167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.

هفت پيکر نظامي

  • در جهان کيست کو به زور و به راي
    از رواقش برد به زير سراي
  • شاه تشنيع ترک خود بشناخت
    هندوي کرد و پيش او در تاخت
  • در کنارش گرفت و عذر انگيخت
    وآن گل از نرگس آب گل مي ريخت
  • اي مرا کشته در جدائي خويش
    زنده کرده به آشنائي خويش
  • غمت از من نماند هيچ به جاي
    کوه را غم در آورد از پاي
  • شه چو بر گوش گور در نخجير
    آن سم سخت را بدوخت به تير
  • من که بودم در آن پسند صبور
    چشم بد را ز شاه کردم دور
  • شاه را آن سخن چنان بگرفت
    کز دلش در ميان جان بگرفت
  • خواند سرهنگ را و خوشدل کرد
    دست در گردنش حمايل کرد
  • موبدان را به شرط پيش آورد
    ماه را در نکاح خويش آورد
  • با حريفان به مي در افتاده است
    حاصلش باد و خوردنش باده است
  • تيغ اگر بايدت در او آريم
    ورنه بندش کنيم و بسپاريم
  • در جهان گرم شد که شاه جهان
    روي کرد از سپاه و ملک نهان
  • هريکي ديده و آزموده به جنگ
    بر زمين اژدها در آب نهنگ
  • در شبي تيره کز سيه کاري
    کرد با چشمها سيه ماري
  • در دليران چين گشاد عنان
    جمله بر گه به تيغ و گه بسنان
  • تير مار جهنده در پيکار
    بد بود چون جهنده باشد مار
  • شاه بهرام در ميان مصاف
    نوک تيرش چو موي موي شکاف
  • همه را در بهانه گاه گريز
    تيغها کند گشت و تکها تيز
  • شاه را در ظفر قوي شد دست
    قلب و داراي قلب را بشکست
  • هرکسي پيش او زمين مي رفت
    در خور فتح آفرين مي گفت
  • در به دامن فشاند و زر به کلاه
    بر سر موبدان آتشگاه
  • همه در زير تخت پايه شاه
    صف کشيدند چون ستاره و ماه
  • شير در وقت خنده خون ريزد
    کيست کز پيل مست نگريزد
  • دوستان را چو در مي آويزم
    گنج قارون ز آستين ريزم
  • هيچکس با تو تاجور نشدند
    همه در سر شدند و سر نشدند
  • گه در ابروي هند چين فکند
    گه به هندي سپاه چين شکند
  • در مصافي چنين به چندان مرد
    آنچه او کرد کس نيارد کرد
  • لخت بر هر سري که سخت کند
    چون در طارمش دو لخت کند
  • هم زمين در پناه سايه او
    هم فلک زير تخت پايه او
  • حمل داران در آمدند به کار
    حمل بر حمل ساختند نثار
  • به فراغت به کام دل بنشست
    دشمنان زير پاي و مي در دست
  • وانگهي ترکتاز کرد به روم
    در فکند آتشي دران بر و بوم
  • دخت او نيز در کنار آورد
    زيرکي بين که چو به کار آورد
  • قاصدش رفت و خواست از خوارزم
    دختر خوب روي در خور بزم
  • چون ز کشور خداي هفت اقليم
    هفت لعبت ستد چو در يتيم
  • بانگ دزديده بلبلان را زاغ
    بانگ دزدي در آوريده به باغ
  • کيميا کاري جهان دو رنگ
    لعل آتش نهفته در دل سنگ
  • در چنين فصل تاب خانه شاه
    داشته طبع چار فصل نگاه
  • آن سيه رنگ و اين عقيق صفات
    کان ياقوت بود در ظلمات
  • نو عروسي شراره زيور او
    عنبرينه ز کال در بر او
  • زردي شعله در بخار گياه
    گنج زر بود زير مار سياه
  • باده در جام آبگينه گهر
    راست چون آب خشک و آتش تر
  • مغزها در سماع گرم شده
    دل ز گرمي چو موم نرم شده
  • کاشکي چاره اي در آن بودي
    که ز ما چشم بدنهان بودي
  • دور کرد آن دم از در آن دمه را
    دلپسند آمد آن سخن همه را
  • از طبيعي و هندسي و نجوم
    همه در دست او چو مهره موم
  • تا بود در نشاط خانه خاک
    ز اختران فلک ندارد باک
  • هست هر کشوري به رکن و اساس
    در شمار ستاره اي به قياس
  • در چنان روزهاي بزم افروز
    عيش سازد به گنبدي هر روز