167906 مورد در 0.06 ثانیه یافت شد.

ليلي و مجنون نظامي

  • مي پايد تا تو در پي آيي
    سرباز پس است تا کي آيي
  • در حسرت روي و موي فرزند
    برميزد و موي و روي مي کند
  • بسپرد به خاک و نامدش باک
    کاسايش خاک هست در خاک
  • گريان شد و تلخ تلخ بگريست
    بي گريه تلخ در جهان کيست
  • در شوشه تربتش به صد رنج
    پيچيد چنانکه مار بر گنج
  • بر چشم که جلوه مي نمائي
    در مغز که نافه مي گشائي
  • در غار هميشه جاي ماراست
    اي ماه ترا چه جاي غاراست
  • هم گنج شدي که در زميني
    گر گنج نه اي چرا چنيني
  • در صورت اگر ز من نهاني
    از راه صفت درون جاني
  • در رقص رحيل ناقه مي راند
    بر حسب فراق بيت مي خواند
  • او بر سر شغل و محنت خويش
    وان دام و دد ايستاده در پيش
  • او زمزم گشته ز آب ديده
    وايشان حرمي در او کشيده
  • در ديده مور بود جايش
    وز گور به گور بود پايش
  • اين گفت و نهاد بر زمين سر
    وان تربت را گرفت در بر
  • چون تربت دوست در برآورد
    اي دوست بگفت و جان برآورد
  • در هيئت او ز هر نشاني
    نامانده به جا جز استخواني
  • چندان که ددان بدند بر جاي
    ننهاد در آن حرم کسي پاي
  • آوازه روانه شد به هر بوم
    شد در عرب اين فسانه معلوم
  • رفتند و در او نظاره کردند
    تن خسته و جامه پاره کردند
  • هرکه آمدي از غريب و رنجور
    در حال شدي ز رنج و غم دور
  • آن باد که در پسند کوشي
    ز احسنت خودش پرند پوشي
  • در کردن اين چنين تفضل
    از تو کرم وز من تو کل
  • دشمن که به عذر شد زبانش
    ايمن مشو وز در برانش
  • بر عهد کس اعتماد منماي
    تا در دل خود نيابيش جاي
  • در گوش کسي ميفکن آن راز
    کازرده شوي ز گفتنش باز
  • هر در که زند تو سازکارش
    هرجا که رود تو باش يارش
  • هفت پيکر نظامي

  • وانکه نااهل سجده شد سر او
    قفل بر قفل بسته شد در او
  • با همه زيرکي که در خردست
    بي خودست از تو و به جاي خودست
  • چون خرد در ره تو پي گردد
    گرد اين کار و هم کي گردد
  • جان که او جوهرست و در تن ماست
    کس نداند که جاي او به کجاست
  • تو که جوهر نيي نداري جاي
    چون رسد در تو وهم شيفته راي
  • عقل کلي که از تو يافته راه
    هم ز هيبت نکرده در تو نگاه
  • گيتي و آسمان گيتي گرد
    بر در تو زنند بردا برد
  • حلقه داران چرخ کحلي پوش
    در ره بندگيش حلقه به گوش
  • کرده ناخن براي انگشتش
    سيب مه را دو نيم در مشتش
  • عطر سايان شب به کار تواند
    سبز پوشان در انتظار تواند
  • خيز تا در تو يک نظاره کنند
    هم کف و هم ترنج پاره کنند
  • عرش را ديده برفروز به نور
    فرش را شقه در نورد ز دور
  • آن امين خداي در تنزيل
    واين امين خرد به قول و دليل
  • در شب تيره آن سراج منير
    شد ز مهر مراد نقش پذير
  • در مسيرش سماک آن جدول
    کاه رامح نمود و گاه اعزل
  • چون محمد به رقص پاي براق
    در نبشت اين صحيفه را اوراق
  • ماه را در خط حمايل خويش
    داد سر سبزي از شمايل خويش
  • تاج کيوان چو بوسه زد قدمش
    در سواد عبير شد علمش
  • قاب قوسين او در آن اثنا
    از دني رفت سوي او ادني
  • چون حجاب هزار نور دريد
    ديده در نور بي حجاب رسيد
  • پر گرفتم چو مرغ بال گشاي
    تا کنم بر در سليمان جاي
  • در اشارت چنان نمود بريد
    که هلالي برآورد از شب عيد
  • پلپلي چند را بر آتش ريز
    غلغلي در فکن به آتش تيز
  • مومي افسرده را در اين گرمي
    نرم گردان ز بهر دل نرمي