167906 مورد در 0.08 ثانیه یافت شد.

هفت پيکر نظامي

  • چون به شخص ششم رسيد شمار
    در سر بخت خود شکست خمار
  • بنده آن نان به عافيت مي خورد
    بر در شاه بندگي مي کرد
  • گر تو در ملک مي زني قلمي
    من به شمشير مي زنم قدمي
  • کز سر کين وري و بدخوئي
    در حق من دعاي بد گوئي
  • هفت سالم درين خراس افکند
    در دو پايم کليد و داس افکند
  • او مرا در حصار کرده به فن
    من بر ايوان او حصار شکن
  • شاه در بر گرفت زاهد را
    شير کافر کش مجاهد را
  • تا مي پخته يافتن در جام
    ديد بايد هزار غوره خام
  • داد فرمان که تخت بار زنند
    بر در بارگاه دار زنند
  • آن جفا پيشه را که بود وزير
    پاي تا سر کشيده در زنجير
  • همه طومارها بهم در پيخت
    داد تا پيک پيش خسرو ريخت
  • لعل پيوند اين علاقه در
    کز گهر کرد گوش گيتي پر
  • عقل در گنبد دماغ سرش
    داد از ين گنبد روان خبرش
  • در زد آتش به هر يکي ناگاه
    معني آن شد که کردش آتشگاه
  • در چنان صيد و صيد ساختنش
    بود بر صيد خويش تاختنش
  • از پي صيد مي نمود شتاب
    در بيابان و جايهاي خراب
  • بود غاري در آن خرابستان
    خوشتر از چاه يخ به تابستان
  • گور در غار شد روان و دلير
    شاه دنبال او گرفته چو شير
  • اسب در غار ژرف راند سوار
    گنج کيخسروي رساند به غار
  • نه ره آن که در خزند به غار
    نه سرباز پس شدن به شکار
  • شاه جستند و غار مي ديدند
    مهره در مغز مار مي ديدند
  • خسرو پيلتن به نام خداي
    کي در اين تنگناي گيرد جاي
  • بانگي آمد که شاه در غارست
    باز گرديد شاه را کارست
  • گل طلب کرد و خار در بريافت
    تا پسر بيش جست کمتر يافت
  • تا چهل روز خاک مي کندند
    در جهان گورکن چنين چندند
  • آنکه او را بر آسمان رختست
    در زمين باز جستنش سخت
  • در زمين جرم و استخوان باشد
    و آسماني بر آسمان باشد
  • خانه خاکدان دو در دارد
    تا يکي را برد يکي آرد
  • اي سه گز خاک و پهني تو گزي
    چار خم در دکان رنگرزي
  • ديده کو در حجاب نور افتد
    ز آسمان و فرشته دور افتد
  • طول و عرض وجود بسيارست
    وانچه در غور ماست اين غارست
  • در وي آهسته رو که تيز هشست
    دير گير است ليک زود کشست
  • گر چه در داوري زبونکش نيست
    از حسابش کسي فرامش نيست
  • در هوائي کزان فسرده شوي
    پيش از آن زنده شو که مرده شوي
  • از جهان پيش ازانکه در گذري
    جان ببر تا ز مرگ جان ببري
  • در دو چيز است رستگاري مرد
    آنکه بسيار داد و اندک خورد
  • هر که در مهتري گذارد گام
    زين دو نام آوري برارد نام
  • در چنين ده کسي دها دارد
    که بهي را به از بها دارد
  • در جهان خاص و عام هر دو بسيست
    نه که خاص اين جهان ز بهر کسيست
  • چه توان دل در آن عمل بستن
    کو به عزل تو باشد آبستن
  • که خورد؟ نوش پاره اي در پيش
    کز پي آن نخورد بايد نيش
  • نيش و نوش جهان که پيش و پسست
    دردم و در دم يکي مگسست
  • نبود در حجاب ظلمت و نور
    مهره خر ز مهر عيسي دور
  • در ذهب دادنش به سائل خويش
    زر مصري ز ريگ مکي بيش
  • تيغش آن کرده در صلابت سنگ
    کاتش تيز با تراش خدنگ
  • ميوه اي دادمت ز باغ ضمير
    چرب و شيرين چو انگبين در شير
  • حقه اي بسته پر ز در دارد
    وز عبارت کليد پر دارد
  • در دران رشته سر گراي بود
    که کليدش گره گشاي بود
  • هر چه در نظم او ز نيک و بدست
    همه رمز و اشارت خردست
  • لطف بسيار دخل اندک خرج
    کرده در هر دقيقه درجي درج