167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.

هفت پيکر نظامي

  • بعد ازين روي در بهي دارم
    دل ز هر غفلتي تهي دارم
  • در خطاي کسي نظر نکنم
    طمع مال و قصد سر نکنم
  • ناورم رخنه در خزينه کس
    دل دشمن کنم هزينه و بس
  • ملک با تو به اختياري نيست
    در جهان جز تو تاجداري نيست
  • موبدان گر نوند و گر کهنند
    همه از يک زبان در اين سخنند
  • ليک ما بندگان در اين بنديم
    که گرفتار عهد و سوگنديم
  • که نخواهيم تاج بي سر او
    بر نتابيم چهره از در او
  • تا در آيين خود خجل نشويم
    نشکند عهد و تنگدل نشويم
  • تاج شاهان ز سر به زير نهند
    در ميان دو شرزه شير نهند
  • به که زنده شوم ز تخت به زير
    تا شوم کشته در ميان دو شير
  • در خور تخت و آفرين باشد
    ليک هيهات اگر چنين باشد
  • شير داري ازان ميانه دلير
    تاج بنهاد در ميان دو شير
  • تاج زر در ميان شير سياه
    چون به کام دو اژدها يک ماه
  • از بسي لعل ريخت با در
    کشتي بخت شد چو دريا پر
  • کمر هفت چشمه را در بست
    بر سر تخت هفت پايه نشست
  • رسم انصاف در جهان آورد
    عدل را سر بر آسمان آورد
  • کارداران ز حمل کشور او
    حمل ها ريختند بر در او
  • او چو در کار مملکت پرداخت
    هرکسي را به قدر پايه نواخت
  • نفس از عاشقي برون نزدي
    عشق را در زدي و چون نزدي
  • باز گفتند قصه با بهرام
    که در آفاق تنگيي است تمام
  • با توانگر به نرخ در سازند
    بي درم را دهند و بنوازند
  • تا در ايام او ز بي خوردي
    کس نميرد زهي جوانمردي
  • آنچه از دانه بود در بارش
    هر کسي مي کشيد از انبارش
  • روي از آن رنج در خداي آورد
    عذر تقصير خود به جاي آورد
  • گر ز تنگي تني ز جانوران
    مرد، جرمي مرا نبود در آن
  • چون تو در چار سال خرسندي
    مرده اي را ز فاقه نپسندي
  • هرکه ميزاد در جهان ميزيست
    دخل بي خرج شد ازين به چيست
  • حوضه مي به گرد هر جوئي
    مجلسي در ميان هر کوئي
  • در چنان دور غم کجا باشد
    که درو زهره کدخدا باشد
  • شاه روزي شکار کرد پسند
    در بيابان پست و کوه بلند
  • شاه در مطرح ايستاده چو شير
    اشقرش رقص برگرفته به زير
  • دستش از زه نثار در مي کرد
    شست خالي و تير پر مي کرد
  • فتنه نامي هزار فتنه در او
    فتنه شاه و شاه فتنه بر او
  • بيشتر در شکار و باده و رود
    شاه از او خواستي سماع و سرود
  • تير در نيم گرد شست نهاد
    پس کمان درکشيد و شست گشاد
  • در يکي لحظه زان شکار شگفت
    چند را کشت و چند را بگرفت
  • وان کنيزک ز ناز و عياري
    در ثنا کرد خويشتن داري
  • صيد ما کز صفت برون آيد
    در چنان چشم تنگ چون آيد
  • گفت بايد که رخ برافروزي
    سر اين گور در سمش دوزي
  • خواست اول کمان گروهه چو باد
    مهره اي در کمان گروهه نهاد
  • تا بدان حد که در شراب و شکار
    جز منش کس نبود مونس و يار
  • پاي در زير او بيفشردي
    پايه پايه به کوشک بر بردي
  • هرچه در گاو گوشت مي افزود
    قوت او زياده تر مي بود
  • باغ در باغ گرد بر گردش
    خلد مولي و روضه شاگردش
  • گر خورد شاه باده بر سر او
    خاک بوسد ستاره بر در او
  • به خدا گر در اين سپاه کسي
    از زمين برگرايدش نفسي
  • در بر آمود سرو سيمين را
    بست بر ماه عقد پروين را
  • درج ياقوت را به در يتيم
    کرد چون سيب عاشقان به دو نيم
  • فرقش از دانهاي در خوشاب
    بسته گرد مه از ستاره نقاب
  • پيش آن گاو رفت چون مه بدر
    ماه در برج گاو يابد قدر