نوسخن
کتابخانه
فرهنگ واژگان
وزنیاب
بلبلزبان
جستجوی آزاد
جستجوی آزاد
جستجوی ابیات دارای همه عبارات
به ترتیب مطابقت
به ترتیب مطابقت
به ترتیب کتاب
راهنما
×
167906 مورد در 0.08 ثانیه یافت شد.
شرف نامه نظامي
در
آن معرکه راند شه بارگي
همي بود بر هر دو نظارگي
شگفتي فرومانده شه زان شمار
که
در
مغز مرغان چه بود آن خمار
که چون
در
جهان ريزش خون بود
سرانجام اقبال او چون بود
به تدبير بنشست با انجمن
چو سرو سهي
در
ميان چمن
تو زو بيش
در
لشگر آراستن
خراج از زبونان توان خواستن
ببيني که روزي هم آزار او
کسادي
در
آرد به بازار او
دد و دام را شير از آنست شاه
که مهمان نوازست
در
صيدگاه
تو آن شيرگيري که
در
وقت جنگ
ز شمشير تو خون شود خاره سنگ
چو با تيغ تو سرکشي ساختند
به جز سر چه
در
پايت انداختند
همان
در
حروف خط هندسي
تو غالب تري گر سخن بررسي
به مغلوبم و غالب چو بشتافتيم
در
آن فتح غالب تو را يافتيم
چو پيروز بود آن نمونش به فال
در
اين هم توان بود پيروز حال
تو نيز ار
در
آن آينه بنگري
به دست آري آيين اسکندري
چه بنديم دل
در
جهان سال و ماه
که هم ديو خانست و هم غول راه
از آن گنج کاورد قارون به دست
سرانجام
در
خاک بين چون نشست
مي ناب
در
جام شاهنشهي
گهي پر همي کرد و گاهي تهي
به هر نسبتي کامد از بانگ چنگ
سخن شد بسي
در
نمطهاي تنگ
به هر جرعه مي که شه مي فشاند
مهندس درختي
در
او مي نشاند
در
آن بزم آراسته چون بهشت
گل افشان تر از ماه ارديبهشت
زبوني چه ديدي تو
در
کار ما
که بردي سر از خط پرگار ما
چنان ديد
در
قاصد راه سنج
که از جوش دل مغزش آمد به رنج
که را
در
خرد راي باشد بلند
نگويد سخن هاي ناسودمند
در
آن گوهرين گنج بن ناپديد
بدي خايه زر خداي آفريد
سپهر آن بساط کهن
در
نوشت
بساطي دگر ملک را تازه گشت
تو با آنکه داري چنان توشه اي
رها کن مرا
در
چنين گوشه اي
تو را ملکي آسوده بي داغ و رنج
مکن ناسپاسي
در
آن مال وگنج
ز من آنچه بر نايدت
در
مخواه
چنان باش با من که با شاه شاه
در
آموختنش راز آن پيشکش
بدان تعبيه شد دل شاه خوش
زره چون
در
آمد بر شاه روم
فروزنده شد همچو آتش ز موم
متاعي که
در
سله خويش داشت
بياورد و يک يک فرا پيش داشت
همان گوي را مرد هيئت شناس
به شکل زمين مي نهد
در
قياس
به يک لحظه مرغان
در
او تاختند
زمين را ز کنجد بپرداختند
زمين
در
زمين تا به اقصاي روم
بجوشيد دريا بلرزيد بوم
علف
در
زمين گشت چون گنج گم
ز نعل ستوران پيگانه سم
ز عالم کسي سر برآرد بلند
که
در
کار عالم بود هوشمند
فرستاد تا لشگر از هر ديار
روانه شود بر
در
شهريار
شه از کار دارا و پيگار او
سخن راند و پيچيد
در
کار او
چه تدبير باشد
در
اين رسم و راه
کزو کار بر ما نگردد تباه
چنان
در
دل آيد جهان ديده را
همان زيرکان پسنديده را
کهن باغ را وقت نو کردنست
نوان
در
حساب درو کردنست
ز خصم تو چون مملکت گشت سير
به خصم افکني پاي
در
نه دلير
تنوري چنين گرم
در
بند نان
ره انجام را گرم تر کن عنان
کجا شاه را پاي ما را سر است
دلي کو کز اين داوري بر
در
است
سکندر چو
در
حکم آن داوري
ز لشگر کشان يافت آن ياوري
جهان يک نواله ست پيچيده سر
در
او گاه حلوا بود گه جگر
زمين گر بضاعت برون آورد
همه خاک
در
زير خون آورد
چو فرياد را
در
گلو بست راه
گلو بسته به مرد فرياد خواه
چو
در
کوي نابخردان دم زني
به ار داستان خرد کم زني
که چون شاه روم آمد آراسته
همش تيغ
در
دست و هم خواسته
خبر گرم شد
در
همه مرز و بوم
که آمد برون اژدهائي ز روم
صفحه قبل
1
...
2586
2587
2588
2589
2590
...
3359
صفحه بعد
25
50
100
درباره نوسخن