167906 مورد در 0.08 ثانیه یافت شد.

ديوان فيض کاشاني

  • ميرفت و روان روان بدنبال
    تن در عقبش خميده ميرفت
  • بس (فيض) ز رفتنش غزل کاش
    در آمدنش قصيده ميرفت
  • خال معنبر برخي چون قمر
    زلف شکن در شکنم آرزوست
  • بکويت بيابم اگر رخصتي
    ببويت کنم عيش در کشورت
  • در غم عشق هر پري روئي
    سر شوريده سر بصحرائيست
  • ز سوز آتش عشق نگاري
    سراپاي وجودم در گرفتست
  • جنوني در سرم مأوا گرفتست
    سرم را سربسر سودا گرفتست
  • عاشقانرا در بهشت آرام نيست
    عشقبازي کار هر خودکام نيست
  • جائي نتوان نشست اي (فيض)
    کافسانه عشق در ميان نيست
  • گر نبودي مرگ مشکل ميشدي
    در بلا پايندگي تلخست تلخ
  • نباشد پسنديده جز آنکه حقش
    در آيات قرآن پسنديده باشد
  • غمگساري نماند در عالم
    بکسي از کسي فغان نرسيد
  • در سر چو خيال تو درآيد
    درهاي فرح برخ گشايد
  • چشم نگريسته در اغيار
    آن حسن و جمال را نشايد
  • آن شوخ که داد دلبري داد
    در فن ستمگريست استاد
  • بشوق طاعت و ذوق عبادت
    شراب معرفت در جام کردند
  • جهان را بهر انسان آفريدند
    در ايشان سر پنهان آفريدند
  • براي يک گل خودرو هزاران
    هزاران در هزاران آفريدند
  • در سر شوريده سودا ميرود
    کز کجا آمد کجاها ميرود
  • هر که در عشق ميتواند سوخت
    بجهنم رود ستم باشد
  • عاشقان محو يار ميباشند
    در غم عشق زار مي باشند
  • آنجماعت کز اهل معرفتند
    در تماشاي يار مي باشند
  • پيش روي او نهيد آئينه
    در کمند خود گرفتارش کنيد
  • گفتار نيک (فيض) شنيديد برملا
    در خلوتش بزشتي کردار بنگريد
  • خلايق جمله در خوابند الا
    دو چشم عاشقان بيدار باشد
  • هر که در کارهاي خود نرسيد
    سخره انتظار خواهد بود
  • اين غزل در جواب مولانا
    (فيض) را يادگار خواهد بود
  • دست در دامن آگاهي زن
    سوي او راهبري مي بايد
  • بيدردي از آن تمام دردي
    در دست دواي مرد بيدرد
  • تا مرد زنان و رهزناني
    در راه خداي نيستي فرد
  • ز چشم بيفروغش بهره نيست
    که در روئي تماشائي ندارد
  • سبوئي محتسب در پرده دارد
    عبث خشکي برندان مي فروشد
  • تا بشادي در برويم بسته
    از گشادت همچو بستت العياذ
  • در خرابات وصالت بادها
    تشنه هر باده مخموري دگر
  • در چشمه سلسبيل نوشي است
    واندر دهن تو نوش ديگر
  • در حق دوستان مخلص خود
    سخن دشمنان شنيدي باز
  • آتشي در دل تو افروزند
    کاين وصالست با هزاران ناز
  • ما ناپاي تو در نگار است
    دستت گيرد نگار برخيز
  • در عشق ديدم غوغاي آتش
    زين پس ندارم پرواي آتش
  • اندر سرم من بهر تماشا
    بشنو در آنجا هيهاي آتش
  • اگر محتسب گويدم در چه
    بگويم شرابست و مستيست فاش
  • در ميکده دوش رند قلاش
    ميگفت به پاکباز اوباش
  • آمد خيالش دوشم در آغوش
    بگرفت تنگم رفتم از هوش
  • بهر دنيا مباش غمناک
    تا در نگري فناست اي فيض
  • نحم خيالت گردد چو طالع
    در چرخ آيند اهل صوامع
  • عشق در مردان حق آئينه است
    مينمايد پرتو حسن منيع
  • عشق در سالک رهست و راهبر
    ميرساند تا بدرگاه رفيع
  • عشق آتش سوختن افروختن
    عشق در انجم نظرهاي بديع
  • درمان مطلب مخواه راحت
    با درد بساز در ره عشق
