167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.

ديوان سيف فرغاني

  • خلق بي ديده همه چيز ببينند چو چشم
    گر در آيينه دل نقش خيالش دارند
  • او بمعني ملک و صورت انسان دارد
    همچو ريحان که در اشکسته سفالش دارند
  • سيف فرغاني در عشق اگرش حالي هست
    اهل معني خبر از صورت حالش دارند
  • وگر روغن شود در جوي آبش
    چراغ از دود اين گلخن نگه دار
  • نگويم سيف فرغاني مگو هيچ
    زبان خويش در گفتن نگه دار
  • از کرم ولطف تو در کوي تو
    سگ دل درويش بنان خوش کند
  • من چه خبر دارم اگر در خلا
    وصل تو عيش دگران خوش کند
  • در گلشن حسن چون تو کس نيست
    معروف چو گل بخوب رويي
  • سگ اين کوي شدن مرتبه شيرانست
    اينت بس نيست که در کوي سگانش باشي
  • در ازل هرچه شد وتا بابد هرچه شود
    بنده تقرير کند گرتو زبانش باشي
  • ور زخاک کوي او يک ذره در چشمت فتد
    آفتابي بعد ازآن اندر نظر نايد ترا
  • تا جهاني خلق را چون ذره سرگردان کند
    آفتاب حسن در رويش پديدار آمدست
  • شطح حلاج در اطراف چمن بلبل گفت
    گل چون پنبه چرا بر سر دار آمده بود
  • عاقبت همچو بشر کس شد ونام آور گشت
    سگ که در خدمت اصحاب بغار آمده بود
  • ايا سلطان عشق تو نشسته برسرير دل
    بلشکرهاي خود کرده تصرف در ضمير دل
  • در فراق تو اي پسر هستم
    همچو يوسف که از پدر دورست
  • بي تو در ديگران نظر نکنم
    که معاني ازين صور دورست
  • عاشق بدست همت خود در طريق عشق
    هرچ آن نه دوست بود بيفگند و برنداشت
  • در آستين صدره دولت نکرد دست
    هر دامني که درخور اين جيب سر نداشت
  • عاشق نخواست مال چو حرصي درو نبود
    جوکي خرد مسيح چو در خانه خر نداشت
  • در راه عشق مرد چو مالي زدست داد
    خاکي که زير پاش بود کار زر کند
  • آتش بروزها نکند آنچه در شبي
    عاشق بآب ديده و آه سحر کند
  • ناخفته شب زشوق تو آن روز دست وصل
    در دامنت زند که سر از خاک برکند
  • باري در آبمجلس ما تا بيک قدح
    ساقي عشقت از دو جهان بي خبر کند
  • همت بلند دار که پرواز در هوا
    عاشق ببال همت و عنقا بپر کند