167906 مورد در 0.10 ثانیه یافت شد.

ديوان سيف فرغاني

  • نظر در خود کنم باشد که روزي
    ازين پرده شود پيدا رخ تو
  • هرکرا عشق تو در بزم بزم ازل جامي داد
    گر چه مستي نکند تا بابد مخمورست
  • همه در بزم از دست (تو) نالم چون چنگ
    تا که ابريشم رگ برتن چون طنبورست
  • در شهر اگر زماني آن خوش پسر برآيد
    ازهر دلي و جاني سوزي دگر برآيد
  • ازبهر چون تو دلبردر پاي چون تو گوهر
    ازابر در ببارد وز خاک زر برآيد
  • باري بچشم احسان در سيف بنگراي جان
    تا کار هر دو کونش زآن يک نظر برآيد
  • اي که در جلوه گه حسن تو چون طاوسي
    ديگران پاي سياهند بپر پوشيده
  • تاچه معنيست درين صورت پنهان کرده
    تا چه درست در اين حقه سرپوشيده
  • آفتابي که برهنه رو ميدان شماست
    خلعت نور ز رخسار تو در پوشيده
  • گوهر مهر تودر طينت اين مشتي خاک
    همچنانست که در آب حجر پوشيده
  • آتش هجر تو اندردل هر قطره آب
    راست چون در رگ کانست گهر پوشيده
  • با چنين نقش که دارد زتو ديوار وجود
    نشوي از پس هر پرده چو در پوشيده
  • اينت اعجوبه که در پيش دوکس بر يک چشم
    منکشف باشد و بر چشم دگر پوشيده
  • حامل بار محبت شد وآگاه نبود
    زآنک در زير رمادست شرر پوشيده
  • آشکارا نتوان کرد قضايي که براند
    در ميان عشق توچون سر قدر پوشيده
  • بشادي دل سيف فرغاني اي جان
    بتو داده جان در عوض غم گرفته
  • برهنه گر شود آب روان جان بيني
    چو در پياله شراب از قرابه بدنش
  • مرا که در طلبش خضروار مي گشتم
    چوآب حيوان ناگاه بود يافتنش
  • عشقت آمد در درونم از حجاب خود برون
    رفتم و اينجازبهر کشف آن راز آمدم
  • گر نوازي ور زني هرگز ننالم بي اصول
    کز در تسليم با هرپرده دمساز آمدم
  • سيف فرغاني همي گويد بيا خونم بريز
    زآنکه من در کشتن خود با تو انباز آمدم
  • درپيش شمع حسن تو بالي زدم برخاستم
    پروانه وار ازعشق توافتاد در پرآتشم
  • گر خاطر چون بحر من در سخن راشد صدف
    ازسينه پرسوز خود من کان گوهر آتشم
  • من آن چراغ دولتم از نور قدس افروخته
    چون شمع در مشکاة دل دايم مصور آتشم
  • عشق آتشست وهيمه جان اين پرورش يابد ازآن
    نوريست در کانون دل زين هيمه پرور آتشم