  • در حنجره ملک نباشد
    آن نغمه دلرباي عاشق
  • در حوصله فلک نگنجد
    آن ناله چون دراي عاشق
  • بتو داديم اميدها هر چند
    در بدي کرده ايم استغراق
  • در قيامت چو خوانيم گوبد
    موبمويم يکان يکان لبيک
  • همه جانها بدرگهت سپريم
    در فناي تو مي شويم هلاک
  • عشوه را کاورد در گردشم
    عشوها از چرخ گردون ميکشم
  • چون در خانه برويم بستي
    ماه رويت بنما از بامم
  • من گرفتار توام حاجت نيست
    زحمت آنکه کشي در دامم
  • سراپا در سراپاي تو محوم
    بقربان سراپاي تو گردم
  • يارکي آفتاب طلعتکي
    درم آيد ز در هوس دارم
  • در سراپاي بتان حسن ترا
    تو بتو موي بمو ميجويم
  • در تمناي لقايت چون (فيض)
    کو بکو بيسروپا مي پويم
  • در مطبخ عشق خونابه دل
    مستغيم کرد از خوان مردم
  • سودا زدگان کوي عشقيم
    در ما نسرشته اند آرام
  • در وصف نعال عاشقان (فيض)
    صافي طبعيست دردي آشام
  • ما ديده اشکبار داريم
    در سينه دلي فکار داريم
  • چون شعله آتشيم در رقص
    مستيم و هواي يار داريم
  • زآنروز که وعده لقا کرد
    ما چشم در انتظار داريم
  • از هيچکسم شکايتي نيست
    از خويش بخويش در فغانم
  • در باغ جهان خوشي نديديم
    غمها خورديم و زار رفتيم
  • در شب وصل تو بندم زلها
    فکر روز تنگدستي ميکنم
  • برخواسته ايم از دو عالم
    تا در صف ميکشان نشستيم
  • در هواي ميان باريکي
    گشتن اندر کمر هوس دارم
  • در خيال دهان شيريني
    خرقه اندر شکر هوس دارم
  • لطفها چند کني در پرده
    پرده برگير و برآور کامم
  • چو از ديد رسيدن ديده بستي
    نشستي در مقام آرميدن
  • در معانيش حق توان ديدن
    آينه حق نماست اين ديوان
  • آب حيوان خضر در ظلمات
    آب حيوان ماست اين ديوان
  • نشاطي بده در عبادت مرا
    دل لشکر ديو غمناک کن
  • در مقام شرح انا موسعون
    گنبد دوار ميگويد سخن
  • در جواب گفته حق الست
    بيخود و هشيار ميگويد سخن
  • در طبيعي بحث دارد فلسفي
    صوفي از اسرار ميگويد سخن
  • جمع در گيسوي پريشانت
    جمع دلهاي بيسر و سامان
  • شايد ار رحم در دلت باشد
    کندت درد نالهاي حزين
  • گر سلامم را نميگوئي عليک
    در جواب بنده دشنامي بگو
  • خلقي افتاده در پي جانم
    زين ددان دغا نجاتم ده
  • جذبه عشق در دل حسنت
    عاشقان را ره سفر بسته
  • کرده پنهان محيط بيکران
    قطره زان در ميان افکنده اي
  • از روانها کرده جوها روان
    غلغلي در خاکيان افکنده اي
  • دوستانت را براي امتحان
    در ميان دشمنان افکنده اي
  • عارفان را داده برداليقين
    جاهلان را در گمان افکنده اي
  • در کشور حسن آن يگانه
    شد ساخته صد هزار خانه
  • از عکس رخش در آينه عشق
    شد کشور حسن بيکرانه
  • اگر نيستم قابل بزم وصلش
    پسندم بود جاي در آستانه
  • چو در تاريکي زلفش فتادم
    رخي ديدم چو ماه الحمدلله
  • طريقت را حقيقت را بديدم
    در آن زلف سياه الحمدلله
  • سخني رفت ز خوبي گفتم
    آيتي آمده در شأن کسي
  • در ميان بلاش سر دادي
    عقده محکمش بپا کردي
  • قيامت در قيامت مي نمايد
    قيامت را بقامت مي نمائي
  • حياتي بر حياتم ميفزايد
    چو در لطف نهانم ميفزائي
  • سر درج حقايق ميگشايد
    چو در وصف بتان لب ميگشائي