نوسخن
کتابخانه
فرهنگ واژگان
وزنیاب
بلبلزبان
جستجوی آزاد
جستجوی آزاد
جستجوی ابیات دارای همه عبارات
به ترتیب مطابقت
به ترتیب مطابقت
به ترتیب کتاب
راهنما
×
167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.
هفت پيکر نظامي
بعد ازين روي
در
بهي دارم
دل ز هر غفلتي تهي دارم
در
خطاي کسي نظر نکنم
طمع مال و قصد سر نکنم
ناورم رخنه
در
خزينه کس
دل دشمن کنم هزينه و بس
ملک با تو به اختياري نيست
در
جهان جز تو تاجداري نيست
موبدان گر نوند و گر کهنند
همه از يک زبان
در
اين سخنند
ليک ما بندگان
در
اين بنديم
که گرفتار عهد و سوگنديم
که نخواهيم تاج بي سر او
بر نتابيم چهره از
در
او
تا
در
آيين خود خجل نشويم
نشکند عهد و تنگدل نشويم
تاج شاهان ز سر به زير نهند
در
ميان دو شرزه شير نهند
به که زنده شوم ز تخت به زير
تا شوم کشته
در
ميان دو شير
در
خور تخت و آفرين باشد
ليک هيهات اگر چنين باشد
شير داري ازان ميانه دلير
تاج بنهاد
در
ميان دو شير
تاج زر
در
ميان شير سياه
چون به کام دو اژدها يک ماه
از بسي لعل ريخت با
در
کشتي بخت شد چو دريا پر
کمر هفت چشمه را
در
بست
بر سر تخت هفت پايه نشست
رسم انصاف
در
جهان آورد
عدل را سر بر آسمان آورد
کارداران ز حمل کشور او
حمل ها ريختند بر
در
او
او چو
در
کار مملکت پرداخت
هرکسي را به قدر پايه نواخت
نفس از عاشقي برون نزدي
عشق را
در
زدي و چون نزدي
باز گفتند قصه با بهرام
که
در
آفاق تنگيي است تمام
با توانگر به نرخ
در
سازند
بي درم را دهند و بنوازند
تا
در
ايام او ز بي خوردي
کس نميرد زهي جوانمردي
آنچه از دانه بود
در
بارش
هر کسي مي کشيد از انبارش
روي از آن رنج
در
خداي آورد
عذر تقصير خود به جاي آورد
گر ز تنگي تني ز جانوران
مرد، جرمي مرا نبود
در
آن
چون تو
در
چار سال خرسندي
مرده اي را ز فاقه نپسندي
هرکه ميزاد
در
جهان ميزيست
دخل بي خرج شد ازين به چيست
حوضه مي به گرد هر جوئي
مجلسي
در
ميان هر کوئي
در
چنان دور غم کجا باشد
که درو زهره کدخدا باشد
شاه روزي شکار کرد پسند
در
بيابان پست و کوه بلند
شاه
در
مطرح ايستاده چو شير
اشقرش رقص برگرفته به زير
دستش از زه نثار
در
مي کرد
شست خالي و تير پر مي کرد
فتنه نامي هزار فتنه
در
او
فتنه شاه و شاه فتنه بر او
بيشتر
در
شکار و باده و رود
شاه از او خواستي سماع و سرود
تير
در
نيم گرد شست نهاد
پس کمان درکشيد و شست گشاد
در
يکي لحظه زان شکار شگفت
چند را کشت و چند را بگرفت
وان کنيزک ز ناز و عياري
در
ثنا کرد خويشتن داري
صيد ما کز صفت برون آيد
در
چنان چشم تنگ چون آيد
گفت بايد که رخ برافروزي
سر اين گور
در
سمش دوزي
خواست اول کمان گروهه چو باد
مهره اي
در
کمان گروهه نهاد
تا بدان حد که
در
شراب و شکار
جز منش کس نبود مونس و يار
پاي
در
زير او بيفشردي
پايه پايه به کوشک بر بردي
هرچه
در
گاو گوشت مي افزود
قوت او زياده تر مي بود
باغ
در
باغ گرد بر گردش
خلد مولي و روضه شاگردش
گر خورد شاه باده بر سر او
خاک بوسد ستاره بر
در
او
به خدا گر
در
اين سپاه کسي
از زمين برگرايدش نفسي
در
بر آمود سرو سيمين را
بست بر ماه عقد پروين را
درج ياقوت را به
در
يتيم
کرد چون سيب عاشقان به دو نيم
فرقش از دانهاي
در
خوشاب
بسته گرد مه از ستاره نقاب
پيش آن گاو رفت چون مه بدر
ماه
در
برج گاو يابد قدر
صفحه قبل
1
...
2570
2571
2572
2573
2574
...
3359
صفحه بعد
25
50
100
درباره نوسخن