167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.

ديوان سيف فرغاني

  • عالمي در وصال و من محروم
    عيد و من روزه دار چون باشد
  • مطرب عشقت چو چنگ در دل من زد
    با غم تو درطرب همي گذرانم
  • ذره گر در هوا کند حرکت
    هوس جست و جوي او دارد
  • در شاه راه هجر چو عيار باديه
    زر برده مرد کشته وبي باک مي رود
  • چون شبنم آب ديده من در فراق تو
    بر گرد مي نشيند ودر خاک مي رود
  • ذره از پرتو خورشيد رخ روشن تو
    در شب تيره چو استاره نمايد نوري
  • گنج از (تو) توقع است مارا
    آنرا زکدام در توان خواست
  • بگير دست من افتاده را که در ره عشق
    بپاي صدق بسر مي برم وفاي ترا
  • دلم بسلسله زلف يار در بندست
    اگر قبول کني حال من ترا پندست
  • در کوي عشق هرکه چومن سيم وزر نداشت
    هرگز درخت عشرت او برگ وبر نداشت
  • گفتم بکوي حيله زماني فرو شوم
    رفتم سراي وصل درآن کوي در نداشت
  • آن مدعي بخنده نبيند جمال وصل
    کو چشم در فراق تو از گريه تر نداشت
  • چو پاي در ره مهرش نهاد جان زآن پس
    نرفت بيش دلم را بهيچ کاري دست
  • ايا چو لعل نگين نام دار در خوبي
    چو خاتم ار دهدم چون تو نامداري دست،
  • غريب شهر توام از خودم مکن نوميد
    کنون که در تو زدم چون اميدواري دست
  • بود که جان ببرم از ميان بحر فراق
    اگر شبي بزنم باتو در کناري دست
  • پاي ازين در نمي کنم کوتاه
    بتو روزي مگر رسد دستم
  • اهل دل را نداد در همه عمر
    دلستاني زتو نکوتر دست
  • در اداي حق ودر ادراک حکمتهاي تو
    نفس کامل ناقص آمد عقل بالغ احمقست
  • هردم از درياي دل موج اناالحق مي زند
    تشنه وصلت که در قاموس شوقت مغرقست
  • در گلستان گرنباشد شاهد رعناي گل
    خاک پاي تو بخوش بويي بگيرد جاي گل
  • درکوي تو که مجمع ارواح و انفس است
    زآفاق در گذشته و زافلاک برشده
  • در مجلس تو سوختگان تو همچو شمع
    زنده بتيغ گشته و کشته بسر شده
  • چو داد بندگي دادي ستاندي خط آزادي
    کنون مطلق که در بندي کنون رسته که درچاهي
  • گرت عار نايد مران سيف را
    ازين در که سگ آستان رابود