نوسخن
کتابخانه
فرهنگ واژگان
وزنیاب
بلبلزبان
جستجوی آزاد
جستجوی آزاد
جستجوی ابیات دارای همه عبارات
به ترتیب مطابقت
به ترتیب مطابقت
به ترتیب کتاب
راهنما
×
167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.
شرف نامه نظامي
چو شايد که جانهاي ما
در
دمي
برآيد به پيرامن عالمي
هميدون
در
اين چشم روشن دماغ
ابوبکر شمعست و عثمان چراغ
توئي قفل گنجينه ها را کليد
در
نيک و بد کرده بر ما پديد
نظامي که
در
گنجه شد شهربند
مباد از سلام تو نابهرمند
قراري نه
در
رقص اعضاي من
سر من شده کرسي پاي من
چو شمع آتش افتاده
در
باغ من
شده باغ من آتشين داغ من
گدازنده چون موم
در
آفتاب
به مومي چنين بسته بر ديده خواب
درآمد به من خوابي از جوش مغز
در
آن خواب ديدم يکي باغ نغز
چو صبح سعادت برآمد پگاه
شدم زنده چون باد
در
صبحگاه
دلم با زبان
در
سخن پروري
چو هاروت و زهره به افسونگري
که دارد دکاني
در
اين چار سو
که رخنه ندارد ز بسيار سو
شنيد از دبيران دينار سنج
که زر زر کشد
در
جهان گنج گنج
به زاري نمود از پي زر خروش
بناليد
در
مرد جوهر فروش
اگر کان گنجي چو نائي بدست
بسي گنج از اينگونه
در
خاک هست
رياحين ز بستان شود ناپديد
در
باغ را کس نجويد کليد
چو پوسيده چوبي که
در
کنج باغ
فروزنده باشد به شب چون چراغ
در
اين ره چو من خوابنيده بسيست
نيارد کسي ياد که آنجا کسيست
چو
در
خورد گوينده نايد جواب
سخن ياوه کردن نباشد صواب
چه داني که من خود چه فن ميزنم
دهل بر
در
خويشتن ميزنم
بکاوم به الماس او کان خويش
کنم بسته
در
جان او جان خويش
زمانه چنين پيشه ها پر دهد
يکي درستاند يکي
در
دهد
ازين خوي خوش کو سرشت منست
بسي رخنه
در
کار و کشت منست
ز چندين سخن گو سخن ياد دار
سخن را منم
در
جهان يادگار
چو برجيس
در
جنگ هر بدگمان
کمان دارم و برندارم کمان
چو زهره درم
در
ترازو نهم
ولي چون دهم بي ترازو دهم
نخندم بر اندوه کس برق وار
که از برق من
در
من افتد شرار
پس هيچ پشتي چنان نگذرم
که
در
پيش رويش خجالت برم
شوم بر درم ريز خود
در
فشان
کنم سرکشي ليک با سرکشان
ز شاهان گيتي
در
اين غار ژرف
که را بود چون من حريفي شگرف
پذيرفته از هر فني روشني
جداگانه
در
هر فني يک فني
کسي را که
در
گريه آرم چو آب
بخندانمش باز چون آفتاب
چو از ران خود خورد بايد کباب
چه گردم به
در
يوزه چون آفتاب
نشينم چو سيمرغ
در
گوشه اي
دهم گوش را از دهن توشه اي
در
خانه را چون سپهر بلند
زدم بر جهان قفل و بر خلق بند
ندانم که دور از چه سان ميرود
چه نيک و چه بد
در
جهان ميرود
يکي مرده شخصم به مردي روان
نه از کارواني و
در
کاروان
در
حاجت از خلق بربسته به
ز درباني آدمي رسته به
در
اين مندل خاکي از بيم خون
نيارم سر آوردن از خط برون
ز هر جو که انداختم
در
خراس
دري باز دادم به جوهر شناس
به دري سفالينه اي سفته گير
سرودي به گرمابه
در
گفته گير
که چون
در
کتابت شود جاي گير
نيوشنده را زان بود ناگزير
از آن خسروي مي که
در
جام اوست
شرف نامه خسروان نام اوست
در
آن نامه کان گوهر سفته راند
بسي گفتنيهاي ناگفته ماند
نظامي که
در
رشته گوهر کشيد
قلم ديده ها را قلم درکشيد
بناسفته دري که
در
گنج يافت
ترازوي خود را گهر سنج يافت
مشو ناپسنديده را پيش باز
که
در
پرده کژ نسازند ساز
مگر
در
گذرهاي انديشه گير
که از باز گفتن بود ناگزير
نرويد گياهي ز مازندران
که صد نوک زوبين نبيني
در
آن
از آن گل که او تازه دارد نفس
عرق ريزه اي
در
عراقست و بس
خريدار چون بر
در
آرد بها
نشايد ره بيع کردن رها
صفحه قبل
1
...
2582
2583
2584
2585
2586
...
3359
صفحه بعد
25
50
100
درباره نوسخن