نوسخن
کتابخانه
فرهنگ واژگان
وزنیاب
بلبلزبان
جستجوی آزاد
جستجوی آزاد
جستجوی ابیات دارای همه عبارات
به ترتیب مطابقت
به ترتیب مطابقت
به ترتیب کتاب
راهنما
×
167906 مورد در 0.06 ثانیه یافت شد.
ديوان فيض کاشاني
بلبلانت
در
ترنم آمدند
جلوه کن اي گل بيخار هي
ز روي لطف
در
غمخانه هجر
براي جان مشتاقان درآئي
ناله بيهده تا چند توان
کو
در
اين باديه فريادرسي
ديدار بکس نمي نمائي
اي
در
همه جا عيان کجائي
بپايت جان برافشانم ز شادي
گرم
در
کلبه احزان درآئي
آتش عشقت بجانم
در
گرفت
سوختم يکبار جستم از خودي
قايم بتو تا ابد نکوئي
در
ظل تو مستدام خوبي
از گلشن عشق يار بوئي نوزيد
در
زهدستان چريده معذوري
ديوان اشعار منصور حلاج
در
کشتنم ار بود رضايش
کردم سر خويشتن فدايش
براي اقتباس نور بگذر
ز رخت خويش
در
وادي ايمن
اگر مرد رهي دست ارادت
بدامان شه آفاق
در
زن
نرخ
در
و قيمت گوهر شکست
ديده گوهرفشان عاشقان
در
وفاداري نخواهي يافتن
چون حسين اندر ميان عاشقان
دريغا
در
فراق روي آن گل
خزان شد نوبهار زندگاني
مهوشان پيش طاق ابرويش
دعوي حسن
در
نهاده بطاق
در
هواي هويت ار بپري
جان جولان ز لامکان بيني
ما که دردي کشان خماريم
جام جم
در
نظر نميآريم
گشته
در
فکر دوست مستغرق
وز دو عالم فراغتي داريم
ور
در
آتش رويم همچو خليل
با خيالش درون گلزاريم
در
وفايت طمع نمي بنديم
شکر کاندر خور جفاي توايم
چون بعشقند عاشقان زنده
ما نميريم
در
زمانه عشق
بر
در
عشق مستقيم بمان
تا ترا عاقبت شود محمود
در
خرابات عشق مستانند
که دو عالم بهيچ نستانند
آنکه جان
در
ره نياز دهد
لذت ناز دلربا داند
گه ز هجران يار ميسوزيم
گاه
در
روي دوست حيرانيم
عشق شاه است
در
ممالک جان
ما بجانش مطيع فرمانيم
نيست پوشيده آفتاب رخش
ديده اي جوي
در
خور ديدار
سوخت از آه جان سوختگان
آتشي
در
زده بخرمن دل
خلفي صدق از خليفه حق
در
خلافت سراي آدم نيست
در
ره عشق اگر گدا گردي
دولت قرب پادشا يابي
خرقه کانرا بخون نمي شويند
در
ره عاشقي نمازي نيست
ميدان که کناره نيست پيدا
در
لجه بيکرانه عشق
گر سر طلبي بصدق درنه
سر بر
در
آستانه عشق
اي از تو پر آفتاب خانه
بگشاي
در
شرابخانه
تا چند
در
انتظار باشيم
از بهر علاج جان مخمور
چون ترک وجود خويش گوئي
بيني همه آرزو
در
آغوش
ما توبه زهد را شکستيم
در
ميکده مغان نشستيم
ساقي ز شرابخانه عشق
در
ده قدحي که نيم مستيم
مائيم و حيواة جاوداني
جان
در
قدمش اگر سپاريم
در
مجلس دوستان محرم
هر لحظه برسم دوست کاني
مائيم خزانه معاني
در
صورت اگر چه بي نوائيم
زماني
در
پس ظل خيالات
چو خفته بسته بيزار گشتم
شب دوشينه
در
خمخانه عشق
ز درد درد ميدادي عقارم
چگونه برنخيزم از سر عقل
چو
در
خمخانه عشقت نشستم
دوست
در
خانه بي حجاب نشست
عينوالحافظين عند الباب
قلب
در
بوته بلا بگداز
گر سر علم کيميا داري
در
مقاميکه عشق بازانند
عقل را دانش و کفايت نيست
در
دلهاي ما بعالم غيب
تو برحمت گشاي اي فتاح
نقش ديدار دوست
در
ما بين
زانکه آئينه لقا مائيم
در
اقاليم اجتبا امروز
صاحب رايت و لوا مائيم
