نوسخن
کتابخانه
فرهنگ واژگان
وزنیاب
بلبلزبان
جستجوی آزاد
جستجوی آزاد
جستجوی ابیات دارای همه عبارات
به ترتیب مطابقت
به ترتیب مطابقت
به ترتیب کتاب
راهنما
×
167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.
ليلي و مجنون نظامي
چون بر گذري ز حد پستي
در
خود نه گمان بري که هستي
در
راه روش چو خضر پويان
هنجار نماي و راه جويان
پير از سر مهر گفت کاي ماه
آن يوسف بي تو مانده
در
چاه
از درد نيم به يک زمان فرد
فرقست ميان ما
در
اين درد
او بر سر کوه مي کشد راه
من
در
بن چاه مي زنم آه
نزديک من آرش از ره دور
چندانکه نظر کنم
در
آن نور
بينم که چه آب و رنگ دارد
در
وزن وفا چه سنگ دارد
مجنون چو ز دور ديد
در
پير
چون طفل نمود ميل بر شير
اول سر خويش بر زمين زد
وانگه
در
عذر و آفرين زد
پي بر پي او نهاد و بشتافت
در
تشنگي آب زندگي يافت
در
خواه کزان زبان چون قند
تشريف دهد به بي تکي چند
گمراه و سخن زره نمائي
در
ده نه و لاف دهخدائي
جز
در
غم تو قدم نداريم
غم دار توئيم و غم نداريم
گوئي که بمير
در
غمم زار
هستم ز غم تو اندرين کار
جاني به از اين بيار
در
ده
پائي به از اين بکار درنه
در
خود کشمت که رشته يکتاست
تا اين دو عدد شود يکي راست
جانيست جريده
در
ميان چست
وان نيز نه با منست با تست
گه
در
بر خود کنم نشستت
که نامه غم دهم به دستت
يک جو ندهي دلم
در
اين کار
خوناب دلم دهي به خروار
در
بزم تو مي خجسته فالست
يعني به بهشت مي حلالست
چون شهر به شهر تا به بغداد
آوازه عشق او
در
افتاد
زد بانک بر آن سباع هايل
تا تيغ کنند
در
حمايل
دم بي نفس تو بر نيارم
در
خدمت تو نفس شمارم
مجنون چو هلال
در
رخ او
زد خنده و داد پاسخ او
گر
در
طلبم رهي بريدي
اي من رهيت که رنج ديدي
گر سهو شود به سجده راهم
در
سجده سهو عذر خواهم
مجنون بگذاشت از بسي جهد
تا عهده به سر برد
در
آن عهد
مي داد دلش ز دلنوازي
کان به که
در
اين بلا بسازي
تا چشم بهم نهاده گردد
صد
در
ز فرج گشاده گردد
چون
در
گذرد جواني از مرد
آن کوره آتشين شود سرد
با هستي من که
در
شمارست
من نيستم آنچه هست يارست
کم گردد عشق من
در
اين غم
گر انجم آسمان شود کم
در
صحبت من چو يافتي راه
مي دار زبان ز عيب کوتاه
در
جنبش هر چه هست موجود
درجي است ز درجهاي مقصود
چندان بگريستي بر آن جاي
کز گريه
در
او فتادي از پاي
چون بانگ پي آمدي به گوشش
ماندي به شکنجه
در
خروشش
چون شمع به چابکي نشستي
وان گريه به خنده
در
شکستي
در
تن تب تيز کارگر شد
تابش بره دماغ بر شد
پرهيز نه دفع يک گزند است
در
راحت و رنج سودمند است
چون وقت بهي
در
آن تب تيز
پرهيز شکن شکست پرهيز
چون شد نفسش به سينه
در
تنگ
زد شيشه باد بر دو سر سنگ
هر صبح کز اين رواق دلکش
در
خرمن عالم افتد آتش
بر شوي ز شيوني که خواندي
در
شيوه دوست نکته راندي
نرگس به جمازه بر نهد رخت
شمشاد
در
افتد از سر تخت
چون پرده ز راز بر گرفتم
بدرود که راه
در
گرفتم
در
گردنم آر دست يکبار
خون من و گردن تو زنهار
از بهر خدا نکوش داري
در
وي نکني نظر به خواري
در
مهر تو تن به خاک مي داد
بر ياد تو جان پاک مي داد
تا داشت
در
اين جهان شماري
جز با غم تو نداشت کاري
وان لحظه که
در
غم تو مي مرد
غمهاي تو راه توشه مي برد
صفحه قبل
1
...
2565
2566
2567
2568
2569
...
3359
صفحه بعد
25
50
100
درباره نوسخن