167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.

ديوان سيف فرغاني

  • بلطف بر سر وقت من آ که در طلبت
    زپا درآمدم وتو بدست مي نايي
  • بهجر دور نيم ازتو زآنکه هر نفسم
    چو فکر در دل ودر ديده اي چو بينايي
  • در آمدن زدر دوست سيف فرغاني
    ميسرت نشود تا زخود برون نايي
  • تخت دولت مي نهد در هند دين احمدي
    کرسي اقبال محمودي چو غزنين مي شود
  • در حريم عشق شو تا بوي فقر آيد زتو
    زآنکه عاشق گر فريدونست مسکين مي شود
  • بهر باغ در سرو چوبين بسي است
    ولي باغ ما سرو سيمين خوهد
  • چنين حسن در نوع انسان کجاست
    کسي نور مه چون زپروين خوهد
  • چون زپي مژده وصال روان شد
    از در مصر عنايت تو بشيرم
  • بر در شهر دلم نقاره زد وگفت
    کز پي سلطان حسن ملک بگيرم
  • خاتم دولت چو کرد عشق در انگشت
    من ز نگينش چو موم نقش پذيرم
  • پاي ما بيخ فرو برده بخاک در دوست
    چون درخت ازچه بهر باد سري جنبانيم
  • روز وشب در طلب دايره جمعيت
    پاي برجاي چو پرگار وبسر گردانيم
  • علم دولت ما را دو جهان در سايه است
    برعيت برسان حکم که ما سلطانيم
  • در پيش جيش همت عاشق نايستاد
    سلطان ماه با سپه اختران خويش
  • گر زين غزل سماع کند زهره، مشتري
    در پاي چنگ او فگند طيلسان خويش
  • تا سيف ذکر دوست بگويد بکام خود
    بنهاد دوست در دهن او زبان خويش
  • زآتش عشقت که دل را در جواني زنده داشت
    برف پيري بر سرم بنشست ومحرورم هنوز
  • هرگز نکرد دامن وصل ترا بچنگ
    الا کسي که دست تو در آستين کند
  • در پيش روي دلبر رومي نژاد ما
    آن نقش خوب نيست که نقاش چين کند
  • گرچه دارند در درون صد درد
    همه موقوف يک دواي تواند
  • خدمت پيوسته کن تا روي بنمايد قبول
    حلقه چون دائم زني ناچار بگشايند در
  • شعرمن در وصف او جلاب جان پرور شود
    گر درآميزد بهم آب وشکر با يکدگر
  • از دهنش قند ريخت لعل شکر بار او
    در قدمش مشک بيخت زلف پريشان سرش
  • در بر او ديگري مي خورد آب حيات
    ما چو گدايان کوي نان طلبيم از درش
  • تو شيرين لب همي داني که مارا
    چه شور افگنده اي در عالم جان