167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.

شرف نامه نظامي

  • چو شايد که جانهاي ما در دمي
    برآيد به پيرامن عالمي
  • هميدون در اين چشم روشن دماغ
    ابوبکر شمعست و عثمان چراغ
  • توئي قفل گنجينه ها را کليد
    در نيک و بد کرده بر ما پديد
  • نظامي که در گنجه شد شهربند
    مباد از سلام تو نابهرمند
  • قراري نه در رقص اعضاي من
    سر من شده کرسي پاي من
  • چو شمع آتش افتاده در باغ من
    شده باغ من آتشين داغ من
  • گدازنده چون موم در آفتاب
    به مومي چنين بسته بر ديده خواب
  • درآمد به من خوابي از جوش مغز
    در آن خواب ديدم يکي باغ نغز
  • چو صبح سعادت برآمد پگاه
    شدم زنده چون باد در صبحگاه
  • دلم با زبان در سخن پروري
    چو هاروت و زهره به افسونگري
  • که دارد دکاني در اين چار سو
    که رخنه ندارد ز بسيار سو
  • شنيد از دبيران دينار سنج
    که زر زر کشد در جهان گنج گنج
  • به زاري نمود از پي زر خروش
    بناليد در مرد جوهر فروش
  • اگر کان گنجي چو نائي بدست
    بسي گنج از اينگونه در خاک هست
  • رياحين ز بستان شود ناپديد
    در باغ را کس نجويد کليد
  • چو پوسيده چوبي که در کنج باغ
    فروزنده باشد به شب چون چراغ
  • در اين ره چو من خوابنيده بسيست
    نيارد کسي ياد که آنجا کسيست
  • چو در خورد گوينده نايد جواب
    سخن ياوه کردن نباشد صواب
  • چه داني که من خود چه فن ميزنم
    دهل بر در خويشتن ميزنم
  • بکاوم به الماس او کان خويش
    کنم بسته در جان او جان خويش
  • زمانه چنين پيشه ها پر دهد
    يکي درستاند يکي در دهد
  • ازين خوي خوش کو سرشت منست
    بسي رخنه در کار و کشت منست
  • ز چندين سخن گو سخن ياد دار
    سخن را منم در جهان يادگار
  • چو برجيس در جنگ هر بدگمان
    کمان دارم و برندارم کمان
  • چو زهره درم در ترازو نهم
    ولي چون دهم بي ترازو دهم
  • نخندم بر اندوه کس برق وار
    که از برق من در من افتد شرار
  • پس هيچ پشتي چنان نگذرم
    که در پيش رويش خجالت برم
  • شوم بر درم ريز خود در فشان
    کنم سرکشي ليک با سرکشان
  • ز شاهان گيتي در اين غار ژرف
    که را بود چون من حريفي شگرف
  • پذيرفته از هر فني روشني
    جداگانه در هر فني يک فني
  • کسي را که در گريه آرم چو آب
    بخندانمش باز چون آفتاب
  • چو از ران خود خورد بايد کباب
    چه گردم به در يوزه چون آفتاب
  • نشينم چو سيمرغ در گوشه اي
    دهم گوش را از دهن توشه اي
  • در خانه را چون سپهر بلند
    زدم بر جهان قفل و بر خلق بند
  • ندانم که دور از چه سان ميرود
    چه نيک و چه بد در جهان ميرود
  • يکي مرده شخصم به مردي روان
    نه از کارواني و در کاروان
  • در حاجت از خلق بربسته به
    ز درباني آدمي رسته به
  • در اين مندل خاکي از بيم خون
    نيارم سر آوردن از خط برون
  • ز هر جو که انداختم در خراس
    دري باز دادم به جوهر شناس
  • به دري سفالينه اي سفته گير
    سرودي به گرمابه در گفته گير
  • که چون در کتابت شود جاي گير
    نيوشنده را زان بود ناگزير
  • از آن خسروي مي که در جام اوست
    شرف نامه خسروان نام اوست
  • در آن نامه کان گوهر سفته راند
    بسي گفتنيهاي ناگفته ماند
  • نظامي که در رشته گوهر کشيد
    قلم ديده ها را قلم درکشيد
  • بناسفته دري که در گنج يافت
    ترازوي خود را گهر سنج يافت
  • مشو ناپسنديده را پيش باز
    که در پرده کژ نسازند ساز
  • مگر در گذرهاي انديشه گير
    که از باز گفتن بود ناگزير
  • نرويد گياهي ز مازندران
    که صد نوک زوبين نبيني در آن
  • از آن گل که او تازه دارد نفس
    عرق ريزه اي در عراقست و بس
  • خريدار چون بر در آرد بها
    نشايد ره بيع کردن رها