167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.

شرف نامه نظامي

  • ز هر کارداني براي درست
    در آن داوري چاره اي باز جست
  • چو در جنگ پيروزيش ديده بود
    ز پيروز جنگيش ترسيده بود
  • نکردش در آن کار کس چاره اي
    نخوردش غمي هيچ غمخواره اي
  • سخنهاي کس درنيارد به گوش
    در آن کار بودند يکسر خموش
  • به تخمه در از زنگه شاوران
    سري بود نامي ز نام آوران
  • به بيعت در آن انجمن گاه بود
    ز احوال پيشينه آگاه بود
  • گذشته نياي من از عهد پيش
    چنين گفت با من در اندرز خويش
  • که در طالع زود ماتانه دير
    فرود آيد اختر ز بالا به زير
  • مبادا که اين مرد رومي نژاد
    در آن قالب افتد که هرگز مباد
  • به ار شاه بر يخ زند نام او
    نيارد در اين کشور آرام او
  • ز پند بزرگان نبايد گذشت
    سخن را ورق در نبايد نوشت
  • گره برزد ابروي پيوسته را
    گشاد از گره چشم در بسته را
  • درو ديد چون اژدها در گوزن
    به چشمي که دور افتد از سنگ وزن
  • که در من چه نرم آهني ديده اي
    که پولاد او را پسنديده اي
  • چه بندم کمر در مصاف کسي
    که دارم کمر بسته چون او بسي
  • سرش ليکن آنگه در آيد ز خواب
    که شير از تنش خورده باشد کباب
  • اگر خود شود غرقه در زهر مار
    نخواهد نهنگ از وزغ زينهار
  • شکوه کيان بيش بايد نهاد
    قدم در خور خويش بايد نهاد
  • وگر کشتي آرد به درياي من
    سري بيند افکنده در پاي من
  • من آن صيد را کرده ام سربلند
    منش باز در گردن آرم کمند
  • نه چابک شد اين چابکي ساختن
    کمندي به کوهي در انداختن
  • قبا کو نه در خورد بالا بود
    هم انگاره دزديده کالا بود
  • زبان را نگهدار در کام خويش
    نفس بر مزن جز به هنگام خويش
  • خطرهاست در کار شاهان بسي
    که با شاه خويشي ندارد کسي
  • همانا که پيوند شاه آتشست
    به آتش در از دور ديدن خوشست
  • نصيحت گري با خداوند زور
    بود تخمي افکنده در خاک شور
  • چو گردد ز دولابه نال سير
    رسن بسته در گردن آيد به زير
  • به آهستگي کار عالم برار
    که در کار گرمي نيايد به کار
  • در آن تندي و آتش افروختن
    کز او خواست مغز سخن سوختن
  • يکي را چنان تنگي آرد به پيش
    که ناني نبيند در انبان خويش
  • تو اي طفل ناپخته خام راي
    مزن پنجه در شير جنگ آزماي
  • گرفتم همه آهن آري ز روم
    در آتشگه ما چه آهن چه موم
  • کمان بشکني پر بريزي ز تير
    زره در نوردي بپوشي حرير
  • بده جزيت از ما ببر کينه را
    قلم در مکش رسم ديرينه را
  • کلاغي تک کبک در گوش کرد
    تک خويشتن را فراموش کرد
  • ز خاکي که بر آسمان افکني
    سرو چشم خود در زيان افکني
  • در اندازه من غلط بوده اي
    به بازوي بهمن نپيموده اي
  • جواني مکن گرچه هستي دلير
    منه پاي گستاخ در کام شير
  • من از ساکني هستم آن کوه سنگ
    که در جنبش آهسته دارم درنگ
  • مرا گر کند در جهان تاجدار
    عجب نيست از بخشش کردگار
  • چه پنداشتي در جهان نيست کس
    جهاندار تنها تو باشي و بس
  • تمناي شه آنگه آيد به دست
    که در روي دريا توان پول بست
  • جهان گر تو را داد کاري بدست
    مرا نيز دستي در اين کار هست
  • جهان چون نباشد به جان آمده
    مني و توئي در ميان آمده
  • جز اين از منت هيچ واخواست نيست
    که در يک ترازو دو من را ست نيست
  • فرستاد و بر جنگ تعجيل جست
    سکندر نيامد در آن کار سست
  • در آورد لشگر به بيگار تنگ
    بر آراسته يک به يک ساز جنگ
  • در اين پرده يک رشته بيکار نيست
    سر رشته بر ما پديدار نيست
  • کرا رخت از خانه بر در نهند
    کرا تاج اقبال بر سر نهند
  • که چون صبح را شاه چين بار داد
    عروس عدن در به دينار داد