167906 مورد در 0.08 ثانیه یافت شد.

مثنوي معنوي

  • هم عيال تو بياسودي اگر
    در ميانه داشتي حجره دگر
  • نيست خفاشک عدو آفتاب
    او عدو خويش آمد در حجاب
  • گفتيي در باطنش درياستي
    جمله دريا گوهر گوياستي
  • چونک اسمعيل در جويش فتاد
    پيش دشنه آبدارش سر نهاد
  • در من آويزيد تا نازان شويد
    گرچه جغدانيد شهبازان شويد
  • بندگان خاص علام الغيوب
    در جهان جان جواسيس القلوب
  • در سجودت کاش رو گردانيي
    معني سبحان ربي دانيي
  • شير مردانند در عالم مدد
    آن زمان کافغان مظلومان رسد
  • مهرباني شد شکار شيرمرد
    در جهان دارو نجويد غير درد
  • ور نخواهي خدمت ابناء جنس
    در دهان اژدهايي همچو خرس
  • هر که خواهد همنشيني خدا
    تا نشيند در حضور اوليا
  • در حديث راست آرام دلست
    راستيها دانه دام دلست
  • اندرين انديشه خوابش در ربود
    مسجد ايشانش پر سرگين نمود
  • گرنه معيوبات باشد در جهان
    تاجران باشند جمله ابلهان
  • آخرين قرنها پيش از قرون
    در حديثست آخرون السابقون
  • هرچه انديشي پذيراي فناست
    آنک در انديشه نايد آن خداست
  • صد هزاران ماهي اللهيي
    سوزن زر در لب هر ماهيي
  • گوسفندان حواست را بران
    در چرا از اخرج المرعي چران
  • چون مناسبهاي افعال خضر
    عقل موسي بود در ديدش کدر
  • آفتابي که بتابد در جهان
    بهر خفاشي کجا گردد نهان
  • در خبر خير الامور اوساطها
    نافع آمد ز اعتدال اخلاطها
  • گفت دانايي براي داستان
    که درختي هست در هندوستان
  • اولا اخوان شدند آن دشمنان
    همچو اعداد عنب در بوستان
  • تا سليمان لسين معنوي
    در نيايد بر نخيزد اين دوي
  • پاي طاووسان ايشان در نظر
    بهتر از طاووس پران دگر
  • آن شنيدي تو که در هندوستان
    ديد دانايي گروهي دوستان
  • حفظ کردم من نکردم ردتان
    در وجود جد جد جدتان
  • کان خوشي در قلبها عاريتست
    زير زينت مايه بي زينتست
  • در چنان روي خبيث عاصيه
    گفت يزدان نسفعن بالناصيه
  • خويش را منصور حلاجي کني
    آتشي در پنبه ياران زني
  • سنگهاي امتحان را نيز پيش
    امتحانها هست در احوال خويش
  • دعوتش کردند و سيرش داشتند
    تخم رحمت در زمينش کاشتند
  • در تگ دريا گهر با سنگهاست
    فخرها اندر ميان ننگهاست
  • همچنان بيگانه شکل و آشنا
    در نبرد آييد بهر پادشا
  • اختلاف عقلها در اصل بود
    بر وفاق سنيان بايد شنود
  • باطلست اين زانک راي کودکي
    که ندارد تجربه در مسلکي
  • در هواي نابکاري سوخته
    اقمشه و املاک خود بفروخته
  • چون پيمبر درميان امتان
    در گشاي روضه دار الجنان
  • گر بسوزد باغت انگورت دهد
    در ميان ماتمي سورت دهد
  • پس چراگويد دعا الا مگر
    در دعا بيند رضاي دادگر
  • در گمان افتاد جان انبيا
    ز اتفاق منکري اشقيا
  • در تحيات و سلام الصالحين
    مدح جمله انبيا آمد عجين
  • اقتدا کردند آن شاهان قطار
    در پي آن مقتداي نامدار
  • گر بترسندي از آن فقرآفرين
    گنجهاشان کشف گشتي در زمين
  • حرمت آن که دعا آموختي
    در چنين ظلمت چراغ افروختي
  • سالها درحسرت ايشان بماند
    عمرها در شوق ايشان اشک راند
  • ظلم مستورست در اسرار جان
    مي نهد ظالم بپيش مردمان
  • انبيا در قطع اسباب آمدند
    معجزات خويش بر کيوان زدند
  • آنچنان گويد حکيم غزنوي
    در الهي نامه گر خوش بشنوي
  • اضطراب ماه گفتي در زلال
