسي پند گفت اين جهان ديده پير
    نشد در دل کينه ور جاي گير