167906 مورد در 0.06 ثانیه یافت شد.

ديوان سلمان ساوجي

  • سنگها برسينه کوبان، جامها در نيل غرق
    مي رود نالان فرات، آري ازين غم در عزاست
  • خيال سرو بلندت در آب مي جويم
    زهي لطيف خيالي که در تصور ماست
  • منم که نيست مرا در سخات هيچ سخن
    تويي که در سخن من ترا هزار سخاست
  • در اموري که پي سد طريق فتن است
    در مقامي که گه قطع مهام بشرست
  • هرکجا سرزده در قلب سماک رمحت
    در دم رمح تو سربرزده نجم ظفرست
  • گشت در شرح ثنايت، قلمم سرگردان
    روزگاري است که تا در سر کلک اين سوداست
  • دولت سراي سلطنتش رايه بهر سر
    در گوش کرده حلقه و چون حلقه بر در است
  • اگرچه غنچه کشيدست پاي در دامن
    زده هواي دلش دست در گريبان است
  • در غم شهدلبان شکرين تو مرا
    تن بيمار گدازان چو شکر در لبن است
  • تا دلم در شکن زلف تو آرام گرفت
    ديده من شده در خون دل خويشتن است
  • در تن زباد برکه زره داشت در دمش
    دربرکشيده چرخ ز پولاد جوشن است
  • زين پيش بود آب روان در تن چمن
    و اکنون روان روشنش افسرده در تن است
  • در سد باب فتنه گيتي سکندر است
    در قلع قلب دولت دشمن تهمتن است
  • داد اضداد جهان را داد عدلت لاجرم
    آب در زنجير باد و باد در فرمان اوست
  • طاعت فکر تو در خود ننهادست فلک
    در نهاد فلک اين وضع مخمر شده است
  • در ملک رحمتت در «هب لي » زد آسمان
    يک گوشه از ولايت جاه و جلال يافت
  • در تو نگيرد دمم، تو سخنم يادگير
    ني دم باد صبا در گل خندان گرفت؟
  • در درج در عقيق لبت نقد جان نهاد
    جنسي عزيز يافت، بجايي نهان نهاد
  • قدر تو با سماک سنان در سنان فکند
    صيت تو با شمال عنان در عنان نهاد
  • در کام طفل خصم تو چون دايه شير کرد
    گردون لعاب عقربيش در لبان نهاد
  • در روز همت تو از افلاس محضري
    بنوشت چرخ سفله و در دست کان نهاد
  • بس در آبدار که طبعم به دولتت
    در آستين و دامن آخر زمان نهاد
  • دانه در مشنو جز سخن دلکش خويش
    کان سخن يافته جا در دل عمان باشد
  • هرگه که مهر روي تو در خاطر آورم
    خورشيد سر ز روزن انديشه در کند
  • ني نبض باد داشت در آن روز جنبشي
    ني طبع خاک بود در آن حال برقرار