167906 مورد در 0.06 ثانیه یافت شد.

هفت پيکر نظامي

  • شه که اين مژده اش به گوش رسيد
    پاي بي کفش در سراي دويد
  • دختر خويش را به هوش و به راي
    ديد بر تخت در ميان سراي
  • که شنيدم که در جريده جهد
    پادشا را درست باشد عهد
  • با سري کو به تاج شد در خورد
    عهد خود را درست بايد کرد
  • بر در گنج يافت سلطان دست
    مهر آنچش درست بود شکست
  • خواست دستوريي در آن دستور
    که دهد خير چشم مه را نور
  • شر که همراه بود در سفرش
    گشت سر دلش قضاي سرش
  • وان بتر شد که در چنان تابي
    بردي آب ونداديش آبي
  • شر که در روي خير ديد شناخت
    خويشتن زود بر زمين انداخت
  • گفت زنهار اگرچه بد کردم
    در بد من مبين که خود کردم
  • با من آن کن تو در چنين خطري
    کايد از نام چون تو ناموري
  • تيز خاري که در گلستان بود
    از پي چشم زخم بستان بود
  • زير سروش که پاي در گل بود
    به نوا داده هرکه را دل بود
  • از بناهاي برکشيده به ماه
    چشم بد را نبود در وي راه
  • باغ را بسته ديد در چون سنگ
    باغبان خفته بر نوازش چنگ
  • گرد بر گرد باغ برگرديد
    در همه باغ هيچ راه نديد
  • زان گلي چند بوستان افروز
    که در آن بوستان بدند آنروز
  • دو سمن سينه بلکه سيمين ساق
    بر در باغ داشتند يتاق
  • خواجه در داده تن بدان خواري
    از چه از تهمت گنه کاري
  • هرکه در ملک خود چنين آيد
    ملک ازو زود بر زمين آيد
  • هر زن خوبرو که در شهرست
    ديده را از جمال او بهرست
  • عذر آنرا که با تو بد کرديم
    خاک در آبخورد خود کرديم
  • خواجه ارکان سخن به گوش آمد
    شهوت خفته در خروش آمد
  • ماه و ماهي روانه هردو در آب
    ماه تا ماهي اوفتاده به تاب
  • ماه در آب چون درم ريزد
    هر کجا ماهيي است برخيزد
  • ماه ايشان در آن درم ريزي
    خواجه را کرد ماهي انگيزي
  • ساعتي بر ببر در افشردند
    ناز و نارنج را کرو کردند
  • خواست تا در ميان جهد گستاخ
    مرغش از رخنه مارش از سوراخ
  • بعد يک ساعت آن دو آهو چشم
    کاتش برق بودشان در پشم
  • خواجه کز مهر ناشکيب آمد
    با سهي سرو در عتيب آمد
  • زلف دلبر گرفت چون چنگش
    در بر آورد چون دل تنگش
  • گرم شد بوسه در دل انگيزي
    داد گرمي نشاط را تيزي
  • خواجه گوشه گرفت از آن غم و درد
    رفت در گوشه اي و غم مي خورد
  • آن دو گوهر که رشته کش بودند
    در نشاط و سماع خوش بودند
  • در دل افتادشان که درد و چراغ
    تند بادي رسيده است به باغ
  • جاي خالي و آنچنان ياري
    که کند صبر در چنان کاري
  • خواجه را در عروق هفت اندام
    خون به جوش آمده به جستن کام
  • خواست تا در به لعل سفته شود
    طوق با طاق هر دو جفته شود
  • چنگ مي زد به چنگ در مي گفت
    کارغوان آمد و بهار شکفت
  • گرچه با تو ز کار خود خجلم
    بي توي نيست در حساب دلم
  • خواجه چون بندگان روغن دزد
    در رهش حجره اي گرفته به مزد
  • در خزيده به جويباري تنگ
    زير شمشاد و سرو بيد و خدنگ
  • در کنارش کشيد و شادي کرد
    سرو باگل قران بادي کرد
  • چون زماني بران نمود درنگ
    پرده در گشت و ساخت پرده چنگ
  • ماند پروانه را در انده نور
    تشنه اي گشت از آب حيوان دور
  • حال پرسيده شد حکايت کرد
    آنچه در دوزخ آورد دم سرد
  • سر زلفش گرفت چون مستان
    جست بيغوله اي در آن بستان
  • بود در کنج باغ جائي دور
    ياسمن خرمني چو گنبد نور
  • ميل در سرمه دان نرفته هنوز
    بازيي باز کرد گنبد کوز
  • روبهي چند بود در بن غار
    به هم افتاده از براي شکار