167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.

ليلي و مجنون نظامي

  • چون بر گذري ز حد پستي
    در خود نه گمان بري که هستي
  • در راه روش چو خضر پويان
    هنجار نماي و راه جويان
  • پير از سر مهر گفت کاي ماه
    آن يوسف بي تو مانده در چاه
  • از درد نيم به يک زمان فرد
    فرقست ميان ما در اين درد
  • او بر سر کوه مي کشد راه
    من در بن چاه مي زنم آه
  • نزديک من آرش از ره دور
    چندانکه نظر کنم در آن نور
  • بينم که چه آب و رنگ دارد
    در وزن وفا چه سنگ دارد
  • مجنون چو ز دور ديد در پير
    چون طفل نمود ميل بر شير
  • اول سر خويش بر زمين زد
    وانگه در عذر و آفرين زد
  • پي بر پي او نهاد و بشتافت
    در تشنگي آب زندگي يافت
  • در خواه کزان زبان چون قند
    تشريف دهد به بي تکي چند
  • گمراه و سخن زره نمائي
    در ده نه و لاف دهخدائي
  • جز در غم تو قدم نداريم
    غم دار توئيم و غم نداريم
  • گوئي که بمير در غمم زار
    هستم ز غم تو اندرين کار
  • جاني به از اين بيار در ده
    پائي به از اين بکار درنه
  • در خود کشمت که رشته يکتاست
    تا اين دو عدد شود يکي راست
  • جانيست جريده در ميان چست
    وان نيز نه با منست با تست
  • گه در بر خود کنم نشستت
    که نامه غم دهم به دستت
  • يک جو ندهي دلم در اين کار
    خوناب دلم دهي به خروار
  • در بزم تو مي خجسته فالست
    يعني به بهشت مي حلالست
  • چون شهر به شهر تا به بغداد
    آوازه عشق او در افتاد
  • زد بانک بر آن سباع هايل
    تا تيغ کنند در حمايل
  • دم بي نفس تو بر نيارم
    در خدمت تو نفس شمارم
  • مجنون چو هلال در رخ او
    زد خنده و داد پاسخ او
  • گر در طلبم رهي بريدي
    اي من رهيت که رنج ديدي
  • گر سهو شود به سجده راهم
    در سجده سهو عذر خواهم
  • مجنون بگذاشت از بسي جهد
    تا عهده به سر برد در آن عهد
  • مي داد دلش ز دلنوازي
    کان به که در اين بلا بسازي
  • تا چشم بهم نهاده گردد
    صد در ز فرج گشاده گردد
  • چون در گذرد جواني از مرد
    آن کوره آتشين شود سرد
  • با هستي من که در شمارست
    من نيستم آنچه هست يارست
  • کم گردد عشق من در اين غم
    گر انجم آسمان شود کم
  • در صحبت من چو يافتي راه
    مي دار زبان ز عيب کوتاه
  • در جنبش هر چه هست موجود
    درجي است ز درجهاي مقصود
  • چندان بگريستي بر آن جاي
    کز گريه در او فتادي از پاي
  • چون بانگ پي آمدي به گوشش
    ماندي به شکنجه در خروشش
  • چون شمع به چابکي نشستي
    وان گريه به خنده در شکستي
  • در تن تب تيز کارگر شد
    تابش بره دماغ بر شد
  • پرهيز نه دفع يک گزند است
    در راحت و رنج سودمند است
  • چون وقت بهي در آن تب تيز
    پرهيز شکن شکست پرهيز
  • چون شد نفسش به سينه در تنگ
    زد شيشه باد بر دو سر سنگ
  • هر صبح کز اين رواق دلکش
    در خرمن عالم افتد آتش
  • بر شوي ز شيوني که خواندي
    در شيوه دوست نکته راندي
  • نرگس به جمازه بر نهد رخت
    شمشاد در افتد از سر تخت
  • چون پرده ز راز بر گرفتم
    بدرود که راه در گرفتم
  • در گردنم آر دست يکبار
    خون من و گردن تو زنهار
  • از بهر خدا نکوش داري
    در وي نکني نظر به خواري
  • در مهر تو تن به خاک مي داد
    بر ياد تو جان پاک مي داد
  • تا داشت در اين جهان شماري
    جز با غم تو نداشت کاري
  • وان لحظه که در غم تو مي مرد
    غمهاي تو راه توشه مي برد