167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.

ديوان سيف فرغاني

  • بديدم از درست ماه بيش است
    عيار حسن در دينار رويت
  • ترا بيند نظر در هر چه دارد
    کسي کو کسب کرد اسرار رويت
  • مشتاق روي خوب تو در انتظار او
    حالي اگر چه داشت بد اما نکو نشست
  • زقوس ابروي تو چون ز خاک برخيزم
    نشانه وارم در سينه تير خواهد بود
  • بياد روي تو در جمع عاشقان اول
    کسي که جان بدهد اين فقير خواهد بود
  • من با چنين ارادت در تو رسم بشرطي
    کز بنده سعي باشد وز همت تو ياري
  • گل را نمي توانم کردن بدوست نسبت
    اي گل بپيش جانان در پيش گل چو خاري
  • گفتم اي دل بي دلارامت کجا باشد قرار؟
    در پي جانان برو،بيچاره فرمان کرد ورفت
  • مرا کرد بيچاره در کار او
    حديثي ز لعل شکربار او
  • از آن بي نشاني که مقصود تست
    نشاني بيابي در اشعار او
  • بر سپاه دل شکست افتاد تا تو سرو قد
    قامتي در صف خوبان چون علم افراشتي
  • بر سر شاخ زبان جز ميوه ذکرت نرست
    تا تو در باغ دلم تخم محبت کاشتي
  • هر صورتي که نقش کند در ضمير من
    انديشه بر خطا بود اندر تخيلش
  • اوشاه بيت نظم جهانست زينهار
    جز مهر و مه رديف مکن در تغزلش
  • آنکس که اسب در پي اين شهسوار راند
    رختش بآب رفت خر افتاد بر پلش
  • بمن آورد از آن دلبر پيامي
    چنان شيرين که شوري در من افتاد
  • بگويش بي تو او را نيم جانيست
    وگر در دست بودي مي فرستاد
  • اي هما سايه قدم از در من بازمگير
    سايه عالي خويش از سر من بازمگير
  • خاک کوي تو که در ديده دلها نورست
    توتياييست زچشم تر من باز مگير
  • تا بوصل تو که جانان مني در برسم
    دلبرا جان من از پيکر من بازمگير
  • او بر در تو از همه خلقست بي نياز
    آنرا که کس تويي بکسانش چه حاجتست
  • درين مغاک که خاکش بخون بيالودند
    در آب دست مزن ورنه بي نماز شوي
  • چو دوست کرد نظر در تو بعد ازآن رضوان
    اگر بخلد برين خواندت بناز شوي
  • بنزد دوست که محمود اوست در عالم
    بحسن سابقه محبوب چون اياز شوي
  • من چو سرباز کشم اسب سخن را در دم
    فکر هرجائيم از دست عنان بستاند