167906 مورد در 0.09 ثانیه یافت شد.

شرف نامه نظامي

  • چو سروي که پيدا کند در چمن
    ز گيسو بنفشه ز عارض سمن
  • جمالي چو در نيم روز آفتاب
    کرشمه کنان نرگسي نيم خواب
  • به مهرش شبي شاه در برگرفت
    ز خرماي شه نخلين برگرفت
  • عطارد به جوزا برون تاخته
    مه و زهره در ثور جا ساخته
  • در احکام هفت اختر آمد پديد
    که دنيا بدو داد خواهد کليد
  • شه از مهر فرزند پيروز بخت
    در گنج بگشاد و برشد به تخت
  • شد از چنبر مهد ميدان گراي
    ز گهواره در مرکب آورد پاي
  • همه سختي از بستگي لازمست
    چو در بشکني خانه پر هيزم است
  • نشاندش به دانش در آموختن
    که گوهر شود سنگ از افروختن
  • ز هر دانشي کو بود در قياس
    وزو گردد انديشه معني شناس
  • خبر دادش از هر چه در پرده بود
    کسي کم چنان طفل پرورده بود
  • به شهزاده بسپرد فرزند را
    به پيمان در افزود سوگند را
  • تو را دولت او را هنر ياور است
    هنرمند با دولتي در خور است
  • اگر غالب از دايره نام توست
    شمار ظفر در سرانجام توست
  • در او هر دمي نوبري مي رسد
    يکي مي رود ديگري مي رسد
  • ز فرمانبران ملک فيلقوس
    نشد کس در آن شغل با وي شموش
  • چنان شد که با زور بازوي او
    نچربيد کس در ترازوي او
  • چو در زور پيچيدي اندام را
    گره برزدي گوش ضرغام را
  • حساب جهانگيري آورد پيش
    جهان را زبون ديد در دست خويش
  • به هر کاري کو جست نام آوري
    در آن کار دادش فلک ياوري
  • نه آن کرد با مردم از مردمي
    که آيد در انديشه آدمي
  • مگر چون بدان شربت آرم نشاط
    غمي چند را در نوردم بساط
  • چه پنداري اي مرد آسان نيوش
    که آسان پر از در توانکرد گوش
  • سکندر به آيين شاهان پيش
    بر آراست بزمي در ايوان خويش
  • همه آدمي خوار و مردم گزاي
    ندارد در اين داوري مصر پاي
  • ارسطوي بيدار دل را بخواند
    وزين در بسي قصه با او براند
  • ز تنين به غور آمده غارها
    در او فتنه را روز بازارها
  • در آن جاي غولان وطن ساختند
    چو غولان به هر گوشه مي تاختند
  • از آيينه پيل و زنگ شتر
    صدف را شبه رست بر جاي در
  • ز پويه که پي بر زمين مي فشرد
    در اندام گاو استخوان گشت خرد
  • نديم سکندر به بي گاه و گاه
    محاسب در احکام خورشيد و ماه
  • به زنگي زبان رهنموني کند
    که آهن در آتش زبوني کند
  • بريدند در طشت زرين سرش
    به خون غرقه شد نازنين پيکرش
  • کساني که بودند با او به راه
    شدند آب در ديده نزديک شاه
  • بغريد کوس از در شهريار
    جهان شد ز بانگ جرس بي قرار
  • در آمد به شورش دم گاو دم
    به خمبک زدن خام روئينه خم
  • زهرين حمله زهراي تيغ
    شده آب خون در دل تند ميغ
  • بدانست سالار لشگر شناس
    که در رومي از زنگي آمد هراس
  • چو لشگر هراسان شود در ستيز
    سگالش نسازد مگر بر گريز
  • گرفتن تني چند زنگي ز راه
    گرفتار کردن در اين بارگاه
  • بفرماي تا مطبخي در نهفت
    نهد جفته و آن را کند خاک جفت
  • بفرمود شه تا دليران روم
    نمايند چالش در آن مرز و بوم
  • دگر زنگيان پيش خسرو به پاي
    فرومانده عاجز در آن رسم و راي
  • چو فرمود خسرو که خوان آورند
    بساط خورش در ميان آورند
  • همه ساق زنگي خورم در شراب
    کزان خوش نمک تر نيابم کباب
  • به غول سيه بانگ برزد خروس
    در آمد به غريدن آواز کوس
  • پلارک چنان تافت از روي تيغ
    که در شب ستاره ز تاريک ميغ
  • دو ابر از دو سو در خروش آمدند
    دو درياي آتش به جوش آمدند
  • مژه چون سنان چشمها چون عقيق
    ز خرطوم تا دم در آهن غريق
  • در آمد چو پيل استخواني به دست
    کزو پيل را استخوان مي شکست