    که بترسانيد پيلان را شغال
  • بنگريد اي مردگان بي حنوط
    در سياستگاه شهرستان لوط
  • جاريه پيش نخاسي سرسريست
    در کف او از براي مشتريست
  • هست در کوشش اميدم بيشتر
    دارم اندر کاهلي افزون خطر
  • جمله مهمانان در آن حيران شدند
    انتظار دود کندوري بدند
  • در ميان آن بيابان مانده
    کارواني مرگ خود بر خوانده
  • آدمي بر خنگ کرمنا سوار
    در کف درکش عنان اختيار
  • پاسبان آفتابند اوليا
    در بشر واقف ز اسرار خدا
  • اوليا را داشتي در انتظار
    انتظار رستخيزت گشت يار
  • گر پشيماني برو عيبي کند
    آتش اول در پشيماني زند
  • اين جلالت در دلالت صادقست
    جمله ادراکات پس او سابقست
  • گر هماره فصل تابستان بدي
    سوزش خورشيد در بستان شدي
  • رزق حق حکمت بود در مرتبت
    کان گلوگيرت نباشد عاقبت
  • آزمودم مرگ من در زندگيست
    چون رهم زين زندگي پايندگيست
  • اندر آمد در بخارا شادمان
    پيش معشوق خود و دارالامان
  • مرگ دان آنک اتفاق امتست
    کاب حيواني نهان در ظلمتست
  • وانک در ظلمت براند بارگي
    برکند زان نور دل يکبارگي
  • يکنفس حمله کند چون سوسمار
    پس بسوراخي گريزد در فرار
  • چون در زرادخانه باز شد
    غمزه هاي چشم تيرانداز شد
  • اين سخن را ترجمه پهناوري
    گفته آيد در مقام ديگري
  • متصل نبود سفال دو چراغ
    نورشان ممزوج باشد در مساغ
  • چون نشان مؤمنان مغلوبيست
    ليک در اشکست مؤمن خوبيست
  • منگر اي مظلوم سوي آسمان
    کاسماني شاه داري در زمان
  • سخت پنهانست و پيدا حيرتش
    جان سلطانان جان در حسرتش
  • آفتاب اعواض را کامل نمود
    لاجرم بازارها در روز بود
  • اختر گردون ظلم را ناسخست
    اختر حق در صفاتش راسخست
  • در صف معراجيان گر بيستي
    چون براقت بر کشاند نيستي
  • هست در چاه انعکاسات نظر
    کمترين آنک نمايد سنگ زر
  • ظاهرت از تيرگي افغان کنان
    باطن تو گلستان در گلستان
  • عارفان روترش چون خارپشت
    عيش پنهان کرده در خار درشت
  • شسته در باطن ميان گلستان
    ظاهر آحادي ميان دوستان
  • اي سليمان مسجد اقصي بساز
    لشکر بلقيس آمد در نماز
  • بلک جمله ماهيان در موجها
    جمله پرندگان بر اوجها
  • بس انامل رشک استادان شده
    در صناعت عاقبت لرزان شده
  • در زمين حق زراعت کردني
    تخمهاي پاک آنگه دخل ني
  • آن هليله پروريده در شکر
    چاشني تلخيش نبود دگر
  • هر که باشد همنشين دوستان
    هست در گلخن ميان بوستان
  • هست منهاج و نهان در مکمنست
    يافتش رهن گزافه جستنست
  • گفت يارا در درونم حجتيست
    بر حدوث آسمانم آيتيست
  • بحث املاک زمين با کبريا
    در خليفه کردن باباي ما
  • بددلان از بيم جان در کارزار
    کرده اسباب هزيمت اختيار
  • در خلايق روحهاي پاک هست
    روحهاي تيره گلناک هست
  • نقش بندانند در جو فلک
    کارسازانند بهر لي و لک
  • حکمت اظهار تاريخ دراز
    مستيي انداخت در داناي راز
  • منصب تعليم نوع شهوتست
    هر خيال شهوتي در ره بتست
  • گر همي جوييد در بي بها
    ادخلوا الابيات من ابوابها
  • ادخلي تو في عبادي يافتي
    ادخلي في جنتي در بافتي
  • آمده اول به اقليم جماد
    وز جمادي در نباتي اوفتاد
  • موسيا در پيش فرعون زمن
    نرم بايد گفت قولا لينا
  • در مديحت داد معني دادمي
    غير اين منطق لبي بگشادمي
  • خويش جالينوس سازد در دوا
    تا فريبد نفس بيمار ترا