پرده از کاينات ساخته اي
در
پس پرده آشکارا تو
در
پس پرده هاي گوناگون
هم تماشاگر و تماشا تو
مثنوي معنوي
کس ندارد گوش
در
دهليزها
تا بپرسم زين کنيزک چيزها
در
دهان زنده خاشاکي جهد
آنگه آرامد که بيرونش نهد
موشکافان صحابه هم
در
آن
وعظ ايشان خيره گشتندي بجان
در
درون سينه مهرش کاشتند
نايب عيسيش مي پنداشتند
رفته
در
صحراي بي چون جانشان
روحشان آسوده و ابدانشان
گرچه
در
خشکي هزاران رنگهاست
ماهيان را با يبوست جنگهاست
پرورد
در
آتش ابراهيم را
ايمني روح سازد بيم را
از سبب سوزيش من سوداييم
در
خيالاتش چو سوفسطاييم
صورت رفعت براي جسمهاست
جسمها
در
پيش معني اسمهاست
تيغ
در
زرادخانه اولياست
ديدن ايشان شما را کيمياست
بود
در
انجيل نام مصطفي
آن سر پيغامبران بحر صفا
سايران
در
آسمانهاي دگر
غير اين هفت آسمان معتبر
بر
در
خرگه سگان ترکمان
چاپلوسي کرده پيش ميهمان
مادر فرزند جويان ويست
اصلها مر فرعها را
در
پيست
عهدها کردند با شير ژيان
کاندرين بيعت نيفتد
در
زيان
مشورت دارند سرپوشيده خوب
در
کنايت با غلط افکن مشوب
در
دل سفره نگردد مستحيل
مستحيلش جان کند از سلسبيل
چون تو
در
قرآن حق بگريختي
با روان انبيا آميختي
چونک تا اقصاي هندستان رسيد
در
بيابان طوطيي چندي بديد
جسم جسمانه تواند ديدنت
در
خيال آرد غم و خنديدنت
فعل باران بهاري با درخت
آيد از انفاسشان
در
نيکبخت
گر نکردي رحمت و افضالتان
در
شکستي چوب استدلالتان
در
نبي انذار اهل غفلتست
کان همه انفاقهاشان حسرتست
سروران مکه
در
حرب رسول
بودشان قربان به اوميد قبول
ظاهر ما چون درون مدعي
در
دلش ظلمت زبانش شعشعي
خوي شاهانه ترا نشناختم
پيش تو گستاخ خر
در
تاختم
ناقه صالح چو جسم صالحان
شد کميني
در
هلاک طالحان
آن گشاديشان کز آدم رو نمود
در
گشاد آسمانهاشان نبود
اهل صورت
در
جواهر بافته
اهل معني بحر معني يافته
در
بشر روپوش کردست آفتاب
فهم کن والله اعلم بالصواب
هر کسي
در
طاعتي بگريختند
خويشتن را مخلصي انگيختند
گفت حق
در
آفتاب منتجم
ذکر تزاور کذي عن کهفهم
رفتن اين آب فوق آسياست
رفتنش
در
آسيا بهر شماست
شو قليل النوم مما يهجعون
باش
در
اسحار از يستغفرون
جمله با شمشير چوبين جنگشان
جمله
در
لا ينفعي آهنگشان
همچو چشمه سلسبيل و زنجبيل
هست
در
حکم بهشتي جليل
بود لقمان پيش خواجه خويشتن
در
ميان بندگانش خوارتن
چون
در
انگشتش بديد انگشتري
رفت انديشه و گمانش يکسري
پاي کوبان دست افشان
در
ثنا
ناز نازان ربنا احييتنا
از براي پخته خواران کرم
رحمتش افراخت
در
عالم علم
اندرين شهر حوادث مير اوست
در
ممالک مالک تدبير اوست
که ز ضدها ضدها آمد پديد
در
سويدا روشنايي آفريد
بر مثال موجها اعدادشان
در
عدد آورده باشد بادشان
مفترق شد آفتاب جانها
در
درون روزن ابدان ما
تفرقه
در
روح حيواني بود
نفس واحد روح انساني بود
کاشکي من گرد گلخن گشتمي
بر
در
اين خانقه نگذشتمي
والله ار سوراخ موشي
در
روي
مبتلاي گربه چنگالي شوي
با وکيل قاضي ادراک مند
اهل زندان
در
شکايت آمدند
صفحه قبل
1
...
256
257
258
259
260
...
1680
صفحه بعد
25
50
100
درباره نوسخن